پنجشنبه ۱۱ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ ایسام شاعر ادریس علیزاده
|
|
به پایان کی رسد امشب
پرم از خستگی هایش
تنم زخمیی شلاق است
به جرم خسته فریادش
|
|
|
|
|
اگر تاوان بودن در مسیر زندگی، زجر است و پوسیدن
تو چون آفت زده داری، نباشد میوه ای از تو ثمر چیدن
|
|
|
|
|
من از چشمان تنگ آشنا ترسم
من از وجدان سنگ بی وفا ترسم
|
|
|
|
|
بشنو این زمزمه گوش خراش
بشنو این راز دل خسته من
مست تکرار شدن هست دلم
بشنو این سوز دل بسته من
|
|
|
|
|
تو در من آتشی افروختی
پیمانهی من را شکستی
داغدارم روز و شب ها
همچو یک دیوانه هستی
|
|
|
|
|
گر مرا در خاطر خود
آسمان سینه ات
یادآوری در پیشگاه بی قراری
میسپاری در دل گنجینه ات
|
|
|
|
|
شرم دارم که ببینم رخ پژمرده او
ناتوانم که ببینم حس آزرده او
|
|
|
|
|
وجودم، از تکان های لبان خفته اش، پیغام می گیرد
غرورم، نیز کنج خلوت رفته اش ، سر
|
|
|
|
|
گر چه از هم بارها و بارها رنجیده ایم
یا به ظاهر هم به هم پشت کرده ایم
|
|
|
|
|
در سرزمین شیران، دردی فرا گرفته
در بین مردمانش، آغاز خود کشی بود
از تیره ابر نا بار ، بر قلب ها ن
|
|
|
|
|
آه از رسمی که تاول خورده است
بی مرامی وصف هر دلمرده است
|
|
|
|
|
من عاشق آزادی و پرواز در رویای خود
دلبسته بر آرامشی مقدور در دنیای خود
|
|
|
|
|
با حضورت ، خواب من چون میپرد
هر زمانی که تو را حس می کند
|
|
|
|
|
من باختم در این قمار سهمگین
بازنده کل جهان پر ز کین
|
|
|
|
|
تا خویشتن راضی نگردانی به شکل اعتراض
هم نسل خود ، هم خویش را در انتظار انقراض
|
|
|
|
|
منو تو آن لحظاتی که به سرکردگی نور بمانیم
غفلت از آن پلیدی و دگر خود ز حقیقت زدگانیم
|
|
|
|
|
یک جنگل اگر شود بدون سلطان
بی دغدغه، کفتار بخواند فرمان
|
|
|
|
|
اینجا به دور از عاطفه
دور از مرام و معرفت
روز ها و شب ها فاجعه
اینجا سقوط منزلت
|
|
|
|
|
نان خشک مانده در خانه و در زیر زمین
بودنش چون یک غنیمت با شرایط چنین
|
|
|
|
|
قصد من از شعر بر آن شد ورود
آن چه که دل دادگی ام می سرود
|
|
|
|
|
قصه ای که هر کلامش تلخ بود
هر که آنرا می شنید تب می نمود
|
|
|
|
|
من این موجود زشت نو ظهورم را نمی خواهم
جنین تازه مولود درون این وجودم را نمی خواهم
|
|
|
|
|
بنا شد سازه هایی که ، بقصد دام ما را
بپا چون سست، گویای غم فرجام ما را
|
|
|
|
|
مادام که وابسته معبود پلیدی لعین
از خشم تو ، آتش بشود سینه ز کین
|
|
|
|
|
شب است و سوز بادی سرد
رسیده از میان ساقه و برگ
به گوش مضطرب آلاله ها
خمیده درختان، بحال مرگ
|
|
|
|
|
کدامین رسم ما زیباست
کجای زندگی بر مهربانی
دلیل تیرگی در قلب مردم
هم از بیرحمی و بی همزبانی
|
|
|
|
|
یک روح خسته ام ، بی رغبت سرودن
در شور و حال مستی ، شخصیت فروتن
|
|
|
|
|
قبله اگر عوض شود در جهت مرام پاک
دین شود محبت و عشق نماد آب و خاک
|
|
|
|
|
آدمی دارای قابی در تمام حشر خویش
حصر تصویرش کنار زندگی دهر خویش
|
|
|
|
|
آدمی را چون دو موجود درون سینه است
آهووانه خصلتش یا شکل یک گرگینه است
|
|
|
|
|
گویی گرفته آسمان این دیار
توده های ابرهای چون سیاه
مثل تاریکی درون عمق چاه
مختصر تابیدن نوری چو م
|
|
|
|
|
تماشا کن نمای بیرمق، در قاب رخسارم
مرا یک آدم حیران ، بسی بی تاب رفتارم
|
|
|
|
|
در بوستان پر گل
یک باغبان حاذق
یک عاشق به گلها
در قامت یکخالق
|
|
|
|
|
به شهر من، پر از غم گوش بسپار
که بی روح در سکوتی غرق بسیار
|
|
|
|
|
ما در صف نادانی خود عمر سپردیم
در حال و هوای دل پر بغض سرودیم
|
|
|
|
|
چند ارزد رفته ی عمر ز کردار صواب
چند سالش شده صرف عمل غیر صواب
|
|
|
|
|
در بطن سینه من میبینی از غم و درد
پیچیده از خزی سرد در حیطه ملامت
یک بارگاه مرده از جنس بی حیائی
|
|
|
|
|
بر هیچ خدایی نبرم نام از او سوگندم
آن را که درون هست ندا بر او، دلبندم
|
|
|
|
|
روز من ، دلهره فرداها
حال من ، قصه قلبی خسته
یک صدای لرزان در درون سینه
شعله ها سوزانتر در دل بشک
|
|
|
|
|
دنیای مرارت ، درد و اندوه فراوان
دنیای شرارت، رنج و انبوه کماکان
|
|
|
|
|
افسانه خواهد شد تو را مرگی زبون
یادی ز نامت می شود ننگ و جنون
|
|
|
|
|
سوزانید جسمم را همان لحظه ی مرگم
نباشد هیچ ردی در زمین حتی به سنگم
|
|
|
|
|
قاصد مرگ و تباهی از تبار یک جنون
باطنش ننگ که دنیای مقابلش سکون
|
|
|
|
|
هر زمانی دل هویدا میکند دردی درون را
پس پدید آرد نبردی، مرز عشق و یک جنون را
|
|
|
|
|
آنچه بر داشتنش گشته روا در دنیا
دست تقدیر نشد قابل تقدیم به ما
|
|
|
|
|
ای رود نا آرام، دریایت کجاست؟
آن عاقبت آغوش رویایت کجاست؟
|
|
|
|
|
من ادای شاعری را نقش بازی می کنم
من بدون عاشقانه ، عشق بازی می کنم
|
|
|
|
|
قانون غیر قابل تغییر دنیا گشته پنهان
از بابت حرص و طمع بر قدرت و با دست انسان
|
|
|
|
|
زندگی همچو دروغ و یک سرابی بوده است
بردگی ما به دنیا عین خوابی بوده است
|
|
|
|
|
کاروان بیگانه
کاروانی که گذشت از میان چندین آبادی
تا زمانی که
|
|
|
|
|
مردم فرو خفته سرزمینم ، در رنجند
مردمی تهیدست که ، نشسته بر گنجند
|
|
|
|
|
بدان گسسته ام که چنین بی طاقتم بینی
بدان شکسته و حزینم که بی طراوتم بینی
|
|
|
|
|
می رنجم از آن غرش باد بی هوا
میترسم از آن غربتی بی سر و پا
|
|
|
|
|
می جوشد از دل خاک، نفرین از تباهی
می کوشد آن پلیدی، سرما و از سیاهی
|
|
|
|
|
محو توام ای همهی صبر و شکیبایی ا م
بهر تو این سینه تپد، ای همه زیبائی ام
|
|
|
|
|
جنگلی فرو رفته در سکوت یک غبار
حیران رد قدم های وحشی بیشه زار
|
|
|
|
|
اینجا به بودن در هوای سرد عادت کرده اند
آن که پیشانی بسوزاند، مقام او عبادت کردند
|
|
|
|
|
من که دیوانه و قربانی این خانه شدم
عاشق و حیرت دردانه ی دیوانه شدم
|
|
|
|
|
باد را گویم بشو طوفان به سر حد توان
تا بچرخاند ز چرخ این فلک را ، آن چ
|
|
|
|
|
تو از باران چه می دانی به وقت بارش آن
بسان عاشقی تنها که شوید از غمش آن
|
|
|
|
|
عمرمان گویی شبیه باد و طوفان می وزند
عدهای چون باد آهسته به پایان می رسند
|
|
|
|
|
غشته کند جان، نشود مست ، قدح روی
افسردگیش حاصل، اگر دست از آن شوی
|
|
|
|
|
چه ساکت، بی صدا، شد از هوای خسته شهر
چه غم که دسته دسته، ریزد از گل های آذر
|
|
|
|
|
قدم از قدم مکن که رهسپار سفری
نمانده نشانی به خاک ، جز خاکستری
|
|
|
|
|
این منم
در شکوه مرگ سرزمین فریاد میزنم
این صدای شنیده را شنیده اند
ولی همچنان داد میزنم
|
|
|
|
|
خودم را در میان زندگی سرخورده بینم
به حال غرق در دریای غم ، بازنده بینم
|
|
|
|
|
با هزاران درد بی درمان درونم چه کنم
جنس دردی را که درمانی ندارم چه کنم
|
|
|
|
|
محو رخسار تو بودن ، خواب از چشمم پرید
غرق پندار تو چون مرداب جانم سر کشید
|
|
|
|
|
آن کسی ظلم و جفا کرده به ناموس وطن شرم گین باید و تکلیف به پابوس وطن
|
|
|
|
|
وجودم از تکان های لبان تو بسی پیغام می گیرد
که در کنج به خلوت بی تو هم سرسام می گیرد
|
|
|
|
|
آسمان شد با نگاهم لانه چشمان من در زمین آسان نباشد زندگی، زندان من
|
|
|
|
|
گل های شهر بدون بارون
بدون حتی قطره آبی
ریشه ها دیگه جونی ندارن
آرزوها هم شدن سرابی
|
|
|
|
|
باز کن پنجره قلبت را
کینه هایی که قدیمی هستند
می توان جارو کرد
کینه ها حس غریبی هستند
|
|
|
|
|
سرزمینی مفتخر با حاکمی بر مسند شاهانه اش
اسوه قانون دنیا شد هزاران سال بر شکرانه اش
|
|
|
|
|
تا کی به قرار تو شوم منتظر اما نرسی تا کی به هوای تو بمانم که دلم دادرسی
|
|
|
|
|
مرا داستانی و راهی دیگر است در سفر مرا حال و زاری پریشان و درگیر، پرخطر
|
|
|
|
|
نفرین به نسل ما شده تا عمر ما هدر شود هر کینه توزی های شان، از آرزوها پر کشند
|
|
|
|
|
زمانی این قرار زندگانی کام شیرین است که انسانی ترین اخلاق در ما بهترین است
|
|
|
|
|
من گمشده در گرد و غباری پی اویم حیران شده در حال و هوایش که بجویم
|
|
|
|
|
من درون قلب تو همچون خزی پیچیده ام من برای هم صدایی، نبض خود برچیده ام
|
|
|
مجموع ۸۷ پست فعال در ۲ صفحه |