پنجشنبه ۱۸ بهمن
|
|
اگر چه دلبرم در سینه قلبی مهربان دارد..
|
|
|
|
|
گریزان از همه در پوشش یک راهبه
فروتن همچو قاصدک در دست باد
لبان سرد و صامت از جور زمانه
تنی له ما
|
|
|
|
|
فسانه ی آه
خزان عشق من و تو در راه است
میان باد وزان بسان یک کاه است
چو غربت غمدار جدا شدن از
|
|
|
|
|
گاه گاهی خلوتِ خود را پریشان میکمم
|
|
|
|
|
آژیر آمبولانس چراغی که زرد شد
|
|
|
|
|
مثل تو کٍی بی ادب و قاطی ام
در ره عاشق شدن افراطی ام
دورهُ عاشق شدن از ما گذشت
گفت که من در پیٍ ا
|
|
|
|
|
گویند خزر موج ز گیسوی تو برداشت...
|
|
|
|
|
از آدمها خستهام...
از شادیهای تصنعیشان،
از غمهایی که بوی دروغ میدهد.
|
|
|
|
|
«تاسیان»
شرم،
و تو چه دانی که شرم چیست؛
آنگاه که قامتت را خمیده،
سر بر گریبان داری.
غم،
و
|
|
|
|
|
تقدیم به ارواح پاک شهدای گلزار کرمان بخصوص دختر کاپشن صورتی
|
|
|
|
|
خورشید در سیطره ی سیاه شب زندانی است
|
|
|
|
|
شاید تو با نگاهی
گل های سفیدم را با قرمز عوضدکردی
|
|
|
|
|
میون اینهمه کوه و بلندی ،
بر پرتگاهی مهلک ،
منتظرِ یک جنونِ آنی ام
|
|
|
|
|
بیت الاسرار همی در پس کوه
قصه ای باز کند از دل کوه
|
|
|
|
|
تو....... که باشی
به هر گاهی
به هر آن و به هر لحظه
زتو واژه به وجد آید
شراب شعر می جوشد
همیشه
|
|
|
|
|
*(زن)*
"""""""""
****
چیست زن؟ تعصیرحجم شادی وغم در غباری/
جمع اضدا
|
|
|
|
|
و تمـامِ دردم این است ، که دوستـم داشتی
و مرایک عاشقِ دیوانه یِ احمق تومیپنداشتی
من برایت تیشـه
|
|
|
|
|
ز صعود ناگهانی شب این بشر سیاه است!
|
|
|
|
|
در قلب زائر است آداب این حرم
|
|
|
|
|
خسته ام ز دنیای پر حرفو کم حرفیه من
درد این عاشقو می دانی نمی گویی ز من
|
|
|
|
|
کُردم،
مجروح!
زخمی کاری به تن دارم،
انفال!
|
|
|
|
|
مَکُن در روبرو مارا نِگه بیگانه بیگانه
نکن شهرِ جدایی را روم دیوانه دیوانه
|
|
|
|
|
دلِ تو تنگ و دلم تنگ تر از نای نفس
|
|
|
|
|
"فریبا "عشق رویایی نهفته در شکیبایی ست
|
|
|
|
|
پدرم پیر نشو... روشنی خانه بمان
|
|
|
|
|
🌷گر به هر چه خوب است، تو لایق باشی🌷
🌷 پروانه شوی، گُلِ شقایق باشی🌷
|
|
|
|
|
کنار تو کی هست
بغلت میاد
میپره مثل چی هست
دنبالت میاد
ت مثل تهی
نیکا اصل تویی
ت مثل تهی
نیکا
|
|
|
|
|
ز کربلای تو بوی غدیر می آید
|
|
|
|
|
تو انعکـاسِ جهــانِ دوبــاره ای حتماً
طلـوعِ ســر زده ی بی بهانه ای اصلاً
|
|
|
|
|
یک غزل دو رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
آب در کرببلا مدیون طفلانت حسین
|
|
|
|
|
حلقه نور رقص کنان تا به سما میرود
|
|
|
|
|
در پس هر درّه ی غم، آسمانی روشن است
زیر هر برف زمستان، ردّ پای گلشن است
|
|
|
|
|
همین افتخار بس مرا که نام علی
بر زبان و دلم شده جاری و موندنی
|
|
|
|
|
من از التهاب امید
مرگ را در گور خود آتش زدم
|
|
|
|
|
از دوست نادان و بی وفا باید ترسید ……
|
|
|
|
|
به رضا بنایی دوست وهمکلاسی عزیزم..
*(آتش سرد)*
""""""""""""""""
خسته ام ای دوست...
|
|
|
|
|
تلخ است نباشی و فقط یاد تو باشد
|
|
|
|
|
شب لیله الرغائب چو شب نیاز باشد
دل عاشقان کویش همه در نماز باشد
شب قدر آرزو را بگذار به دیده ات
|
|
|
|
|
به ستاره گفت :
خوب شد که شب آمدی
|
|
|
|
|
بگو تا سرنوشت از من بگیرد امتحانش را
|
|
|
|
|
ناله از این سیاهیم در پی روشناییم
هر طرفی کشانیم غرق در این تباهیم
|
|
|
|
|
شعر ((صد بار )) از سجاد شهرستمی
|
|
|
|
|
آغوش لبخندت مرا از غم رها کرد
از اشکهای ابرِ دلتنگی جدا کرد
تا میهمانم گشت بانوی بهاری
پائیز
|
|
|
|
|
جهان را سرخ پوش فتنه ی تقدیر می بینم
مرگ سنت باراهو عدالت را فقیرمی بینم
سکان شده سرا ی اندوه دررن
|
|
|
|
|
زندگی نام تو چیست..."
زندگی گر چه ز چشمِ جان،
چون نگاری است پر از رنگ و فسان،
لیک اندر دلِ این
|
|
|
|
|
در آن شبی که تو رفتی ، هزار یلدا شد...
|
|
|
|
|
در این دنیای وانَفسا ،
نفهمیدن چه می ارزد !
نمی ارزد زِ فهمیدن
شوی تنها به هر اَقصا ...
رضا اس
|
|
|
|
|
الهی من به سینه ناله و فریاد دارم....
|
|
|
|
|
من از ترس طوفان به دریا زدم
به ساحل خزیدم با هر موجِ غم
کنارم بشین روحِ تن مُردهام
همه ماهیهای
|
|
|
|
|
دین اگر به کنج مسجد و خانه می باشد.
آن بسان پرنده ایست که فکر لانه می باشد.
|
|
|
|
|
گه به بالا می رویم با غمزه اش تا آسمان
گه به پایین می شویم با قهر آن نا مهربان
|
|
|
|
|
دل ما
سوزِ دلِ ما که بی شمار ست
.داغ دل ما که بی عیار ست
آه دل ما توفان صحر ا ست
.درسینهء
|
|
|
|
|
به؛ مرحومه [$جبریه مزرعه$] که خود را بخاطر من آتش زد...
*(فاجعه)*
"""
|
|
|
|
|
تمام دغدغه هایم دوید در پی تو..
|
|
|
|
|
دگرچشمام به خواب نمیروند ،
ز شورِقصه
|
|
|
|
|
پس هوای دیدنت را در دل شب کرده ام
|
|
|
|
|
مثل غم ها با وفا و جاودان اصلا ندیدم
|
|
|
|
|
با سکوتت میگریزی، تا "شبم" آخـر شود
میگریـزی از "نگاهم" تا "دلـم" پرپر شود
مینشینم در "کنـارِ
|
|
|
|
|
وعده او
مثل صدای اب رود خانه بود
|
|
|
|
|
شبی غمگین تر از شب های پاییز!
|
|
|
|
|
به لب مُهرِ سکوت امّا به دل میلِ سخن دارم
من اینک حسِّ غربت را، در آغوشِ وطن دارم...
|
|
|
|
|
از درون شب تباهی می وزد
زندگی بر پایهی ناسازگاری میزند
ورنه آخر به غلط پیموده شد
برده باشم لذ
|
|
|
|
|
تا می چکد از چشمت، می بر دل و جان من، مست نگهت هستم
هشیار نخواهم شد
هشیار چرا گردم، زین خواب خوش م
|
|
|
|
|
رویای جنگ و تجزیه دوری محال است
با این علل که غیرت مردانه داریم
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۲۶ پست فعال در ۱۶۲۱ صفحه |