جمعه ۲۸ ارديبهشت
|
|
عارف از کعبه به بت خانه ببازد دل و دین
در بهشتی که کنند کفر تو ایراد،جهنم زیباست
|
|
|
|
|
امروز شاید نه، ولی فردا غمانگیز است
|
|
|
|
|
جهان خالی ز انفاس چمن بود
نه گل روئیده بود و نه دمن بود
نه دشتی تا که آهویی خرامد
نه باغی،سای
|
|
|
|
|
اگر آیی به این ساحل تحمل می کنی غم را
بشینی در کنارم تا ببینی موج ماتم را
|
|
|
|
|
یک نفر با ادّعای شاعری...
|
|
|
|
|
چاه ده ما خشک شده آب ندارد
|
|
|
|
|
نگرفت کار این دل نگرفت بار دیگر
منو زخم این جدایی شب انتظار دیگر
دل بی قرار خود را سر وقت بامدادان
|
|
|
|
|
ز سروش عشق بشنو تو نوای مهر مهدی
که خطاب کرد با تو به زبان بی زبانی
|
|
|
|
|
از خدا پرسید روزی بنده ای...
|
|
|
|
|
خو گرفتم با فراق و تارِ شب
|
|
|
|
|
تنهایی بد است
اما باید تنها ماند،
حصاری برای سکوت خود!
|
|
|
|
|
تقدیم به آواهای درونی که موسیقیِ بیدارِ احساسِ جوشانِ دخترکی عاشق را فریاد می زند...نویسنده :سامره
|
|
|
|
|
یارآمده..عارفانه. عاشقانه..570
در دشت غم راندی مرا، گیسو کمندی کرده ای
صیدی نمودی این دلم، طوفان ب
|
|
|
|
|
دلبری دارم که نامش مریم است
|
|
|
|
|
قاب می گیرم الهه ی چشمانت را ...
|
|
|
|
|
وقتی تو را دیدم عقلم به گوشم گفت
اورا نگاهش برد
او را نگاهش برد
|
|
|
|
|
آفریده شدم از گِل
با دست هایی که می چِکید
|
|
|
|
|
در وادي عشقت خدا درملك دين پرورمنـم
در ملك بـي پايان تو بر خلق تو رهبر منـم
در راه
|
|
|
|
|
تا وقتی خدا خواهد ،
با روزی یک شعر
شما را میهمان میکنم
|
|
|
|
|
وقتی که چشمان خیالم تار می شد
شعر و غزل هم مثل من تبدار می شد
|
|
|
|
|
به شوق آمدنت خانه را تکان دادم
تکان به نقشهی جغرافیِ جهان دادم
برای لکنت گلها پیمبری کردم
به
|
|
|
|
|
هر که عاشق شد به یکباره ز دردش گشته پیر
|
|
|
|
|
توای باران چرا خواهی بباری؟
*خبر از حال دوران هیچ داری؟
|
|
|
|
|
عشق شاید به گره خوردن روح است
|
|
|
|
|
غزل به اسم تو باشد شروع شیداییست
هوای کِلک خیالم همیشه رویاییست
|
|
|
|
|
شیرین تر از این چیست که معشوقه خمار است
|
|
|
|
|
طریقِ بیداری
نمی کُشَد ما را
اگر تو را خوابی
به سویِ ما آرَد ؛
به انزوا ؟ هرگز !
اگر که چشمان
|
|
|
|
|
تمام دنیا هم بخواهند،باشی اخم،نمی شود
تمام قامتم هم بشود سپر، پایم خم،نمی شود
جان گران بخشیدی و هز
|
|
|
|
|
کندن کوه کار بزرگی نیست
بی تو کوه رفتن را چه کنم
|
|
|
|
|
اصلا نمیخواهم شبی بی تو بخوابم
خود را گُلِ ناکامِ این دنیا بخوانم
|
|
|
|
|
معرفت رسمی از این دنیا نبود
|
|
|
|
|
بیایید شیر باشیم و بتازیم :
بگیریم حق به جانب بار دیگر
|
|
|
|
|
سنمان بیشتر شد، اما ما ذره ای هم بزرگتر نشدیم
شهرمان ماند زیر آوار و خواب ماندیم و با خبر نشدیم
|
|
|
|
|
شاعر شدهام که بی قرارت باشم
|
|
|
|
|
شبم از وسوسهٔ وصل تو پایان نگرفت
روزگارم پس از آن دلُهره سامان نگرفت
|
|
|
|
|
خواب ستاره دیدمو
دل از همه بریدمو
کنار شب نشستمو
دلو بهش سپردمو
|
|
|
|
|
آتش گرفت احساس من آبی رسان ای ماه من
|
|
|
|
|
مادر به نامت می خورم سوگند هر جا
دستت نبوسیدم ببخش مادر تو من را
افراشتی قامت به صحرای قیامت
|
|
|
|
|
تو نوشتی ؛ کوچه ها از نفس افتاده ، و بی حوصله اند
وقت آن است به این شهر هوایی برسد
|
|
|
|
|
این دل که به آتش رفت
از داغ تو می سوزد....
|
|
|
|
|
عشقت مرا به جانب صحرا کشانده است
دیوانه را نگر به کجاها کشانده است
|
|
|
|
|
صدایِ شعر من از گریه ها جدا شده است
دلم که با دلِ تو باز تا به تا شده است
|
|
|
|
|
این روزهای تلخ و تکراری عذاب است
او گر نباشد عالمی همچون سراب است
فردا رسد،باران ببارد،اوبیاید
حت
|
|
|
|
|
آزر ده حالم ای فلک رحمی نما برحال ما
|
|
|
|
|
من درکنارِ سخت کوشانی قدکشیده ام که واژه ها به رقص می آیندبرایِ برکتِ نام وقوتِ جانشان...تقدیم به تم
|
|
|
|
|
چو پریوش غنچه زند
شبنم روی برگش شکفه کند
|
|
|
|
|
چو برگهای زیتون درون قصرهای هزارتوی میشوم
چو شاخه اش،درخششی ز نور می شوم
در این هوای مبهم و فریب ش
|
|
|
|
|
مسلمانی پیشکش
انسانم آرزوست ...
|
|
|
|
|
سر می رود
از خیالم
شعری به شیدا ایه
خنده ی بی صدای تو...
|
|
|
|
|
هر آنکس راه حق را بیشتر رفت
از این چرخس برآن پرتاب سنگ است
دلم از گردش
|
|
|
|
|
شب بود و، روی دیوار
سایه ای داشت سایه ای را میخورد
|
|
|
|
|
پاییز
با برگهای رنگارنگ
با آفتاب ملایم
با نمنم باران
|
|
|
|
|
از جغرافیای بی مرز احساسم
درد می خیزد
آواره می شوند
واژه هایم
در
ناهمواری های پراکنده
در
|
|
|
|
|
تا نِشیند بر لبت
یک غنچه ی خندان زِ مهر
صدهزاران گل شکوفد
در گلستانِ دلم
عین_قاف
|
|
|
|
|
ای اتفاق نیمه راه
جنازه ای دیوانه است
اغتشاشی که بر شانه میبری!
چنگ زنان
در تودرتوهای لزج
شی
|
|
|
|
|
دختری را دیدم
که غروب در دو چشمش میدرخشید
نقش آوار یک ترکش سوزان
در پس چهره ی آن ماه سپید
چون خز
|
|
|
|
|
نا بلد بودم نگاهم مست آن یک جام بود
|
|
|
|
|
ماه در پشت ابر پنهان ماند
|
|
|
|
|
من دست روی هرکه نهادم که ما شویم
تقدیر بود، روی دلم پا گذاشت رفت
|
|
|
|
|
اوج می گیریم ما با یکدگر در آسمان
یاری ام در اوج بی اندازه این کار کن
|
|
|
|
|
تاریخ نشان داده که پُر نیرنگیم....
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۲ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |