محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
يکشنبه 25 آبان 1404
26 جمادى الأولى 1447
Sunday 16 Nov 2025
زیباتر از این نیست در عالم(بسم الله الرحمن الرحیم)به سایت خودتان شعرناب خوش آمدید.فکری احمدی زاده(ملحق)مدیر موسس سایت ادبی شعرناب
يکشنبه ۲۵ آبان
«امشب، با دردی سنگین در سینهام بیدارم.
احساسی دارم که از روح تا تنم را گرفته.
صفحات زندگیِ سیسال
درد دارم در دلم هر دم صدایم میزند
یاد آن عشق کهن آتش به جانم میزند
هرچه میخندم به ظاهر در درونم
غم، مهمان ناخواندهای است که میرود.
خستهام از خانه...
از دیوارهایی که بغض را پس میزنند
از سقفی که
بَر دَرِ باغ آرزو،هیچ گلی ندیده ام
اینکه به کجا میروم هیچ برام مهم نیست
مهم اینست که یارم بهترین مهمان نوازست
دل رو بردی با نگاهی تو آسون/ دوسِت دارم با دل و جون فراوون
از تو بهتر عشقی پیدا نمیشه/ جسم و روحم
من بی تو کمم با تو تمامم ای عشق
«زوال»
این تن خسته و بیجان را،
این دل گمشده در خزان را،
این روح آزرده از زخم زبان را،
این چش
آبی چشمانت نگاهی داد یادم
عرصهی دنیا شده جولانگهِ شیطان و دیو
رو مگردان لحظه ای احساس وحشت می کنم
دنیا ندارد با دلِ تنگم، سَرِ یاری
راضی به تقدیر خودم؛ از روی ناچاری
پای تعقل گوییا در ذهن من گی
اوره گیم چوخ سیخیلیر تاپمیر شفا
اون روزای کاغذی....
من بودم و خاله قزی.....
بی تو شادی گشته با این سینه بیگانه پدر
غزل
«زاهدانه_لافتا»
لافتا، در جنگ شد،
نامش، به نام یا علی(ع)
ذوالفقار است، فاطمه(س)،
آن
گردی نشسته بر همهی شیشههای شهر...
نشاید که مهرت ز جانم رود...
یک غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
خانه ی آباد دل بی تو اگر ویران شود
سرنوشت حکم عشق من اگر زندان شود
چهار شنبه
ساعت: ۲۳:۳۷
تا
تا چشم کار میکند
عرق از پیشانی ام می چکد
که در بیداری آفتاب
چشمان خمارم
قلب بامداد را بلرزاند
خودرو
ترمز عطسه می کرد
گاز خوابش می برد
گاهی چرت می زد
گاهی می پرید از خواب.
کلاچ بیچاره هم د
دختر است یارِ پدر، بعدِ کوچِ مادر
فاطمه اما بود مادری بهر پدر
شادی بیا...
شادی بیا غم را ببر از رنج دوران خسته ایم
از وعدهٔ پوشالی امروز و فردا خسته ایم
ای
میتوانیم عشق راباورکنیم
یک طلوعی از ره خاور کنیم
قصه ها راخوب تعبیرش کنیم
دل اگربشکست تعمیر
در خماریش مانده آن انسانِ همیشه گرفتار
همیشه جدا مانده از لذت جوانی
آسیبهای مانده در روانُ حاصل
طعمه گذاشتند
بر جادۀ امن و خالی از بودنها.
نه! انسان عاقل است.
دام, مفهومش روشن است.
جایش در
دل کندت با جان کندم فرقی ندارد جانا
رسیده وقت رفتن ها دوباره فصل پاییز است...
《عاشــــــــــــق و دلــــــــــــبر》
باران نرم و بیصدا روی برگها میرقصید و رودخانهای از نقره
چشمک زنان
ستاره هستی و صد آسمان نگاه از من
خدای ناز و ادا هستی و گناه از من
فضای لایتناهی و خاک
فنجان شکست و قهوه ی تُرک ریخت
آخرین نایِ نگاهِ خواهشم....
یار زیر سایه ی مهرش پناهم داده بود
چترِ آرامش به جان و تکیه گاهم داده بود
یار زیر سایه ی مهرش پناه
بازیچه بازیگری از جنسِ انسان می شوم
برشانه هایت آیتی از ردّ باران نیست
در مورد امام رضا علیه السلام است
از بین غزل های من ای یار گذشتی
هر بیت مرا پاره کنی رمد غزالی
بی عشق اگر بوسه بگیرم ز تو انگار
دف عشق ، دل انگیز و خوش نوا
چشمان دو گرد ، رضوان خوش لقاء
رسم عاشق ، پیشه به دیوانگی است
تعبیر ع
چون برگ، رها به دامن بادم
عمری است که همرکاب فریادم
با شومترین ترانه خو کردم
با زلزلههای خانه
سینه ی در تا ابد در خون شناور میشود
گریه دارد بی رخ خوب تو این خندیدنم
می خراشد اندرونم خسته از جان و تنم
دوست دارم تا بگویم دوستت دار
در مَحضَرِ دل سوال مَرموز نَکُن
ای آفتابِ جان
این جسمِ خواب رفته ی تهی
دیدم به دو چشمانم تختی زرین
کاو صف کشان مردم در بیخ و دل
ضربه زنان بر سر و دست
دنبال یک کف نا
کسی با یک نفر بودن نخواهد
اگر کوری مسیرش پر خطر باشد
و این کور از قضا لجباز و کر باشد
قفس را نه میگشایند،
نه میسازند،
قفس را باور میکنند…
پشت شیشه اسم تو گم شد، ولی انگشتِ من
خون نوشتش بر بخارِ بیپناهی ها بیشتر
من از طرز نگاه تو
چنان مستانه لغزیدم
ندانستم خیالی و
شراب عشق نوشیدم
دلم را عاشقت کردم
نبودت ر
طلیعه
طلیعه سر زده هنگام رَستن است انگار
به زین اسب رهائی نشستن است انگار
قلبم را به بازی گرفتند،
آنان که دم از عشق میزدند؛
روحم را با شلاقِ ندامت کُشتند،
آنان که از صد
دریا شکافت و، یهود رد شد ازآب
باید که مداوم بروم نزد روانکاو
ای بسوزد پدر ضرب المثل های غلط
جای لباس خواب رنگی ام
تنهایی خود را به تن پوشم
تقدیم به دوست عزیزم علیرضا
در میانهی جانم،
تشعشعات نوریست از انوار عدالت،
پرتویی از دستِ نخستِ ایمان،
و ستونی از صلابتِ یق
بر روی زمین آینه ی لطف الهی ست...
جرمت همین باشد همین، کردی هواداری مرا
گفتی که عاشق میکشی، کشتی تو اجباری مرا
آو سر سراو گرم و سرد علی
وام دار عوام مردِ مرد علی
فاتح افتادگی...
ترانه ی طراوتم !
منبع مهر من تویی
تا تو پر از سرودنم
مقصد شعر من تویی
بهشت
می شود روی به اوهام نوازی نکنی؟
روح را، بسترِ هر سینه گدازی نکنی
پای احساسِ مرا، تا لبِ لغزش نبری
مجموع ۱۳۵۷۸۸ پست فعال در ۱۶۹۸ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک