سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
|
|
اینجَه بِئل ، بال دوداغی ، گوزلَری آهو مارالی
گورورَم ، سیزلاییر اَحوالیما شِعریم غَزلیم
دورم
|
|
|
|
|
کاشکی دغدغه ام بودن با دریا بود.
آشتی کردنِ با قافله فردا بود .
|
|
|
|
|
بر خواهیم خواست...
نه چونان ققنوس در شرارهی آتش و در چکاچاک زبانه هایش.
نه چونان پروانه ای که به
|
|
|
|
|
وام
من ز لب ها یت عزیزم وام می خواهم
سیب باغ خانه ات را خام می خواهم
شب کنارت می سرایم شعر یلدا ر
|
|
|
|
|
جیبم را بزنید
با شوخی و خنده
قلبم را بشکنید
با شوخی و خند
|
|
|
|
|
ای نفسهای تو صبح و شام من
قفل دل با دست تو وا می شود
یک قدم نزدیک تر شو جان من
کنج آغوش تو دنیا م
|
|
|
|
|
گشته نگاه من ز پی دیدنت روان
تا چشم خیره ام نگران عاشقت شود
|
|
|
|
|
زندگی در هر مسیری مبهم است
|
|
|
|
|
از ان لحظه که باران زد دلم را چتر پوشاندم
فرو بردم غم دل را نمک در عشق جوشاندم
|
|
|
|
|
نگاه خورشید
همچو نرگسی مست!
|
|
|
|
|
بیا ای ساقیِ دلربا
بیا و تمام غصه هایم را
با مِیِ نابت برُبا
|
|
|
|
|
غرق و هجوم افکار
مثل برگی در پاییز می ریزم
به دیوار طلایی اندیشه می خیزم
به آرامش نمناک وجودم می
|
|
|
|
|
نشسته بر لب پنجرهای
خیره به دوردستها
درختی عریان
در سرمای زمستان
|
|
|
|
|
خـداوندا در اين دنيا نكوكاري كجا باشد
كجا هر آدم جاهل زِ بدكاري جدا باشد
هر آن
|
|
|
|
|
به مستانه. بده ساغر بدست من نگارا
سخن با دل بگو مشتاق گفتار من نگارا
بیا آسان بگیر عشقم که
|
|
|
|
|
در آتش چشمانت ، میسوزم و می سازم
کز عشق پریشانت ، میسوزم و می نازم
|
|
|
|
|
تا نباشد عشق
لبخندی نشیند روی لب
یا که قلبی
پر نگردد از مهر وصفا
|
|
|
|
|
پیش نگاه گرم تو دیگر مجال درد نیست
وقتی توباشی پیش من دیگر زمستان سرد نیست
|
|
|
|
|
این همه احساس مبهم می کُشد آخر مرا
خنده های خیسِ از غم می کُشد آخر مرا
این همه حالات مبهم می کُشد
|
|
|
|
|
می جوشد از دل خاک، نفرین از تباهی
می کوشد آن پلیدی، سرما و از سیاهی
|
|
|
|
|
شعر بلوچی شهید قاسم سلیمانی به همراه ترجمه فارسی آن
|
|
|
|
|
باید از چشم غزل بار تو من دست کشم
|
|
|
|
|
مالک رهبر
خبر رسید که مالک رهبر آوردند
ولی مالکی بی بال وپر آوردند
رها تر از نفس صبح بانسی
|
|
|
|
|
باز هم مجنون عشقت زیر باران میشوم
|
|
|
|
|
ای سردار دلها،ای جاوادن همیشه
امروز ۱۳ دی،در تاریخ ثبت میشه
|
|
|
|
|
دل عشقِ تو از روز ازل داشته باشد
چیزی که محال است بدَل داشته باشد
این شاعرِ بیچاره محال است که
|
|
|
|
|
متن عاشورایی _ امام حسین (ع) و حضرت عبدالله بن حسن (ع)
|
|
|
|
|
پرده ی سیاه شب
انگار
پایان نمایش یک روز پر غبار
|
|
|
|
|
یکی حریف غم این زمان نمی بینم
ز عاشقان اثری در جهان نمی بینم
|
|
|
|
|
من و حرکت یک تاب
یک نیمکت گوشه باغ
شروع قصه ناب
یک فنجون قهوه داغ
|
|
|
|
|
گربه ای هم از پنجره بالا پرید
تا بحال من کمی زاری کند
یا من تب کرده را
یاری کند
|
|
|
|
|
تو دریایی
باشکوه،بی کرانه
ترنمِ امواجت،قصیده یِ زیبایی ست
در دفترِ شعرِ من
و
افیونِ بی نهایتِ ت
|
|
|
|
|
باد ، همچون لاتی بی سر و پا
ویلان بود، درمیانه ی آن گذر
|
|
|
|
|
هر که دنیا به حق ، برترین است
نقش دنیا بر آن آتشین است
هر
|
|
|
|
|
تورا من چشم در راهم، نه مثل شعرنیمایی
شباهنگام و درمانم، به خوابم هم نمیآیی
|
|
|
|
|
دلتنگیهای من را
تو پوچ میکنی
چونان که دستان سردم را
گرم
|
|
|
|
|
بی صدایم و سکوت قصه ی بودن من است
|
|
|
|
|
به دریا فکر میکنم....دارکوب(۱)
|
|
|
|
|
راهی راهی شدم در اوج تردید و فریب
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
|
|
|
|
|
بر نظر بازان عالم فتنه های خام کرد
آنکه زهر بدگمانی بهرشان در جام کرد
|
|
|
|
|
خودمانی گویم نیست مرهم درمان کجایی
|
|
|
|
|
جامه ای ، جز جامهٔ آزادگی در بر مکن
گفته های واعظان را گوش کن باور مکن
|
|
|
|
|
متروک و خرابم،
چنان منزل عارف!
|
|
|
|
|
شعرهای "شیرکو"،،،
شبیه آیههای وحیست.
|
|
|
|
|
ای ساکنین سرزمینِ بودن
به من بگویید چگونه پرواز کنم ؟
حال که بر لبه برانِ تردید گام نهاده ام
حال
|
|
|
|
|
عمرم گذشت و دلم سامان نگرفت
این زخم کهنه دگر درمان نگرفت
از سوز غمش به چله نشست دلم
بر خاک تشنه ا
|
|
|
|
|
یاد باد آن روزگاران
در میان آن هیاهو
یاد تو آرامش جان بود
مثل یک دیوانه ای که
با خیالت راه می
|
|
|
|
|
هی تو، صدام به گوش تو می رسه؟
صدامو گوش میدی تو این هیاهو؟
هی تو، که تنها غرق تو خیالی
میای باهم
|
|
|
|
|
داری می روی شکل تمنا میگیرم / بهر ماندنت من رنگ دعا می گیرم
|
|
|
|
|
مرا چشمان نازت خوار کرده
لب و لعلت مرا بیمار کرده
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۶۳ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |