يکشنبه ۲۲ مهر
اشعار دفتر شعرِ انسانم آرزوست شاعر فرید آزادبخت(شهاب ثاقب)
|
|
یکپارچه دردیم یکپارچه آهیم
هم آهن سردیم هم چشم به راهیم
|
|
|
|
|
زلف افشان کن و می ریز که امشب غزل از سر گیریم
بار غم های وجود از دل افسون زده ای بر گیریم
|
|
|
|
|
در خلوت مستوران ساغر به کف آمد یار
آتش زده در طاعت هم زاهد و هم هشیار
|
|
|
|
|
در خرابات مغان باده مگر خون دل است؟
که بت باده فروش از رخ مستان خجل است
|
|
|
|
|
نه عاشقان جهان را سر وفاداریست
نه دلبری نه دلی خرّم از رواداریست
|
|
|
|
|
هست جان در سینه اما از نفس افتاده است
ناله کی از نای خیزد گریه پس افتاده است
|
|
|
|
|
زمانی همدم تنهایی ام تسبیح و ساغر بود
گهی ذکر تو می گفتم گهی هم آستین تر بود
|
|
|
|
|
نه عجب بدین غم غریبی تو چو نوبهار باز خواهی آمد
گل و لاله تحفه می نمایی به هوای یار خواهی آمد
|
|
|
|
|
چند افسون های اهریمن
تلخ سازد کام یاران را
گریه های نیمه شب
جز حدیث دردمندی نیست یارب دوستدارا
|
|
|
|
|
باد تقوا می وزد طوفان آزادی کجاست !
موج گیسوی جمال سرو شمشادی کجاست !؟
|
|
|
|
|
عاشقان رفتند
*
خدایا عاشقان رفتند و مشتی سفله باقی ماند
نه میخانه نه پیمانه نه بزم جم نه ساقی
|
|
|
|
|
مگر ثاقب چه می دانست از اقبال این دوران
که بر گیسوی خلق آویخت عصیان چرخ گردون را
|
|
|
|
|
حدیثت قند شیرین است طوطی را شکرخایی
زبان تاب آورد تاکی ملاحت را به زیبایی !؟
|
|
|
|
|
ای شورش رستاخیز در پرده آوازت
یک نغمه برآر از دل در گوشه شیرازت
|
|
|
|
|
به نام خدا
در آستانه بعثت خجسته رسول رحمت و رستگاری حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی الله علیه و آ
|
|
|
|
|
ترک این دیر کهن گوی و چو فرزانه برآی
بت گری نظم جهان نیست؛ ز بتخانه برآی
|
|
|
|
|
سنگ خارا را زبان گفتگو با جان شیدا نیست
نا سزاواران محنت را هوای خنده پیدا نیست
|
|
|
|
|
بسم الله النور
خجسته باد زادروز حضرت مادر ؛ زهرای اطهر سلام الله علیها و عرض شادباش این روز عزیز ب
|
|
|
|
|
غرق خون شد دیده ای دل دود آهی بر نخاست
عشقبازی بر نیامد مرد راهی بر نخاست
این مسلمانی به کفرستان
|
|
|
|
|
یکی حریف غم این زمان نمی بینم
ز عاشقان اثری در جهان نمی بینم
|
|
|
|
|
جز عشق تو مادر به جهان یاور نیست
معشوقه هزاران و یکی مادر نیست
صد گوهر رخشان به قدم افشانند
آ
|
|
|
|
|
چون کام عاشقان به غم دوست بر گرفت
آه از نهاد سینه و داغ از جگر گرفت
|
|
|
|
|
یکی دیوانه می سازی که خلقی را بخندانی
بنازم این سیاست را که فرجامش نمی دانی
|
|
|
|
|
زن
درد را آغوش مهری می کند درمان
زخم را تیمار دستی می نهد مرهم
|
|
|
|
|
شوری از شرم به پهنای دو عالم دارد
چشم مستی که هزاران دل خرّم دارد
|
|
|
|
|
نمانده هم نفسی جز من و غم ای ساقی
شراب تلخ و یکی مست ِ محرم ای ساقی
|
|
|
|
|
دلم را باز بستانم ز یار دلستان یا نه ؟
بسازم یا بسوزم با بت نامهربان یا نه ؟
|
|
|
|
|
مستی چشمش به جام شادمانی ریخته ست
شرم مشتاقان رویش با شراب آمیخته ست
|
|
|
|
|
به دل نشست که جانان شود نشد که نشد
دلم شکست که عمران شود نشد که نشد
کنار کوچه احساس من کسی ن
|
|
|
|
|
آرام برفتم چو دلارام گرفتم
صد دل به تو دادم ز دل آرام گرفتم
|
|
|
|
|
سرو سیمینی که گیرد خرمی از آب دیده
صرف سرمستی نماید تلخی خوناب دیده
دردها زاید ز عشق و سوزها
|
|
|
|
|
آزادگی به چیست ؟ که مستان وعاشقان
از دل زدوده آنچه ز هستی گرفته اند
|
|
|
|
|
اگر چه نیست به کوی تو هم نفس ما را
غمت رها نکند چو شحنه و عسس ما را
|
|
|
|
|
خاطر خوبان
ای دل ار خاطر خوبان دلارا داری
ساعتی صبر که خلقی به بلا واداری
هیچ آتش نفروزد دل شورید
|
|
|
|
|
بی هنر زمانه
این بی هنر زمانه ی زاهد نما کجا ؟
وان بی وفا نگار سیه چشم ما کجا ؟
|
|
|
|
|
هزار دل به یکی عشوه گر به دست آری
چه سود ! چون نتوانی یکی نگه داری
|
|
|
|
|
قناعت کرده ام ای دل به عشق و اندکی شادی
غمت را سر به سر کردم به هجران و به آزادی
|
|
|
|
|
به یاد استاد محمدرضا شجریان و به مناسبت نخستین سال عروج آسمانی اش
وه بلندآوازه مردی ، مرگ را حیرت
|
|
|
|
|
پیمانه پر بریز که می گرحلال نیست
بدتر ز فسق زاهد آشفته حال نیست
|
|
|
|
|
پرده برداشت ز رخ سرو سهی بالایی
واعظ شهر بِمُرد از غم این رسوایی
|
|
|
|
|
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین . اربعین سرالاسرار را به صاحبدلان و آزادگان عالم و بویژه به همکار
|
|
|
|
|
ز تنگنای زمین دل کجا رهد که زمانه
گرفته چاک رهایی به شیوه ی سگ و دربان
|
|
|
|
|
اگرچه مست حضور و مقیم کوی حبیبم
جز آه و آتش دل نیست از وصال نصیبم
|
|
|
|
|
با بردگی نتوان خدا را عشق ورزیدن
آزاده جانان قدر حق دانند
|
|
|
|
|
نه آرزوی بخاراست در دلم
نه داغ شهر سمرقند
|
|
|
|
|
مرگ پایان نیست
مشق آزادیست
|
|
|
|
|
ساقی به جام جور نریزند خون خلق !
عدل آن بُوَد که دست گشایش برآورند
|
|
|
|
|
به یاد استاد محمدرضا حکیمی که عدالت اندیشی بزرگ و ادیبی وارسته و مردمی بود
آنکه اقبال و ادب آموخ
|
|
|
|
|
روزهای دشوار و نفسگیر وطن در گرداب کرونا
وطن در چنگ بیماری گرفتار
دل از عصیان مرگ و زندگی سرد
|
|
|
|
|
تقدیم به ملت افغانستان که در برزخ مرگ و مدارا گرفتار آمده اند :
شرمتان باد ای به آغوش شب رسوای خ
|
|
|
|
|
بر کدامین درد و همدرت بگریم ؟
|
|
|
|
|
ای شکوه غم مقصود دعای عرفاتت
سالک عشق چه داند غم اسماء و صفاتت
|
|
|
|
|
چون خدا بخشد به مرگ عاشقانش اعتبار
نیست در عالم کسی چون کشته حق بختیار
|
|
|
|
|
به نام خدا
یکی هشیار مردی کو درین اقلیم مردستان ؟
بسازد با دل مردم ، بسوزد با غم مستان
|
|
|
|
|
به نام خدا
قصیده ای ناتمام در ستایش وجود نازنین حضرت مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم
دولت صبح وص
|
|
|
|
|
رفتن از کوی تو حاشا به سر ما افتد
دل به غربت ننهم گرچه سراز پا افتد
|
|
|
|
|
ندانمت به چه نامی بخوانمت همه جانی
خدا به عشق تو گفتا علی که جان جهانی
|
|
|
|
|
در ستایش امام المتقین حضرت علی علیه السلام
***
ای شریعت را ستون و وی عدالت را عماد
از تو والا
|
|
|
|
|
به جز گریه چه کس دارد هوای چشم یار امشب
که اقبالی نمی بینم به این دل های زار امشب
|
|
|
|
|
ره این عشق سپردن نتوانم
به جفا از تو بریدن به خدا نیز ندانم
|
|
|
|
|
شور چشمش باده در جوش آورد گر در سبویی
تا چها با ما کند چشم سیه مست نکویی
|
|
|
|
|
چه شرم است این سیه چشمان عاشق را
|
|
|
|
|
در ستایش حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صل الله علیه و آله و سلم
خلعت حسن تو بسم اله و آن سبع مثانی
|
|
|
|
|
غمزه ناز تو در منظر عشّاق جهان زیبا بود
|
|
|
|
|
چه سعادت است عشقی که به سر بری وفا را
|
|
|
|
|
ای دل غم پرست من نای نماند ناله را
سوز جگر بیان کند داغ هزار ساله را
|
|
|