سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
بهار عمر من تویی در این دیار یخ زده
|
|
|
|
|
چشمانِ تو آفتابِ روشنوُ
دستانت تداومِ صبر است
|
|
|
|
|
گزینشهای یک نادان، همیشه شخص نادان است
|
|
|
|
|
تو فقط زخم زبان میزنی و من هرگز...
یک کلام از "گل روی ات"به تو کمتر نزدم!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
ابرها امشب به یادت قصد باران کردهاند
|
|
|
|
|
کار من جز عاشقی و دائماً تکرار نیست
کار تو غیر از جفا و دائماً انکار نیست
|
|
|
|
|
پناه می برم از غم به دختری که خیالی است
به گیسوان پریشان دلبری که خیالی است
درون یک شب وحشی نشست
|
|
|
|
|
ای اهل زمین دست علمدار جدا شد...!
|
|
|
|
|
می آید آن ایام هم شاید کمی دیگر
|
|
|
|
|
جسم قوي بي روح ،كاري نـمي توان كرد
جسم ضعيف با روح ،هركار مي توان كرد
اين چشم آ
|
|
|
|
|
من فاخته ای خسته ام آواز بهانه است
موسیقی بی وزنم و این ساز بهانه است
|
|
|
|
|
می نویسم از تنهایی که زیباترین نغمه هستی است
می نویسم از رهایی که والاترین زمزمه ی حیات است
|
|
|
|
|
بلدم تکیه کنم باز به دیوار خودم
و نگاهی بکنم بر تن آوار خودم
|
|
|
|
|
سُکاندارِکشتی ،
به یکباره1۸۰ درجه ،
سُکان را چرخانْد
|
|
|
|
|
گر آن زلف پریشانت به روی شانه افشانی
وگر در این پریشانی مرا در بزم خود خوانی
من از بیداد گیسویت
|
|
|
|
|
زهرطرف همهٔ عمر غصه میبارد
همانکه گیر نیامد مراد و دلخواه است
مرنج اگر همه عمرت هلال غم دیدی
|
|
|
|
|
هنـر نمايـي امروزه گـر چه رنگين است
ولي زِ معنويت خالي است و چركين است
هنـر اگ
|
|
|
|
|
گم گشته ایم
در میان این همه
مردم که بی خیال از خود اند و
بی خبر از خوییشتن اند
|
|
|
|
|
افتاده، می گویم عزیزم دوستت دارم
آهسته میگویی به من ای...همچنین...من نیز
|
|
|
|
|
لحضه دیدار به قیامت نباشد
|
|
|
|
|
خدایا ! صابریم اما ، به این زندان حواست هست؟
غل وزنجیر می بافد، به زندانبان حواست هست ؟
برای
|
|
|
|
|
زندگی جز عشق و رُستَن هیچ نیست
|
|
|
|
|
تو برایم مَلکی از مَهِ تابان بودی
دل من سُرخ و دلت سنگ، تو مهمان بودی
نرود میخ به سنگت که ز سنگینی
|
|
|
|
|
در ره عشق و صداقت جان و سر ها داده ایم
آنچنان که.........
|
|
|
|
|
نفرت افکن همچون آتش افکن است
نفرت و کینه همی بمب افکن است
کینه باید بودنت از هر ستم
هم در ا
|
|
|
|
|
حال زندگیم خرابه ، آرزو معنی نداره .....
|
|
|
|
|
خوب به یاد دارم در کودکی برای عروسک هایم
آرزوی خوشبختی می کردم.
|
|
|
|
|
تصنیف تو را آلهه ی ناز کشیدست
|
|
|
|
|
از آن فاصله که تو هستی تا من
|
|
|
|
|
الگوی ادب،فخر مسلمانی بود
یک لشکر جان بر کفِ ایرانی بود
یکبار نیفتاد زمین پرچم مان
هر جا که ع
|
|
|
|
|
از درون خورده و از بیرون مردهایم
از درون آشفته از بیرون افسردهایم
خستهایم و شکستهایم و گسست
|
|
|
|
|
خواهی خواند
دوباره شعر مرا عاشقانه خواهی خواند
|
|
|
|
|
خنده ام می گیرد
از این واژه ی.. آزادی!؟
|
|
|
|
|
ماهمه
بی واهمه
دامنه ی یک فراغتیم
|
|
|
|
|
گاه می رقصـیـد بـا هـــر رقـص بــاد
گاه می خنـــدیـــد از دل شـادِ شـاد
دسـت خورشـــیـد
|
|
|
|
|
لب هایم نشیند پشت دستت با وقار
|
|
|
|
|
خورشيد خداي آفتابگردان
و
تو
خداي خداي آفتابگردان
كافرم، به كفري چنين تابان!
|
|
|
|
|
ستارههای آسمان
در شب
ببین که چگونه
دور از هم
نظارهگر یکدیگرند
|
|
|
|
|
هر كس به صدق دل به خدا معتقـد شود
حكمـي براي آن زِ خـدا منعقـد شود
ثرو
|
|
|
|
|
یک درختِ پُر شاخ و برگ و تنومند ، ولی تنها
روی تپه ای ، قرنها
|
|
|
|
|
همه عمر چشم به در، در انتظار توام به خیال دروغ
|
|
|
|
|
راهبندان دلت در پی آوار من است
من به این عشق چه امید محالی دارم
|
|
|
|
|
تنهاترین تنها منم بی برگ و بارم
|
|
|
|
|
با صدای بلند میگویم من لرم
|
|
|
|
|
چند وقتی است هوای غزلم بارانیست
آسمان کلماتم همه شب بارانیست
|
|
|
|
|
این سوالم را بپرس از خود اگر فرصت شود:
تو چه کردی که "منِ سر به هوا" شاعر شد؟!
ع.موسوی
|
|
|
|
|
می خواستم که باشم سرباز روی ماهی
سربار گشتم اما در بار پادشاهی
|
|
|
|
|
قلبِ من آیینهٔ اهل نیاز
قلب ِمن تک سجدهٔ وقت نماز....
|
|
|
|
|
زمستانی که شاید
سرد وپر برف است و بارانی
پر از خیر وبرکت
در فصل های آتی
|
|
|
|
|
نیازی نیست بدانی که جهان را
|
|
|
|
|
چقد خوبه که تو هستی
تووی غم ، توو شب سختی
کنارت تازه فهمیدم
چیه معنای خوشبختی
|
|
|
|
|
تو خواب هم میدَوَم ، اما مثه بیداری رو جامم .
سراسر شعله ی سوزنده ی از ریشه می خوامم.
|
|
|
|
|
آب از سر غم هایم گذشته است
|
|
|
|
|
در آتش غمها گرفتارم نکن ای عشق
|
|
|
|
|
تا تو با مایی در باغ تبسم بسته نیست
|
|
|
|
|
دارم من اگر چند نفر عشق مجازی
|
|
|
|
|
سالروز حضرت فاطمه
سیه پوش آسمان و اهل زمین است
سالروز هجر یار امیر المومنین ا
|
|
|
|
|
حالِ بیمارِ دلم را دید و رفت
|
|
|
|
|
محو توام ای همهی صبر و شکیبایی ا م
بهر تو این سینه تپد، ای همه زیبائی ام
|
|
|
|
|
ایکاش که همکار شریفم باشی
|
|
|
|
|
از طبیعت عطر ها بر جان تو بنهاده اند
|
|
|
|
|
كلاه سروريِ سروران ، كلاه من است
طريق علم و هدايت ،بَرين1 كلاه من است
من اين
|
|
|
|
|
اتوبوسی پُر از مسافر،
ایستاد و، کودکی پیاده شد
|
|
|
|
|
چیزی در من
شکسته بود
چونان کلبهای
در گردباد
|
|
|
|
|
به خدایی که مرا یاد تو می اندازد...
لب گشایم به سخن قافیه دل میبازد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۳ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |