سرنویس یا اسر بنیس
الهه ازلی جنگل مدام بیدارتر از روزهاست
هیچ گرگی تنهایی شیر را قبض چنگ نخواهد کرد وقتی الهه بیدار است
بانوی ازلی تقدیم می کند
چه کسی همراه قبیله ی چند قرن پیش
می خواهد شاخ گوزن های جنگل را درهم شکند
گاهی از نسل پرندگان
گرگها بالهایی شبیه پرواز دارند
دروغ است روی گور شیران جنگل
شماتت در پرده باشد
باور کن قول داده ام
غصه تسلای هشدار مرگ من باشد
گاهی از نسل درندگان
جوشش رویا غروری متفاوت
متعارف اصل ناهمگون
فقیرترین حیوان جنگل باشد
باور کن فریاد خواهم زد
تکرار ،قیامت غمناک اسرار آمیز قبیله ها
در سرنوشت جنگل خواهد بود
برای بار چندم از تغییر هفته خواهی فهمید
هیچ کس رازش را خندان
به اتفاق سر تکان نمی دهد
هیچ کس جوری نگران
پریشان هفته ها
شیری را آویخته در یاوه نخواهد کرد
از وجدان چه کسی
قبیله به حیای من دروغ خواهد گفت
دروغ است روی گور حیای من
گرگ ها در ایوان خانه قدم می زنند
می گریم تا رندانه و شکیبا
آغاز گمان نسل ها در جنگل باشم
آغاز گمان بیداری همراه الهه ی ازلی جنگل
محمدرضا آزادبخت
این یک پی نوشت نیست هشدار است
به زودی در خواب قیام خواهد کرد تا جایی که کابوس ها خونخوار می شوند
دندان شکسته در دهان فرو افتاده به تهوع آدمها ناسزا خواهد گفت
به زودی در خواب دوباره خلال دندانت را قرض خواهم گرفت
تا تهوع را به استیضاح بکشانم
روزگار بکام وبه مهر
درودها نثارتان