سه شنبه ۲۵ دی
اشعار دفتر شعرِ اشعار نو (نیمایی، سپید، شعر کوتاه) شاعر مهدی محمدی
|
|
تقدیم به جانبازانی که در رویای خمپاره ها سوختند.
|
|
|
|
|
دلم یاد گذشته هایی می کند که نمی آیند
آقا کلاهش را بالاتر می گذارد می دزدند
|
|
|
|
|
به تاریخ که نگاه می کنم
بهمن در خونم فواره می زند
|
|
|
|
|
روزی من و تو
آزادی را در آغوشِ مردم می باریم
|
|
|
|
|
برف روی سر مادرم نشسته است و زار زار می گرید
|
|
|
|
|
شاید دنیا سیبی ست در دستِ حوا،
واقعیتی در مرزِ توهم
|
|
|
|
|
تمام من از داغ لاله لبریز است
آری من یک نقطه از شب را پنهانی در سینه ام جا داده ام
|
|
|
|
|
برف می بارد
آسمان هست بی تاب
کولاک
از پشت پنجره ی بهمن ماه...
|
|
|
|
|
دوباره دلم هوای تو را کرده است.
|
|
|
|
|
دنیا همه چیزش خوب ست
حتی صدای کریه کرکره ها را می توان پایین کشید
شب روی پاهایت می خوابد با تمام ن
|
|
|
|
|
می ترسم آزادی تعبیرِ خوابِ آشفته ی طناب باشد
یا شاید هم سودای شب در گاه گاهِ لرزشِ چهارپایه
تنهایی
|
|
|
|
|
سرم را در درد بپیچید
در جوارِ تنهایی ام سایه ام را پشتِ در رها کنید
اسیرِ هیچ خوابی نخواهم شد
|
|
|
|
|
زیر شاخ و برگ های کاج
در سرخی غروب باد ملایم می رفت...
|
|
|
|
|
مرگ شیرین به جانش وابسته بود
|
|
|
|
|
عبدالله پسر عمر بر گرده ی ماه، آه می کشد
|
|
|
|
|
دیشب دوباره باد پیراهنم را با خود برد
مقدس تر فریاد کشیدم.
پیراهنم از صدای زخم و تازیانه بر تنم لر
|
|
|
|
|
نور از پشت پنجره می تابید
|
|
|
|
|
کاش این جمعه برایم می باریدی
|
|
|
|
|
آسمان کبود
خواب درخت ترانه ی گنجشکان و
تشنگی گلوی پرنده را گرفته بود.
|
|
|
|
|
ماه را به صلیب سرخ بسته اند
بیش از هر وقت دیگری صدای تیر می آید.
|
|
|
|
|
روایت تاریکی اگر چه غمگین ست
با گلوی گرفته داد می زنم.
|
|
|
|
|
مشق می نویسم
تا نیمه های شب، شبِ کودکی
چهره ی روز سیاه ست.
|
|
|
|
|
عشق خطای دل بود و
سنگش را به سینه می زدند.
|
|
|
|
|
در چاه زنخدان تو افتاد
ابله دلم
که می خواست جای خالی را پر کند
|
|
|
|
|
یک بوسه به من داد صبح و هزار کار نامشروع انجامداد با شب
و بعد خواب نابرابر و پرواز اندوهی برای من
|
|
|
|
|
با آه ناخوانده می خوانمت
در پیچ و تاب باد و در اندام نحیف نور
گاه پیدا شدن بود و قابله سرخ موی
د
|
|
|
|
|
در هلال آزادی
داس مه نو می بینم و
مزرع سبز فلک را آرزو می کنم
از
کشتزار آدم
تا
کشت گاه آدمیت
|
|
|
|
|
از جرم ثانیه ها
تا شلاق بر پیکر زمان
پشت تاریخ خونین
ساعت چون ریزعلی
پیراهن از تن خود درآورده
|
|
|
|
|
سرفه ی ضعیف ظروف روی اجاق دلتنگ
صدای موسیقیِ بسیار خسته کننده
تنهایی ام به دیوار تکیه داده
|
|
|
|
|
کوه هزار بار غلط گفت
آسمان دست در گردن برادرش زمین انداخته می گرید
دریا دیری ست با آشفتگی نمی داند
|
|
|
|
|
باران انشاء اش را ادامه داد
من در خیابان غریب اشک می ریزم
حجمی از نور تاریکی را می خواند از دوشم
|
|
|
|
|
تفاوتی میان چند روباه
مرغ همسایه را همیشه غاز می کرد
می فرستاد خانه خدا و پیغمبر
|
|
|
|
|
وقتی تقوا
لای ابرها جستجو می کرد،
سواد
از پشت کوه رسید
|
|
|
|
|
با خواهران و برادرانم می گویم
|
|
|
|
|
اول بار با زمین همبستر شد
بعد دید زمین با خورشید!
ماه دلش گرفته بود...
|
|
|
|
|
راه می رفت دیوار
با سرگیجه های مدام
|
|
|
|
|
پرواز
همیشه زیبایی پرنده نیست
ملکه ای در زندان
نگاه تو
|
|
|
|
|
نان سیاهنور گرفت و سفره زخم هایش را در بهار نتوانست رفو کند
|
|
|
|
|
ماه لکه دارم
روشنی شبهایم
از آرامش با من حرف بزن...
|
|
|
|
|
آزرده ام
آزرده از یأسی که بر شاخ درخت سبز امیدم،
در راستای موجْ موجِ برگهایش
شبیه مرغ ماهی خوار
|
|
|
|
|
تکیه داده ست به من دیوار
نفس خاطره در بند هوا مانده
فکر بی حوصله ی سرد اجاق
آینه
می زند زنگ ق
|
|
|
|
|
چقدر در بغضم
شعر فروخورده از خون اشک می غلتد روی کاغذ
|
|
|
|
|
آنجا که دل نقش می زند ای آفتاب!
من زنده ام
تا کرانه ی آبی دریا
|
|
|
|
|
آموختنِ زبانی ساده
برای فهمِ
علاقه
|
|
|
|
|
حجم تنهایی در میان سایه های سرگردان
یک عدد قرص مرگ
در دست تاریکی
و یک لیوان آب که از ماه خالی است
|
|
|
|
|
از خستگی بیشترم
مشق های نانوشته و امتحان فردا
ترمیم زخم های زیر پوست زمستان...
|
|
|
|
|
اسطوره ای به نام تو دل مرا
بعد شکست بی سبب
وصله ی ذره ذره غم به غم
-چگونه بُرد؟-
|
|
|
|
|
حکایت میم بریده
ماه در ایوان زمستان سختی را داشت
|
|
|
|
|
بنا نبود
سکوت خدا را شکستند
که آفرید
|
|
|
|
|
با این همه شب عجیب
انتظار ایستاده در چشمانم
قد می کشد.
|
|
|
|
|
تقاص آب را
از دیده هایمان گرفته ایم
|
|
|
|
|
بر سر تیر چراغی می گفت
سایه افتاده مگر بر من؟
که به تاریکی هر جا نگهم افتاده ست
برده از من نفسم ر
|
|
|
|
|
تربت خاک داشت
نفس آب را دادند
و ماه را کاشتند
|
|
|
|
|
به این شاخه ها باد بوزد
بهار نارس
گل شادی نخواهد داد
و رخ به زردی
پوستین اگر از دوش مرد کهنسال
|
|
|
|
|
چادر شب را گلدوزی...
مادرم می گفت اقبال صبح بلند است.
در آن بوسه ی نخستین
|
|
|
|
|
بهار
دست در دست باران،
هم وزن شکوفه ها
صفا،
|
|
|
|
|
احساس شب چقدر سنگین است
فرق صبح را
شکافته ببینی در فلق
نان و نمک را
یتیم
سرِ سفره
زانوی ظهر
|
|
|
|
|
فرق شکسته درمان نکرد
دل شکسته درمان نکرد
حتی از اشک یتیمان توبه کرده ام
این بار شمشیری بیاور که ب
|
|
|
|
|
نه جای بوسه ماندنی است
نه جای زخم
چه روزهای زوج
چه روزهای فرد
ماه عابری که
با چراغ مهر می رود
|
|
|
|
|
بارور کرده باد
ابرهایم را
|
|
|
|
|
خسته
بر ردای خیسِ هزار خاطره
خوابیده ام
زیر تابوتِ مرا
باد گرفته.
باران،
بیدارم نکن!
ای
|
|
|
|
|
نیش خنده هایم را کشیده ام
زهر دارد هههه...
|
|
|
|
|
آفتاب نگاهت تا صورت شبم نفوذ کرده
خجالت زده در گوشه ی جمع تنهایان پرت می شوم
و از تکثر تنهایی
ب
|
|
|
|
|
چگونه از دلتنگی بنفشه بگویم
به آسمان که مادر باران ست
خواب عمو نوروز کوتاه شد امسال
و بهار کفش
|
|
|
|
|
من و تو خواب میبینیم
تو خوابِ سوزاندنِ مزارعِ سبز
من خوابِ شیونِ لالهزار
|
|
|
|
|
1
شیره ی جانم را کشیدی
می گویی هنوز هم خمارم
|
|
|
|
|
مراد
جوانی که حالا پیر شده است
|
|
|
|
|
1
ردّ پای دانشگاه تا خانه کشیده میشود
امان
امان از دختران هوش
|
|
|
|
|
آفتاب
میان دلهره هایمان راه افتاده
و ما شرمنده ایم
که در طلوع، ردّ غروب را گرفته ایم
غافل بود
|
|
|
|
|
خستگی بر گرده ی ماه می پیچد....
|
|
|
|
|
باران
نقش از دامن کدام بهار شست
که بهمن....
|
|
|
|
|
آمیزش تاریکی با نفس هایم
حامله شده است شُش هایم
چه جنین نامشروعی است بازدم
|
|
|
|
|
نامه ام را باید در تاریکی بنویسم
به دور از نور شمع ها
و پرواز پروانه ها
و به پندار سایه ها
بن
|
|
|
|
|
شب
اتراق کرده در صحرا
خوب است
که از نور ستارگان
راه را
پیدا کرده ام
|
|
|
|
|
صدا، تومی، شنی، دم
گلی، که وا، رف، ته بود
رو دست، تای، سر، د من
هوا، ی دی، گه ای، داشت...
|
|
|
مجموع ۱۱۸ پست فعال در ۲ صفحه |