پنجشنبه ۱۸ بهمن
|
|
خودت بساز اگر این جهان نمیسازد
|
|
|
|
|
در این باد سرد و شب تار است
که جنگل، محفل دیوانگان است
|
|
|
|
|
گدا بودم به درگاه امیدت بوسه آوردم...
|
|
|
|
|
من خسروام ای نازنین، مانند شبدیزی
با من فقط پرکینه ای، لبریز تبعیضی
تو مثل یک پروانه ای، وقتی ر
|
|
|
|
|
$(سازمن)$(۲)
"""""""""""""""
نگاه کن.....
که مرده های شهر
به احترام سازمن
همه به سینه ها
نها
|
|
|
|
|
....روز درد....
گاهی وقتها
دلم میخواهد
از دور نگاهت کنم تا دم صبح
حیف باران بهاری
امانم نمی دهد
|
|
|
|
|
مگر میشود از یاد بروی
ای از یاد برده مرا
من در تب
من بی تاب
تو را میخوانم
صدایم کن
ببین دلواپ
|
|
|
|
|
خدا خواست آمدی از عرش بر دیدار من
|
|
|
|
|
عاقبت من را کشاندی رو به مستی...🥀
|
|
|
|
|
آنقدر دیر کردی که چای استکانم تلخ شد و دگر سودایی نیست در آن شکر انداختن
|
|
|
|
|
می روم از خانه بیرون تا کمی
|
|
|
|
|
من همین دانه دانه خاکِ خُومونو،
به طلای سرزمینِ غریبه نمیدم
|
|
|
|
|
بهر هرآنچه مراد است انبساط
از فرازین اش چه پویی احتیاط
روشنی از روشن افکاران سزد
کو به خیل بیخ
|
|
|
|
|
هوش مصنوعی هم
شعر می گوید...!
|
|
|
|
|
امروز خوشا که سالروز غم و افشا نیست
تفسیر دردات گرو مهر حیا آشنا نیست
|
|
|
|
|
بشنو موسی که چو از نیل به دربار برفت ...
|
|
|
|
|
تو خود شعر برایم هستی
تار موهای تو خود مثنوی است
به بلندای تمنای دلم
چشم تو قافیه ی بی تکرار
اعت
|
|
|
|
|
هربار به تو فکر می کنم
می ایستم
رو به روی مهتاب
تا از مرز ماه بگذرم
که شهابی
پیشانی شب را ش
|
|
|
|
|
ای شعر، بیا، محوِ نمازم کن
|
|
|
|
|
آن سوارِ پاکِ آب، پاسبان گلههای بیشبان
پیروان را گفت
شاد باشید و شاد پاشید در جهان
|
|
|
|
|
گر یار اشارت کرد بیرون شو از این خانه
با سر بشتاب از جا با خرقه شاهانه
|
|
|
|
|
تبسّم می کنم با یادِ لبخندت
به دنبالش ولی هر بار می گریم
|
|
|
|
|
نظر عقل و دل را در مورد شناخت خداوند پرسیدم..
|
|
|
|
|
صبح بعنی نفس گرم تو در رگ هایم
به هوایی که نفسهای تو در آن باشد
از ته خواهش دل
می کشم هر لحظه دمی
|
|
|
|
|
«خسرویی» مجنون صفت گردیده ام از بوی تو/«هانیه» ،ای لیلیَم مستم ز شیرین روی تو
|
|
|
|
|
یک غزل و سه رباعی از مهدی ملکی الف
|
|
|
|
|
"میهنم! زخم کهنه ای داری
کهنه دردی به سینه ای داری
زخمی از دوستان تورانی
زخمی از تازیان ایرانی
ز
|
|
|
|
|
دلتنگی ات را نیست پایان ای پدرجان_روز پدر!، دلتنگی ام گشته دوچندان
|
|
|
|
|
در مسحِ مه آلودهِ از هراسِ سایه هایِ ترس / معبودِ واژه شد لبی که از لبت بهانه خواست
|
|
|
|
|
پرسم ز خود چه خواهم
از تو در آن نباشد
هر قدر که می درنگم
جز روی تو نخواهم
|
|
|
|
|
باز کن در را برایت یک"بغل"آورده ام
|
|
|
|
|
که جمعِ نقیضم! که عینِ تضادم!
|
|
|
|
|
اولِ صبح که ازخواب برمیخیزم ،
میروم سوی حیات
اما نمیروم بسوی حیاط
|
|
|
|
|
خاج ها در خیال مسیحا خوابیده اند.
|
|
|
|
|
چو بنگرم بسان تو ندیده ام...
|
|
|
|
|
هستة هستیام اگر در نشئة مستیام قوت گرفت
گو چه باک از مستیام
کان هستیام با او پر گرفت
|
|
|
|
|
راه یک باشد و گمراهی هزار
امر بر معروف و راه نکر زار
|
|
|
|
|
گرچه مونالیزا شدی، کم کن تو لبخند
با سینی چائی خود، آور دوتا قند
چنگیز زلفت می برد، تا لشکر غم
|
|
|
|
|
تنِ عریانِ باغ از ترس میلرزید
وَ خون بر پیکرش آرام میلغزید
|
|
|
|
|
همان نگاه،همان صدا،همان لبخند همیشگی...
نه
من تورا حتی زمانی که با موهای سفید و تنی خمیده،به خودم
|
|
|
|
|
این همه قصه زیبائی یوسف گفتند
|
|
|
|
|
خدایا مبتلا کن تو به دردم ، اگر محتاجِ خلق تو بگردم
توکل کرده قلبم به خداییت ، اگر در هر زمانی صب
|
|
|
|
|
در پاسخ نظر یکی از فالور ها
|
|
|
|
|
کسی از فوت خورشید
چراغی به من داد..
|
|
|
|
|
گذشت عمر و نفس های آخرم آری
برای من که همیشه مسافرم آری
|
|
|
|
|
مستان خراب از روی تو دیوانه مجنون از تو شد
باران جواب از سوی تو افسانه افسون از تو شد
|
|
|
|
|
تصویر صورتی که هنر میشود فداش
|
|
|
|
|
گفتم که با من آویز گفتا قضا نباشد
گفتم که درخورم من گفتا ریا نباشد
|
|
|
|
|
پنجره خطای سیاحت مرگ است
پنجره ........
|
|
|
|
|
آسمان پا در میانی کن؛ زمین بس تشنه است🍂
|
|
|
|
|
تاپخته کنی مرا، چه ات در سربود
|
|
|
|
|
اینهمه مساوات را در تن را ندیدند
فقط قد این پنج انگشت را دیدند
|
|
|
|
|
شعرهایم چون قندیلهای غاری ،
رخ میکنند گاهی
|
|
|
|
|
مرا یاد تو و آن کوچهٔ بن بست خواهد کشت
|
|
|
|
|
من مست و مشرف شده ام،دیدن آن قرص قمر
|
|
|
|
|
تا به جهان هستم دیده فروبستم
داغ دلت رامن بادست فلک بستم
لیک ندانستم من فاش شود رازت
آنچه به من گ
|
|
|
|
|
چقدر بام دل اینجا سرد است
نُت بیمایه و بیروح سحر
چقدر فالش
و چه بد آهنگ است
دست فرتوت فروریخته
|
|
|
|
|
تَکدی می کنم تکرار دیدارت پر از جذبه پراز لذت
عجب حسی در این عیش است
عجب داری تمامم می شود خواهش ت
|
|
|
|
|
صبحی از سوی دگر روی به برکه بگرفت ...
|
|
|
|
|
توهم های من
چشم هایت حال من را بس پریشان کرده
است
این نگاهم را نگاهت سخت ویران کرده است من م
|
|
|
|
|
برای اولین سازی که بادستهای خودم ساختم و....پدرم آنرا خرد کرد.....
$(سازمن)$(۱)
""""""""""""""
نگ
|
|
|
|
|
با شمع و چراغت به شعرم ریشخند زدی
تر تازه به کام نا کرده، ترفندو نی بند زدی
|
|
|
|
|
بولبولون خوشرنگ بیر گول دیمدیگینده واریدی
اول نوایِ خوش ایچینده ناله سی چوخ زاریدی
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۲۶ پست فعال در ۱۶۲۱ صفحه |