پنجشنبه ۱۸ بهمن
|
|
اشکم که نزائیده ی بغضی نگرانم
دربند دل آزرده زندان زمانم
|
|
|
|
|
زیرم وبام نمیخواهم دگر ، از لبت کام نمیخواهم دگر
هرچه کردم من حلالت نارفیق ، مزد و انعام نمیخواهم
|
|
|
|
|
خود کرده را تدبیری است...
|
|
|
|
|
ای گربهی ملوس که پیشم نشستهای
|
|
|
|
|
هزاران خط نوشتم از برو بحر دو چشمانت؛
مرا ویرانه تر میکرد؛ غم و اندوه اشکانت
مرا رنگ نگاهت نه،طبی
|
|
|
|
|
چه میدانی تو از شعری که با خون دلم گفتم ؟
|
|
|
|
|
و من فکر میکنم که خواب « ظن »
همیشه راست است
|
|
|
|
|
زین گلشن که مستی می کند گل بجز سلطان نمی بینم
و زان سوسن و از خم بجز باران نمی بینم
خم زلفش نظردا
|
|
|
|
|
دنیا به کام که شد عقبا به نام که شد
|
|
|
|
|
بها دادن به هرفرضیه،
یعنی انقراض..
|
|
|
|
|
سوگند به قُدسی نگاهای پر از جاذبه ات جان
دلیار ترین یار
زهمان لحظه آِغاز و نخستین
که شدی صبح و د
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
وقتی که ماه رویش بر بام دل بر آید
عشقش میان سینه همسان اخگر آید
سوزد دل و زب
|
|
|
|
|
عمره آمد بگفت موعد زیارت آمد
صبح صادق مددی موقع صیانت آمد
|
|
|
|
|
سنی یازماخدان اورک دفتریمه سطیرلری دولدو
ایندی اورک دفتریمی باشتان سیله سن نینیرم داهی
|
|
|
|
|
آدم به سیب سرخ ، هوایی نمی شود...
|
|
|
|
|
سجده میخواهد زمین از پیشانی من
|
|
|
|
|
ببین که دل به چه درد بدی دچار شده
دچار وضعیتی سخت و ناگوار شده
بریدی آس دلم چون کریم کافردل
|
|
|
|
|
عطر تو ماند و یاد تو ما را رها نکرد
مهر تو ماند و ماه تو با ما وفا نکرد
|
|
|
|
|
از تو گفتن غزل می خواهد
آه که داغت برده از هر سخنی
وزن و هم قافیه را
|
|
|
|
|
«رقص برف و آتش»
برف میبارد،
آرام و بیصدا،
مثل شکوفههای سفید بهاری،
که از آسمان آبی،
تا به
|
|
|
|
|
عاشورایی _ حضرت عبدالله بن حسن (ع)
|
|
|
|
|
هنوز
لشکرِ خاطراتت
در زمستان قلبم
می جنگند
|
|
|
|
|
منم مجنون
تو کم لیلا
منم دلخون
توٲم حاشا
|
|
|
|
|
خدای آسمان ها لبخندی زد دستانم را رها کرد
|
|
|
|
|
گزارههای سکوتم،
دچار در شبِ زخمی...
|
|
|
|
|
بوسه ای بر دست من زد با وداع
|
|
|
|
|
بیا پایان بده امشب، تو کابوس عجیبت را
تمامش کن به تعبیری، تو افکار غریبت را
نشو شاخه نبات حافظ و
|
|
|
|
|
علقمه تشنه ی بوسیدن ِلبهای شماست
نیزه ها چشم به راه ِ قد و بالای شماست
|
|
|
|
|
وطن یعنی پسر در آرزوی زندگی شد پیر
|
|
|
|
|
کمی بیمارم امروزم،ز درد و داغ می گویم
|
|
|
|
|
سرکیسه میکنندم ،
آنها که رفته اند به ،
زیر نقاب تقوا
|
|
|
|
|
رهایی از منیت.خودشناسی
زن لاف توازمن ومن، هربار مى گويی سخن
اندر مقام من و من، درخواب شودرخواب
|
|
|
|
|
به خاک گفتم در سینه چه داری گرفتی کینه بر من
بگفت رد باران بگیری به گوهر میرسی در دام بر من
بگفت
|
|
|
|
|
چهره یِ زیبایِ او ذهن مرا درگیر کرد
|
|
|
|
|
آن آیه های مهر تو بر ما هویدا می شود
آن رنج راهی بس گران بر ما مهیا می شود
|
|
|
|
|
روبَه از جان خودش روبِه دیار گرگان...
|
|
|
|
|
من وشیدایی واین خال نگار
از تو این همه ناز کشیدن رخ یار
من و تاریکی واین روشنی ماه جمال
در
|
|
|
|
|
من و تو به درد هم نمی خوریم نگو به عقوبت کدوم گناه
|
|
|
|
|
پس فقط بر آنچه در اراده ی تو است ، تمرکز کن،
با آرامش بخشیدن،
به آرامش و سبک بالی برس.
با قدرت،
|
|
|
|
|
ای قبله رنج های بی پایان.. کعبه اشک ها و آه ها
|
|
|
|
|
ویرانگر است جاذبه ساحران عشق
|
|
|
|
|
عشق علی را به کف آورده ایم
تربت پاک از نجف آورده ایم
محض رضای دل ِ زوّار او
موکبیان را به صف آورد
|
|
|
|
|
ای پدر جان! سخت دلتنگ توام
عاشق لحن خوشآهنگ توام
|
|
|
|
|
¸„.-•~¹°”ˆ˜¨ جانمممممممم پـבر ¨˜ˆ”°¹~•-.„¸
|
|
|
|
|
من از آتش آتش از من زاده ام
|
|
|
|
|
زهیِ دل بُریده شد و کرد گریز…
|
|
|
|
|
تازهتر کن زخم کهنهات را؛
پنجره بگشایی
شب نیز گمراه میشود.
|
|
|
|
|
پدر
تکیه گاهی پر صلابت
به بلندای دماوند و سهند
هر کلامش گوهری
بر هر پندی دارد نشان برتری
میان
|
|
|
|
|
جان قلم و شعر منم رو به خزان است
موجودی من صفر شده، عشق زیان است
|
|
|
|
|
پدر دریای پاکی مرد ایمان
نگاهش پر ز مهری خفته پنهان
|
|
|
|
|
گاهی چشمان آدمی به دوردست ها می چرخد..
|
|
|
|
|
زیبا و دل انگیز نگاهی داری
بر دیدۀ خود هلال ماهی داری
|
|
|
|
|
پدر جلو ه ای از نور خدایی است
پدر نمادی از آسمان آبی است
پدر اسطوره رحمت در جهان است
پدر معنای
|
|
|
|
|
تو گذشتی از من اما نگذشت یاد تو از محضرما
قصه عشق تو آخر شده هرگز نشده باور ما
|
|
|
|
|
ساقیا می ده که شد ماه رجب
|
|
|
|
|
بیا به رنگ بلوطی همین خاک خانه ای بسازیم ...
|
|
|
|
|
الا ای اهل آبادی
که از اندوه آزادی
|
|
|
|
|
آهنگ قلب مادر بیمار لای سل
|
|
|
|
|
پــر می زنــد کبوتــر دل در هــوای عشــق
پــرواز مــی کنــد همــه جــا پــا بــه پــای عشــق
|
|
|
|
|
آنا مثل ماهی
از بس دل ربایی
دور و ورم میتابی
مثل آفتابی
آنا سریالی ، تمومی نداری
میبینمت تو رو
|
|
|
|
|
دلم به دیدنت بی تابه
گرفتاره گرفتاراون چشماته
دست از دیدنت چشمام بر نمی داره
|
|
|
|
|
دیگه جونی به تنم نیست
یه کویر خشک و خالی
|
|
|
|
|
پدر، کوه قاف، پدر آفتاب
فرو افتاده از سپهر تابناک
|
|
|
|
|
گفتم ای عقل بیا قصد قماری دارم
نقدِ جان را بقمار ار تو کم آری دارم
|
|
|
|
|
حبیب من کمی درد دل کنم که دلگیرم
آری از خودم شکوه کنم که دل سیرم
تا بحال نبوده این چنین خودم
|
|
|
|
|
راحت جان باشد آن غم که از اوست
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۲۶ پست فعال در ۱۶۲۱ صفحه |