پنجشنبه ۲۰ بهمن
|
|
آری من آن ساده دلم کز عشق تو دانا شدم
آری که من در عاشقی دانا ترین ملا شدم
|
|
|
|
|
احوال دلم را، از موی سپیدم
|
|
|
|
|
من در آرامش دیگری
طور دیگری آرمیده ام
|
|
|
|
|
از چسبنده ترم بچسب
به کلمات زنانه ای که وفا را سگیده اند
|
|
|
|
|
لبخندت دردم را دواست
چای ام را آغشته میکنم به عطر شعرهای تو
زاده ی فصل زمستان
ماه عاشقانه بهمن
|
|
|
|
|
بس_که_از_آدمی_همه_نیرنگ_دیده_ام
از_آدمی_ملولم_و_مشتاق_دیو_و_دد
|
|
|
|
|
بیزار از این فکرم و بیزارم از این خواب...
|
|
|
|
|
چندیست همه چیز عوض شده است
اصلا بعضی چیزها عوضی شده اند
|
|
|
|
|
☘️شاید که باتو سبز شود☘️
شاید که باتو سبز شود ☘️❣️
این زمستان سرد و بی رنگ ....
شاید که آ
|
|
|
|
|
دانی درفش تاریخ از چه سیاه گردید؟
زیرا بهشت آن شب دیگر نشد سپیده
|
|
|
|
|
بر دخمه ی داریوش یک شیر
باتیر و کمان و گرز و شمشیر
در سایه ی فر و هر نشسته
تندیس مه و شه جهان گ
|
|
|
|
|
کاش میشد سرنوشت را از سر نوشت ...
|
|
|
|
|
فقط خدا می داند که اشتباه ازمن بود . . . !؟
|
|
|
|
|
من راه می روم با آن که مرده ام
|
|
|
|
|
دیری است که از ایام، خُوشی نَدیده است دِلم
از فصل گل و بهار کامی، ندیده است دلم
از بس که غم و سیاه
|
|
|
|
|
جهان را پر ز خون کردند؛گهی هم بچه ها کشتند
جهان پر کین و نفرت شد؛پیِ انسان چرا گردی؟
|
|
|
|
|
همه ی درد جهان ضربدر عشق شود
بازهم عشق خودش مخرج دلها بشود
|
|
|
|
|
طلوع می کند شعر من به نام کوه
سلام می کند او به اهتمام کوه
|
|
|
|
|
امروز جهان تیره تر و تار تر است
|
|
|
|
|
حامی تیر و تبارش بود مثل جانورع
|
|
|
|
|
شعری شوری از شریطه ی شکیب ...
|
|
|
|
|
درست است عکس هازنده هستندامازمانی که عکسی نباشد،خاطرات ودلخوشی هارابنویس....واژه هابسیاروفادارهستندو
|
|
|
|
|
هی هی آهنگین چوپان جوان
لحنی عاشقانه دارد
|
|
|
|
|
از من که عبور میکنی
به فکر ماندن نباش
|
|
|
|
|
در ناباوری با سرنوشت خود چه کرده ایم
|
|
|
|
|
ز شور هجر تو زنجیرها بر پیکرم بستم / که در دلتنگیات آزادهام، در خویش زندانی
|
|
|
|
|
هیچ گاه از اینکه قَدرت را ندانستند دل چرکین نشو
|
|
|
|
|
عمریست دلم عاشق و دیوانهی توست
|
|
|
|
|
یه چشمْ تنگِ حریص را ، دیدم که کار،
همچون مورچه میکرد
|
|
|
|
|
دردِ بزرگیست؛
دلت برای کسی پَر پَر بزند،
اما "او "،،،
مجازی دوستت داشته باشد.
لیلا_طیبی (
|
|
|
|
|
سفرهی خالی دریا وُ،
-انتحار ماهیها...
|
|
|
|
|
مگر چه نجوا کرد ؟
صبا به گوش گلستان
که اخم غنچه وا شد
زخنده در میان بوستان
زهر کرانه می آید :
|
|
|
|
|
از تو خواهم نظری بر دل پُرخون کنی
|
|
|
|
|
چو اهلِ عیش و ترنّم مرا پذیرفتند
تمام رازِ نهان را، به جلوه ای گفتند
ز رنگِ پینۀ پیشانی ام که ترسی
|
|
|
|
|
به بابل چو آمد فریدون گرد
سروش خداوند پیغام برد
سوی بهمن امشاسپند دلیر
که رو با اکومن به پیکار
|
|
|
|
|
بی عشق تو این نفس زیان من و توست..
|
|
|
|
|
سلام. در خصوص نیوشابه (نوشابه تولیدی شرکت کاله بر پایه شیر) یک بیت شعر سروده ام.
|
|
|
|
|
منم آن دزد دریائی فقط یک کیسه میخواهم
به جز غارت ز چشمانت فقط یک بوسه میخواهم
درونم آتشی برپا و پا
|
|
|
|
|
سبوی باده جان را شراب خواهی کرد
|
|
|
|
|
درقمار زندگانی، من جوانی باختم
درره پرپیچ وپرخم کاروانی باختم
درزمین عمرخود گندم نکاریدم دریغ
|
|
|
|
|
دنیا و ما فیها را فروختند
آش شور شد
جوانی زنده به گور شد
مار کشیدند بر دیوار
آو
|
|
|
|
|
تو که رفتی ، مرغم سوخت ، کبابم وا رفت ، برنجم شفته شد ، تو که رفتی ، خا
|
|
|
|
|
قدر نداند سفالگر خوش خیال آسمان
قدر این کوزک و سفال مهربان
************************************
|
|
|
|
|
بس کن این حرفهای واهی را
هر کسی با تو نیست، کافر نیست
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
حیف از آن روی زیبا که پوشیده شود
|
|
|
|
|
شاید که گناه است بر این کوچه بباری
|
|
|
|
|
هنوز یک سیب به من بدهکار است درخت ممنوعه
|
|
|
|
|
در میان کوچه ها قدمی میزنم یارا
تا چه پیش آید زین روزگاران جانا
|
|
|
|
|
همه
برای یکی است
یکی
برای همه نیست!
|
|
|
|
|
از درختان خشک زمستان می ترسم
رنگ به رو ندارند
انگار در پی زندگی می دوند...!
|
|
|
|
|
باران میبارد
دلم راشتشو داده
دلم کرده هوای باغ وبستانها
هوا ابریست
دلم تنهاست
خدا بامن
|
|
|
|
|
از یک تخته ورم ممتد اکسیژن
و نفس های بریده ی بربرها
|
|
|
|
|
من قادرم برای تو هر کاری بکنم
|
|
|
|
|
پیش و پس فرقی ندارد ره به رویم بسته است
باز باشی یا کبوتر دردِ افتادن یکیست
محسن ملکی
۷/۱۱/۱
|
|
|
|
|
دو چشمون سیاهِت مثل آهو🦒...
|
|
|
|
|
کاش می گفت که درگیر نگاهش نشوم
بنده ی این دل افتاده به دامش نشوم
|
|
|
|
|
گر شیر ژیانی در معرض چشم نباش.
چون غیر نمایی بکنی کاش که کاش.
|
|
|
|
|
دامِ نهانِ دنیا ، در گنج ، آشکار ست ..
|
|
|
|
|
در تاخت و تاز زندگي، آسوده كي بتوان نشست
|
|
|
|
|
صبحی دگر آمد
با نسیم سحری
یاد عزیزی به سر آمد
چشم بگشا
روزی دگر آمد
|
|
|
|
|
بی اندیشه ی خوب ،
گز کردن دراین دنیا ،
یعنی پوسیدن
یعنی درحالِ زندگی ،
روی مرگ را بوسیدن
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
وای از این نماز ، که نیاز می خواند
|
|
|
|
|
رفتی و ندانستی بی تو چه غمآلودم
از دوری تو هر دم میسوزم و میسازم
|
|
|
|
|
دلم امشب کند غوغا که جان بر لب شدم یارا
نسیم دل خبر آورد که این غربت به سر آمد
|
|
|
|
|
باد با زلف تو می آید هنوز
|
|
|
|
|
روزهایی که زدل می رنجم
سرنوشت خویش را نزد تو می بندم
|
|
|
|
|
این افکار بیهوده
مدام سلول های مغزی مرا
نشخوار میکنند
|
|
|
مجموع ۱۱۱۹۹۳ پست فعال در ۱۴۰۰ صفحه |