جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ ورود ممنوع شاعر حسن زمانی
|
|
نو بهار من چو میخواهد شود...
|
|
|
|
|
دل بریدم از تمامِ آدما و هرکه هست
|
|
|
|
|
باز امشب با خیالت غرق رویا گشته ام
|
|
|
|
|
چه باید نوشت در این قرن جدید
|
|
|
|
|
به دَرک که بعدِ من چه می شود
|
|
|
|
|
گلی خواهد شکفت روزی
شک نکن
|
|
|
|
|
یه روز وقتی
میونِ دلتنگیات
یاد گذشته های دور و کردی
یاد دو دست مهربون
که روزی
میگرفتی
تو با
|
|
|
|
|
بنویس
، که بابا نان نداره
چون که دیگه
، نایی به جان نداره
ازبس که
صبح تا شب،همش دویده
|
|
|
|
|
ورود ممنوع نوشتم روی قلبم
که یادم اورد من هم یه مردم
که دیگر روی حرف خود بایستم
...
|
|
|
|
|
اینروزا که،یارانه
باز بحثش داغه داغه
همه به شنیدنش
گوش میدن با علاقه
|
|
|
|
|
زنها نه فرشته اند
نه ضعیفه
بلکه...
|
|
|
|
|
دود سیگارو یه فنجان چایی
بازم آمد شبو دوباره بیخوابی
منو نور آباژور تنهایی
شعر شاملو،سپهری و جامی
|
|
|