يکشنبه ۲۱ ارديبهشت
اشعار دفتر شعرِ همکلاسی شاعر علی علیزاده
|
|
آه...
ای دنیای غم...!
این چه رسم است اینجا !
روزگارت خوش نیست...
آسمانت سایه انداخته است...!
کو
|
|
|
|
|
در اوج انزوا
در پس آفتابی سرد و خموش
پروانه ی کوچکی
به میهمانی شعرهایم آمده بود !
من از تو مینو
|
|
|
|
|
بعد از سالها دوباره دیدمش
آن کاج پیر و تنها را
در آنسوی جاده ی خاکی...!
کوله باری از برف بر دوشش
|
|
|
|
|
شاخه هایش را بریدند
بلوط کهنسال را ...
که عمری رقصان
در گذر بادها
نغمه ی آزادی
میخواند !
و
|
|
|
|
|
دختری را دیدم
که غروب در دو چشمش میدرخشید
نقش آوار یک ترکش سوزان
در پس چهره ی آن ماه سپید
چون خز
|
|
|
|
|
من برایت میخواندم...!
من برایت در بالای بلند ترین کوه میخواندم...!
و صدای پرندگان در آسمان برکه
|
|
|
|
|
ای پرنده مهاجر
که بهار می تراود از لبت !
ز کجا می آیی؟
مقصد تو کجاست ؟
چند صباحی تو در خانه ی م
|
|
|
|
|
در سرای بی کسی ام
کنار پنجره ی امید
به انتظار تو نشسته ام !
در تاریکی شب های دلم
مهتاب
|
|
|
|
|
هرگاه که به تو می اندیشم
بوی سبز انتظار ،
بر مشامم میرسد !
و در خیالم...
پرواز قاصدک ها
روبروی
|
|
|
|
|
بند کفش هایم محکم
کوله بارم بر دوش
رها میکنم این شهر غمزده را
اینجا رنگ امید پیدا نیست
بوی مرگ ه
|
|
|
|
|
دلم کمی ماجراجویی و هیجان میخواهد!!
روسری ات را کمی شُل کن !!
میخواهم
به لابه لای "دنیای زیر روسر
|
|
|
|
|
.
مینشینم بر لب ساحل و میخوانم شعر چشمانت را
بگذار آب ها عاشق شوند
بروند به آسمان
ابر شوند
و بب
|
|
|
|
|
مادرم میگوید ؛
همه شب تا خود صبح
برلبت لبخندیست
گاه و بی گاه هم صدایش میزنی
به گمانم در خواب
ز
|
|
|
|
|
.
هر بار که به دیدن تو می آیم
در کوچه پس کوچه های شهر
علامت هایی میگذارم
تا برای برگشتن به خانه
|
|
|