چهارشنبه ۹ خرداد
|
|
آتشی بود ولی سوز و سیاووش نبود
|
|
|
|
|
بغض" گلو گیر "فروخورده ام"را
|
|
|
|
|
مهر آمد و از مهرِ تو ای زاده یِ مهرم خبری نیست
در سینه یِ بی مهرِ تو از مهر، نشان و اثری نیست
|
|
|
|
|
از خم مژه و چشمان سیاهش گله نیست
آن دو ابروی کجش اذیت و آزارم کرد
|
|
|
|
|
از ادامه راه باز ماندهام ...
|
|
|
|
|
من مرغ آزادی ام
هوس دانه و آبم چیست!؟!
نغمه های پیاپی آزادی ام
که تو را فهم آن نیست؟!!
از نان ن
|
|
|
|
|
غزلم کوخ میان قصر شاهانه ی توست
|
|
|
|
|
انسان ناکام
نه بیمارم نه حیرانم نه تنها
نه می جویم دلی بر بامِ عشقم
نه اقیانوس امیدم نه ش
|
|
|
|
|
آن نگاه
وچشم زیبای ترا
تا
این دل بیمار دید
|
|
|
|
|
آغوش خدا هست ولی خواب نداریم
در پهنه ی دریا لب سیراب نداریم
|
|
|
|
|
در معمای تو هشدار ز شیخ آمد و من
عطر موی تو شنیدم همه انکار شدم
نسخه ی دوری ماه و دل مجنون ز طب
|
|
|
|
|
همهء ما
(آخرین بار)هایی داشتیم
...
|
|
|
|
|
وقتی سکوتِ ما همه تقصیر کار شد
فریاد تا به سر زده جنبان نمی شود
|
|
|
|
|
قبله ی دل
زاهد، ز منِ خفته در این خانه چه خواهی
از قصه ی خمّار، جز افسانه چه خواهی
تَرسی که رَو
|
|
|
|
|
ای بانوی قصه های همیشه رفتن ...امروز دلم گرفت
|
|
|
|
|
سایه ام بُریـــــــــده بود
از سرمــــــــــــــای شبَت
|
|
|
|
|
هی به آتش میکشی کاشانهام را ماه من
|
|
|
|
|
نزنتکیهبهدیوارریاکاران
که می بازی
|
|
|
|
|
پس از صدسال تنهايي
سفرم به انتهاي شب رسيد!
|
|
|
|
|
به شبهایم قدم می زد اگر که ماه آهسته
سخنها داشتم با او ، گه و بی گاه آهسته
|
|
|
|
|
مـیدانم برای من نیستی...
اما
دلی که تنگ باشد
این حرف هارا نمیفهمد...
مهربان تر از من دیدی ن
|
|
|
|
|
هیچ فریادی درون شهر نیست هیچ تاوانی به جز یک قهر نیست
|
|
|
|
|
این فکر نکن که همچون دگران بی صبر باشم
|
|
|
|
|
شهری بود بی صاحب وهرکس که زودتر،
برمیخاست از خواب ، او رئیس بود
|
|
|
|
|
راضي نشد خـدا زِ دو صدكار زشت ما
غيراز رضايتـش ندهـد آن بـهشت ما
تسبيح شيخ ، ب
|
|
|
|
|
برای تو می نویسم مادر
برای تو
که در تلاوت مداوم واژه های شعر من
تکرار می شوی...
|
|
|
|
|
فریاد پرستار...
امدم با حال زارو
صدهزاران پیچ وخم
دل پریشان شاد و خندان
باید که درمانت کنم
|
|
|
|
|
صبر کن اشک به پایان برسد بعد برو
|
|
|
|
|
باز کنید پنجره ها را
که من ازین هوای گرفته ملولم
|
|
|
|
|
همیشه خنده بر لب داشتیم تا دیگران شاد کنیم
از دَرون ویـران شـدیم تا بُرونِ دوست آباد کنیم
|
|
|
|
|
در شب شعری که چشمانت محیا کرده است...
انتقاد از قهــــــر تـــــو در ایــــــن دقایــــق میکنــــم.
|
|
|
|
|
چه خوب که جاده ها همه یک دست می شدند
|
|
|
|
|
از زن درکی به جز بدن داشته ایم
|
|
|
|
|
مرگ دل
گفتی غزل بانو که سر بر شانه ام بگذار
اما ندانستی سرم را برده ای بردار
تا چند از
|
|
|
|
|
ای اهل حرم، طالب دین آمده است
بیدار شوید، قالب کین آمده است
طالب که بشد شیخ و تو هم مست و ملنگ
هش
|
|
|
|
|
از عمق هوس جز به همان شهوت کثیف
|
|
|
|
|
دیروز تا نهایت خورشید سم زدم
در گوشه های شهر پر از دود دم زدم
|
|
|
|
|
و به شوریدگی قلب پر از آینه در باور مویینگی اشک تو ایمان دارم
|
|
|
|
|
ای قلبیمون صفاسی ، شه کربلا ، سلام
عطشان ئولن قتيل ذبيح از قفا ، سلام
|
|
|
|
|
با بردگی نتوان خدا را عشق ورزیدن
آزاده جانان قدر حق دانند
|
|
|
|
|
برگشت دو باره روح سمت بدنم
|
|
|
|
|
در موج چشمان تو غرقم آشنای من
شاید به دادم میرسی در نقطه پایان
سر در گریبان توام در این دو روز تلخ
|
|
|
|
|
بی گلِ گلزار رویت خار و خارستان دلم
سعد و نحس بوستانم از گلستان شماست
|
|
|
|
|
می کِشم یک گاری سنگین به نام زندگی را باتقلّا!
|
|
|
|
|
سلام ای کشته ی در خون شناور .
سلام ای غرق خون افتاده بی سر .
|
|
|
|
|
نمی تونه قلبم تصور کنه
کی می تونه جای تورو پر کنه
|
|
|
|
|
مرا به حال خود گذار
نباشد از تو انتظار
که رنج ها رسد ز تو ، بسی خراب تر
|
|
|
|
|
به شماره افتاده نفس های شعرم
در هوای دم کرده ی عصر تابستان
هنوز پر از عطش پاییزم
پر از اشتیاق سر
|
|
|
|
|
وسط کشمکشِ عقل و شرافت با عشق
قلب من می ترسد
من به اندازه ی....
|
|
|
|
|
بود در ره عشق چند انتظار
ساختن، ایثار و چندین محال
...
|
|
|
|
|
می گفت بَشَرم !
ولی جایگاه اوکجا بود که هروقت ،
حرفِ شَرّ میشد ،
بهر اجرا کردنِ حکمی به دست او
|
|
|
|
|
آن آدم اول ، به زمين آمده از كي
كآن نسل و نژادش، به زمين اند پيا
|
|
|
|
|
در صبح به پا خیزم و به یاد تو باشم
آماده دل و دادن این جان به تو باشم
|
|
|
|
|
گل ها در دستانم سنگینی می کند
انتظار لبانش می لرزد از نبودن
|
|
|
|
|
دنـیـا مـاننـد کلـوپ بـدنـسـازیـسـت ..
اعـیـانـی در وزنِ زور و زر زده دمـبـل
گیتی کالبـدی ورم کر
|
|
|
|
|
برای پریدن از این خاک باید اول از جاذبه کند
|
|
|
|
|
با چنان شوری که دلبر بی نقاب آید برون
نغمه ی عشّاق از چنگ رباب آید برون
|
|
|
|
|
مـیدانم برای من نیستی...
اما
دلی که تنگ باشد
این حرف هارا نمیفهمد...
مهربان تر از من دیدی ن
|
|
|
|
|
پاییز از راه بیاید،
دلتنگیست،،،
که از دل و جان میریزد!
|
|
|
|
|
عطروُ طعمت را بگیر؛
از گل،
از سبزه،،
از نان،،،
از باران!
|
|
|
|
|
غلام دولت آن باغبان بذّالم
که ازسخاوت او منعم است این عالم
ابوالبشر ز فسون سیب ناروا را چید
تقاص
|
|
|
|
|
تا کجا خالی بود سفره درون خانه ها؟؟
|
|
|
|
|
سالها در خواب خوش بردند ما را بی خبر
تا شوند روئین تن و محفوظ از تیزی تبر
|
|
|
|
|
یه عمره مونده نگاهم به پیچ این جاده
بیای و باز ببوسم چشمهای تو رو
|
|
|
|
|
بنام خدایی که همواره مهرِ حضورش را به کامِ دلم می چشاند
بارخدایا اندک زمانی ست که به فاصله ی نز
|
|
|
|
|
ار از او فلسفه پرسند، غزل میگوید
|
|
|
|
|
بستم دهان خویش و گرفتم قلم به دست
چون واژه واژه ی سخنم درد می کند
|
|
|
|
|
همگی همسفرِاین شهریم
همگی درگذرِاین بحریم...
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۰۲ پست فعال در ۱۵۵۶ صفحه |