دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
آه از ما که جوانی نکردیم
سوختیم درخود ما شادی نکردیم
ما نفهمیدیم چگونه و چرا
رسیدیم به این سن
|
|
|
|
|
آرمان شهر…
می روم شهری که آنرا هرگزش دیوار نیست
آدمی از زندگی در آن زِ خود بیزار نیست
خدعه و
|
|
|
|
|
کنارِ توست ای بنده خدایِ مهربان امشب
|
|
|
|
|
دل هوایت کند و از تو نباشد خبری ، انصاف است
|
|
|
|
|
میشناسم من تو را که اهل رفتن نیستی
دوستت دارم ولی اهل شکفتن نیستی
|
|
|
|
|
صدامرا برعزا «««بر قضا تو را کشت
|
|
|
|
|
دراز کش در نادانی خفته است!
|
|
|
|
|
بر هر که وفا کردم ،آخر به جفا گم شد
|
|
|
|
|
نسیمی وزید عطرِ
یار آورد حیف جایِ
بوسه اش خالیست.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
من غزه ام آکنده از غصب و قساوت
|
|
|
|
|
ای خدای بی کسان !
برمن بگیر آسانِ آسان
|
|
|
|
|
تو
آن سوی دیوار شب ایستادی...
|
|
|
|
|
از کهنسالی سخن خوش گفتهاند...
|
|
|
|
|
پیکره بلند کوه
خیال را
به پرواز درمیآورد
آنجا که بر بلندایش
قدم میگذارم
پریشان میشود افکارم
|
|
|
|
|
حکایتی است از بابت انسانهای بی خدایی که رحم در دل ندارند و غریب نواز نیستند و ازار را تا جایی که می
|
|
|
|
|
سوختم خاکستری از من به جا...
|
|
|
|
|
صدای کس به کسی میرسد اگر گاهی
کمی دلت به لطافت شود فقط منسوب
|
|
|
|
|
من بر آنم شعر بر وزن بی وزنی سرایم ای ادیب
نه در آن هم قافیه باشد مشخص نه ردیف
|
|
|
|
|
عزیزِ جانِ من؛
کاش میشد ماند به پای تو.
|
|
|
|
|
بشنو اینک ز من حدیث کسا
گر چه نیست شعرم بلیغ و رسا
|
|
|
|
|
مرا با غیر میبینی ولی جانت پریشان است
تورا با غیر میبینم،نگاهت شاد و خندان است
|
|
|
|
|
واَینَ شَمسُ الهِدایَه وَاَینَ مَطلَعِ النُور
|
|
|
|
|
دیگر برایت شعرهایم را نمی خوانم
|
|
|
|
|
شدم درگیر آن زلف پریشان
بریزی زلف خود بر شانه افشان
|
|
|
|
|
روزی که دید ه گشودم به جهان عمرخو د کابین تو
دل شکستی سر برید خون خوراند کودک نو بنیان تو
|
|
|
|
|
رفتنت را نظاره می کنم
بی آن که بدانم بازگشتی
دارد
در فردایی
که نمی دانم
هستم؟
هستی؟
|
|
|
|
|
آنگاه که بوسه ها را
رویِ لبهایَت ورق میزنم
و تو دوستَت دارم را
زمزمه میکنی دوست دارم.
آگرین_یوس
|
|
|
|
|
🇬🇧Free verse
M.Madhoosh🇬🇧
|
|
|
|
|
بیداری ام ، خوابم را تاب ندارد
برای این خوابم از چشم پریده
|
|
|
|
|
عقل و دل را چه به آمیختن و یار شدن
|
|
|
|
|
برای دوستم رفیق شفیق که روزهای سختی رو سپری میکنه😔😔
از خدا برات خدا رو میخوام رفیق تا بی نیاز ترین
|
|
|
|
|
جانم به لب آمد ولی عشقش زبانی بود
درگیر دل بودم اسیر زندگانی بود
|
|
|
|
|
گلایه دارد این دلم زسرنوشتم ای خدا
زشانس و اقبال بدم زروزگار بی وفا
جواب هر محبتم،هزار زخم از آد
|
|
|
|
|
ابر هست،
مهتاب نیست،
حوض هست،
آب نیست،
بید مجنون چرا بیتاب نیست.
|
|
|
|
|
مثل روز روشـن بود که خـــــــــواهی آمد
"هیچکس برای من، تو نشد" میگویی
|
|
|
|
|
غرق عطشم از جگر وا مانده..
|
|
|
|
|
ای منتغم آل عبا حضرت مهدی
|
|
|
|
|
نکنه رفتنمو قلب تو باور بکنه
|
|
|
|
|
خدا نوریست عیان
تسکین دهنده ی دردهای نهان
درخشندگی زمین وآسمان
اولیاء ونجات دهنده ی مؤمنان
|
|
|
|
|
طعم بهار دارد حلوای خاوریها
رنگ انار دارد حلوای خاوریها
بر برگبرگ تاریخ باید به زر نویسند
نقشِ
|
|
|
|
|
ای بی خبر بهشت همان کوی دلبر است
آنجا که از بهشت برین نیز برتر است
|
|
|
|
|
شبی آمد و شب نشینی شد
زِ حرفهایمان قول ها چیده شد
در این قول ها رازها دیده ام
چه صحبت هایی که شن
|
|
|
|
|
آه در شهر مَثَل مثلِ زلیخا شده ام
|
|
|
|
|
هیچ نداد .؟
دل نبندید به دنیا که ندارد ثمری
روزگاری که بجز جوروجفاهیچ نداد
حال و روز بشریت ب
|
|
|
|
|
در جهت حمایت از کودکان فلسطینی
|
|
|
|
|
جورِ هزار ساغر جعلی کشیده ام
تا ذرّه ای ز جام حقیقت چشیده ام
کاین ناله های مردمِ افتاده از نفس
دی
|
|
|
|
|
امشب و باز هم امشب
شب ها چگونه میآیند که من هنوز روز را ندیدهام؟!
خورشید تابان را ندیدهام
کوه
|
|
|
|
|
هر دم" غمی از نو" بود، مهمان غزلهایش
"خاطر که حزین باشد کی شعر تر انگیزد"؟
|
|
|
|
|
گل بکارید عاشقان در خاک خشک...
|
|
|
|
|
شادی را ،لبخند،را عشق را
گره ی کور بزن به لحظاتت
امید را، وفا را سنجاق کن به سینه ات
در دورانی که
|
|
|
|
|
دوست دارم که اگر من به وصالت نرسم 😔تا ابد در غم هجر تو سیه پوش شوم
|
|
|
|
|
گاه ریحان چون که می اید به بار
خرمن از گل میشود هر مرغزار
پادشاهان و گدایان خر
|
|
|
|
|
حالوروزمراببینهرروزبدترمیشود
عکس تومی خنددوچشمانمنترمیشود
|
|
|
|
|
شبیه ترک انار لب های شیرین تو ...
|
|
|
|
|
به مهر برایم طناب دار بفرستید
|
|
|
|
|
چه آشنا و غریبی، چه بی نشانم من
|
|
|
|
|
اوست.فلسفی
این کون ومکان ارادی اوست
آغاز جهان صدای يا هو ست
راهى كه جهان رود ره اوست
ا
|
|
|
|
|
چه زیبا و قشنگ است عضو دادن
به وقت رفتنت اُمید دادن
که جان دهی شود زندگی احیا
که از خود بگذری ع
|
|
|
|
|
پیلسیزلیغین تامین نقدر دادیبسان
واردولتی سن چرکه اوخشادیبسان
|
|
|
|
|
" عجب جایی به داد من رسیدی "
که بر پرتگاهِ جهلِ خویش بودم
|
|
|
|
|
تو می روی به اوج غزلهای دفترم...
|
|
|
|
|
اولین قرارمون یادت میادتو لحظهء دلواپسی
من در انتظار تو تا که، تو از راه برسی
|
|
|
|
|
سمان آبی، آفتابی.
نسیم خنک میوزد.
من در سایه نشسته ام،
روی فرشی از چمن.
شاخه های درخت میلرزد.
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |