محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
پنجشنبه 27 ارديبهشت 1403
روز ارتباطات و روابط عمومي 9 ذو القعدة 1445
Thursday 16 May 2024
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت
همیشه در خیال من نقش ترانه میزنی
بعد تو افسانه ها آغاز شد
چون نبود تو برایم راز شد
حسین_قالیباف
تابان
مقصود من از گفتن این شعر عیان است
"چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است"
در وصف شما هر غزلی را که
چشمهایت بهانه شد تا من به دام عشق افتم
و من همه تن،جان به جان غم دادم
هشدار که آرامشِ ما را نخراشی
جان یک سایه
به دستان شبی مهتابی است
و به دیوار کجی تکیه زده
و در اندیشه ی خورشید شتابان شده
از
آن کسانی که خورند از دم رِبا
حالتِ عادّی نمی خیزند بِپا
یک روز رو به قلبم گفتم چه بی خیالی!
کشوری هست که با جمله جهان در جنگ است...
در روز جزا اگر عدالت باشد
حالِ بس خوشی ست ،
به میانه ی ،
نغمه ی تار و نِی
نیستیُ من
ترانه ای خواهم ساخت
به وسعتِ سکوتِ شبهایِ
بلندِ تنهایی.
آگرین_یوسفی
صبح زود است و
شهر به خواب طولانی
رفته است گویی
دست باد در دست دیگرش
آرمیدن
آغاز کرده است گویی
یکی می¬رود کلمه بیاورد
کسی که جمله ها را خوب تلفظ نمی¬کند
کسی شبیه لبخندِ معاصر که
درمیدانِ عصر
تمام لحظه هایی که دلتنگ تو بودم
تو را
از برگ برگ خاطره می بوییدم
رنج به جهان جمله ی تقدیر منست
غم بافته ی حلقه
درد یعنی من منهای تو
تو هم در جمع دیگران
مجید_محمدی(تنها)
تخلص_تنها
باز از کوچه ما بگذر
ای نور دو دیده
باز بگذر و کوچه را چراغان کن
یادم هست...
هر بار که تو رد می ش
گذشته میآید
در ایوان ذهنم مینشیند
امروز دلتنگت شدم, شاید تو حالت خوب نیست ...
غم داشت نقاب شادمانی زده بود
پیری که خودش را به جوانی زده بود
گوشت به دهان شیخ بد کیش مده
کفایت کان دُر نابم پدر بود
از سکوت برق گرفته ای
یا....،،
هدیه سکوت ، محتکر ، فرنگستان
ماجرایم را که گفتم ،
لک لک بازهم ، حاجی شد
کاروان دلِ من، منزل بسیار گزید...
عهد کردم نکنم شکوهٔ این جانی را
زلف افشان کن و می ریز که امشب غزل از سر گیریم
بار غم های وجود از دل افسون زده ای بر گیریم
راست را دیدم به زنجیر و نگاهم کشته شد
می نویسم
واژه ها آه می شوند
_کر و لالم!
با ایما و اشاره بگو
چند تا
دوست داری
مرا؟!
ذره ذره دل من عاشق زیبایی شد
من ساده به فکر خام اهلی کردنت بودم
مرا دیرینه زخمی میدهد آزار
نه از نوعی که بر روی تنی آزرده و مجروح،
نه از جنسی که برهم میزند آسایش
تو اسمت رمز آرامش
یه جوری سینهام خامِش
که قصدت جونمم باشه
بازم باشم توی اون دامش
خستم
سرده دستم
عشقمو
نگرفته دستم
هی
تنهاشم
دیونه میشم
بی رحم نباش
آخرشم
دیگه میری
بی تو اح
ما رهگذران خام بی استعداد
به گل و شکوفه سوگند در این بهار دلکش
نکنم به هیچ کس میل به غیر یار مهوش
دفتر شعرت که پشت پنجره جا مانده بود
صد غزل از خاطرت با سوز آهنگ است حیف
طبیعت نظر است یار را نظربازی
گفت: «پرنده نیستم، اما پرواز میکنم...»
...
یارب به کَرَم خوب نما حالِ دلِ ما_با آمدنِ "منجیِ" ما، یوسفِ زهرا
حبابم روی آب از ساحل و دریا نمیدانم
شدم درگیر امواجی که سر از پا نمیدانم
دل به هر ناکَس نباید بست، این رمز خوشیست!
آن کسی که معرفت دارد بهایش قابل است
لای کاشی های دفترم
به جا می ماند
لمس ماهی های پُر احساس...
ای دریا
رودخانهی جوشان عشق
دلم را دریایی کرده
موجهای خروشان دل
مرا به سوی تو میآورند
و تما
من هنوزم با تو باران را نرقصیدم کجا رفتی
از جام تهی حاصل، مستی نشود جانا
فکرمکن که سربه تن زیادی کرده ،
هرکه درمقابل جُور،
خود را کامل ،
بی انقیاد کرده
مسئولِ محترم سلام،خوب هستین
تویی افسانهی زیبای این خاکِ کهن، سیمرغ
که داری با خودت دنیایی از آیین و فن، سیمرغ
بیا کاری بکن ما
که گفته که ماه ز خورشید نور می گیرد
آن دم که لبم بر لبِ ایمانسوز است...
حالم اصلا خوب نیست افتاده ام از های و هو
در خلوت مستوران ساغر به کف آمد یار
آتش زده در طاعت هم زاهد و هم هشیار
شمیم ناب حضورت نمی رود از یاد
نمانده تاب فراقم کجا رسد فریاد
نه هوش ماند و نه مستی در این کشاکش گن
تنهاترین خیالِ خوشِ جستجوی من
مجموع ۱۲۴۱۱۳ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک