دوشنبه ۲۴ دی
|
|
تائید کنی یا نکنی چشم تو زیباست
زین معرکه دل تا به ابد غرق تماشاست
|
|
|
|
|
درون سینهام گنج گرانسنگی نهان گشته
|
|
|
|
|
ای روشنیبخش جهان، ای آتش جان در نهان
بخشای بر خاکیدلان، زنجیرِ وهم از ما بران
|
|
|
|
|
دوباره شعر گفته ام، دوباره بغض کرده ام
|
|
|
|
|
ای زیباتر از حور بهشتی، بیا!
|
|
|
|
|
خزانِ که آخرین پیامش ، پیرهن خونین چکاوک است بر شاخهء بریدهء بریده، که حکایت دارد از ستمگری های فصل
|
|
|
|
|
درآمد ، ماهیانه پنج تومان
اجاره میخورَد یک سوّم از آن
ز باقیمانده نیمی پول سیگار
و نیم دیگ
|
|
|
|
|
*(فقر)*
**
گریه های نیمه شب از دیدهء ما دیدنی است/
خنده زخم دلم گردد هویدا دیدنی است/
***
|
|
|
|
|
آتش به گورستان رخنه کرده بود ...
|
|
|
|
|
نوروز،کهنه و شب
بهار از ره رسید اما،برنگ و بوی پاییزی
بشد عید و بجز حسرت
|
|
|
|
|
بشّار برفت از آن که تدبیر نکرد
در مملکتش گرسنه ای سیر نکرد
|
|
|
|
|
گم کرده ام هم خود و هم راه را
میان دین و مذهب من خدا را
|
|
|
|
|
دو غزل، یک ترانه و یک رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
بیا و ببین لحظه های خدایی نمی رسد
|
|
|
|
|
دوباره کوهها سپید می شود ، یلدا گیسوان خود را بر آنها می افشاند.
دوباره قدیم نگاه من روشن میشود و
|
|
|
|
|
سن و عدد،سی سالگی را با تو فهمیدم
اشک و غم و بغض گلو را با تو فهمیدم
|
|
|
|
|
چه گوشخراش است ،
این سکوت
|
|
|
|
|
ویــران تـر از ویرانـه ای ، در قصـــه وامانـدم
گویی که بعد از رفتنت، از خویش جاماندنم
هرجـای
|
|
|
|
|
داری میری از پیشمون بی صدا
|
|
|
|
|
اَمان از آدمی در فکرِ فردا
سحر تا شامگاهش پیِ رویا
|
|
|
|
|
نفس بداندیش خودی در جمع دوست انکارمکن انکار مکن
نفس کژاندیش خودی درانجم یکرنگیان اظهارکن اظهار کن
|
|
|
|
|
حال من و مال من و یار منی تو
|
|
|
|
|
این چله شب و سلسله موی بلند است
برگردن هر عاشق دیوانه ، کمند است
...
هوردی ساچینی قیرخ طرفه
|
|
|
|
|
حسن دو گیتی بر لبت نقاش کیهان بینمت
صدها هزاران آفرین بر خا ل مژگان بینمت
گشتی شمایل فلک بستی به ص
|
|
|
|
|
جز گریه و جز زاری کاریست که بتواند
این شمع شرر مرده در این شب یلدایی
|
|
|
|
|
در دلم بذر تو رویید،ای که دادی ریشه در جان
|
|
|
|
|
بُت زیبای منی و این دلت از سنگ است
میپرستم من تو را، گرچه خدای دیگری
|
|
|
|
|
می زنم ای گُل به لبت بوسه ای
گر بِزنی سنگ به پیشانی ام
|
|
|
|
|
از مکه چه بهتر به طواف تو درآیم
از شرک و گناه و بد و بدتر بدر آیم..
|
|
|
|
|
چه جفاها که نکردست خیالت با من...
|
|
|
|
|
این کاغذان گره خورده به جوهریم
ما هیچیم دست توست بر هخام خویش
|
|
|
|
|
نشستنت کنارم اتفاقی نبود...
|
|
|
|
|
زمانه ای که مرا فرصت اشارت داد
به طالعم خود او وعده بشارت داد
|
|
|
|
|
چه عشقی جز خداوند است که عالم را پناه آمد
که هر بنده به درگاهش، اسیرِ لطف و راه آمد
|
|
|
|
|
شعر جاری شده در جان و دلم
چه کسی گفته که شاعر شده ام
من فقط گاه گداری به مشامم جاری
میشود عطر
|
|
|
|
|
ما ز اهریمنِ دون ،
درس ها گرفتیم
|
|
|
|
|
من جانم و جانِ جانان تویی
|
|
|
|
|
عوض شد بعد تو دنیای من ، گفتم برایت؟
|
|
|
|
|
جنگل عاشق پروانه دروغ است دروغ
|
|
|
|
|
یار مشغول نماز است بپوشان جان را
باد آورده به ساحل نفس مرجان را
گر چه او اهل رمی و جمرات است ولیک
|
|
|
|
|
من ا ز قماش بی نیازی ام
بی رنگ و بی رائحه و بی طعم
رقیق تر از نور
دقیق تر از اندیشه
زلال تر از ز
|
|
|
|
|
توبه ی مستی ندارد پیش ساقی اعتبار ..
|
|
|
|
|
کی ئەڵی ئەۆینداری خەراوە؟!
من خۆ لە ناوانی زانیاری باشه یان ماڵ؟!
تووم ئیختیار کردەوە!
|
|
|
|
|
ماندی میان ماندن و رفتن به اعتصاب
دیگر نمانده حوصله و شوق انتخاب
درگیر با سؤال سکوتی که بیجواب
م
|
|
|
|
|
وقتی که در این سینه خبرچین داری
|
|
|
|
|
نشسته ام...اینجا...همینجا
در ایوان آبان
|
|
|
|
|
کیست که گوید مرا حیدر کرار کیست؟
عرصه ی آفاق را محرم اسرار کیست؟
|
|
|
|
|
طنین گام های عابری سرخورده می آید
صدای بال کفتر های باور مرده می آید
|
|
|
|
|
شَوی روشنْ زِ دل اکنونْ که شاید دلْ شَوَد اَفسوس
زِ عشقْ تو ای معشوقْ یارْ نگاهم میکُنی اَفسوس
م
|
|
|
|
|
یک مرد میانسال حدودا دو سه شب پیش
آمد به در شرکتمان با پسر خویش
|
|
|
|
|
کاش می شد پرسید!
تا طلوع خورشید چه کسی وقت دارد
چه کسی آفتاب صبح را خواهد دید...
|
|
|
|
|
خود ز خود گم شَم ز خود آیم برون
|
|
|
|
|
میخندم و میخندم، چون که دگر آزادم
میرقصم و میرقصم، سرمستم و دلشادم
|
|
|
|
|
خاطرههای ما، مثل شعله میسوزند
در تاریکی شبها، مثل نور میدرخشند
|
|
|
|
|
من دلم دیگر برای این همه غم جا ندارد
|
|
|
|
|
توقع نداری که من بگذرم، زجذاب جیران چشمان تو
جمیع جهات جمع در جلوه ی پر ازعیش لبنان چشمان تو
|
|
|
|
|
مامان میگه برگردیم
بابا ، میگه نه
|
|
|
|
|
پرسیدم آقا اتوبوس می رود مشهد ؟!
|
|
|
|
|
باید که بر کنم قمار بی هدف
کشانده است مرا به جای بی علف
|
|
|
|
|
با صدای هر باران
راه میبازد دلم
پر میگشاید
قلب لرزان
شکل ترانه میگیرد
این خیال خام
با صدای
|
|
|
|
|
چو ماهی میتپد جانِ بیقرارِ من
|
|
|
|
|
تو غایب از نظری و به جستجوی توام!
|
|
|
|
|
✍️ترانه سرا: م.مدهوش( یامور)🕊️
🎧دکلمه: بانو هستی احمدی💫
|
|
|
|
|
نور به ظلمت تابید با نام بزرگ فاطمه
حس حضور خداوند آمد به رنگ فاطمه
با طلوع مولود عترت نور به قلم
|
|
|
|
|
دلم در حسرت یک آدم انسان
که پیدا میشود فردا و پس فردا
|
|
|
|
|
چند قدمی مانده به رفتن پاییز
این دخترک پر عشوه ی فصل ها
با پیراهن بلند نارنجی و
گیس های بافته ش
|
|
|
|
|
نگاهش آتشین و لشکری از ناز دنبالش
|
|
|
مجموع ۱۲۹۰۴۸ پست فعال در ۱۶۱۴ صفحه |