جمعه ۱۴ ارديبهشت
|
|
بی تو دلخسته ترین آدم این دَهر منم
|
|
|
|
|
بِرکه را دیده ای ؟
در خِش خِشِ برگهای زردش
سکوت را شنیده ای ؟
|
|
|
|
|
کمتر از معراج نیست
آسمانِ بی تو غیر از دکّه ی محتاج نیست
عالم هستی به جز جامانده ی تاراج نیست
|
|
|
|
|
میروی
و
میزنی زخم
و
میشکنی
ای دوست
اگر خدا را خوش می آید
پس، عیبی نیست!
اما
اگر خدا ببیند
|
|
|
|
|
سنگینی قدم ها
زیر بار خاطرات
بر حلقوم جاده ها
|
|
|
|
|
شهرِ چشمانِ مرا اشک به آشوب کشید
رفتی و ناله ی یک شهر به گوشَت نرسید
|
|
|
|
|
دل بی تاب من امشب به عشقت عالمی دارد..🦋🦋
|
|
|
|
|
سال ها از قهر من با آینه رد می شود
دارد این دلتنگی امشب خارج از حد می شود
باز دنبال خودم می گر
|
|
|
|
|
دل دریایی..عاشقانه های باباباقر.547
دوباره
دل به دریا میزنم
خود را به موج و طوفان می زنم
ولی
ب
|
|
|
|
|
بیا چوآفتاب گردان ،چشم از آفتاب برنگیریم
|
|
|
|
|
میگویند:
اگر جغدی را به خانه بیاوری
باید هدیهای به او بدهی...
|
|
|
|
|
میان بوته های سرد می سازم اتاقی کوچک چوبی....
میان بوته های سرد می سازم اتاقی کوچک وچوبی....
که
|
|
|
|
|
روزگاری من ،
گم می شدم درمیان آنهمه رؤیاها
|
|
|
|
|
بیستر بخوانیم بهتر بدانیم کم تر ندانیم
|
|
|
|
|
🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤💦🌈🌱🌼🌱🌱🌼🌱🌈💦❤💧💧❤️
"همه می رسند جز من ، که تو کالم گذاشتی"
در میان فصل تابستان ، ت
|
|
|
|
|
تا عشق مرا همدم و همراه دو دونیاست
از مرگ چه پرواست
من آمده ام ،لیک سفر در ره عقباست
از مرگ چ
|
|
|
|
|
مانده ام، بد ماندنی...!
بهشت یا بهشتم بهشت را...!؟
بنویسم عشق را یا آن قاتل عشق را...!؟
|
|
|
|
|
تمام واژه هایم را جمع می کنم
در دفتر عشق
|
|
|
|
|
چقدر با تو آرام می شوم.
سرودن در من گل می کند.
شکوفا می شوم .
صدای دلبری هایت به گوشم می آید
|
|
|
|
|
(معرکه)
تا عاشق آن چشم قشنگ عسلی شد
بیچاره دل از دست تو ناگه بغلی شد
تاسوخت پروبال مراشعله ی
|
|
|
|
|
تو رو وقتی که فهمیدم
نترسیدم از احساسم
چقد خوبه که اینجوری
همه دنیا رو می شناسم
...
|
|
|
|
|
دوست داشتنِ تو!
ریشه در کتابهای کهن دارد.
پیامبر مهربانم!
آیههای نبوتت را خوب میفهمم!
همین که
|
|
|
|
|
انقراض بشر زمانی است که...
|
|
|
|
|
ای بانوی قصه های همیشه رفتن ...لعنت به این فاصله ...که دوباره خاطرات تو را زنده کرد
|
|
|
|
|
..زیر باران بوی کاهگل، بوی نم
یاد یک روزی که داشتم ، پر غم
بغضی کهنه نفسم را می گرفت، کم کم
|
|
|
|
|
عاشق شدم به دو چشمت،دو سیب ممنوعه
|
|
|
|
|
قندیل خرافات چو در میهنمان بست
|
|
|
|
|
تقدیم به تمام دخترانی که قربانی جهل شدند...
|
|
|
|
|
مرا یک شب به مانندِ اناری دانه ام کردی
|
|
|
|
|
در عصر سلیمان پرنده ای بال زنان
|
|
|
|
|
ته اقیانوس چشمات...
قایق دل ام شکسته...
ناخدای قلب من باز...
ساک بی مهریش و بسته...
|
|
|
|
|
سکوتم پرزفریاداست
وفریادم خموش اما۰۰۰
|
|
|
|
|
"جهان بی عشق نیست "
من صبورِ عشق هستم ؛ حضرتِ ایوب نه !
عاشقت هستم ولی در قلبِ تو محبوب نه !
|
|
|
|
|
یا امیرالمؤمنین ای سرور اهل یقین
|
|
|
|
|
دخترِ احساسِ من، محصورِ بغضِ لحظههاست؛
نیست نایی؛ تا بگویم، نارضایم، در سکوت!
|
|
|
|
|
خورشید بی غروب
شط خون است و فرات است و هزاران تشنه لب
جام عشق است و بهشت است و نگاه پر ز تب
طفل ش
|
|
|
|
|
ما دلی را داده ایم ،
تا سر نهیم در راهِ دوست
|
|
|
|
|
سالهاست مرده چشمانم
در امتداد حادثهی دیدار!
چه بیثمر زجر میکشم،
چه بیهوده انتظار!...
|
|
|
|
|
حدود از گلیمت درازش کردی جمع کن
دراز کردن از حدّ گلیمی ؛ پاها ممنوع
|
|
|
|
|
چند روزی ست خبری از طبع شعرم به میان نیست که نیست.......موهایم چه پریشان ومرا شانه زدن حوصله ای نیست
|
|
|
|
|
در کارستان جهان چیزی به جز آزار نیست
|
|
|
|
|
بمان در خانهی قلبم به کوچه اعتباری نیست
زمانِ احتیاط است و خیابان را قراری نیست
همه فهمیدهاند
|
|
|
|
|
گر گرگ صفتان دریدند مرا / ار مارصفتان نیز گزیدند مرا...
|
|
|
|
|
چشم من بر رخ آن ابروکمان افتاده
|
|
|
|
|
شراب امشبم با نام تو شیرین شیرین است
|
|
|
|
|
تو زیباترینی، خوش به حالم تو هستی
کز کوه نور این دیار، زیباتر تو هستی
|
|
|
|
|
تاچندخورم غصه ی هجران تو
تاکی کشم بردوش بارغم گران تو
|
|
|
|
|
دلم گرفته ازین دارِ غم نشان
ازین جماعتِ بی عارِ بی نشان
ازین تقلّب و جهل و جمودشان
|
|
|
|
|
چشم نامحسوس دل بیدار تو خوابی چرا
غوطه ور در حرص دنیایی و بی تابی چرا
ازخودت پرسیده ای آیا . ت
|
|
|
|
|
جانا قلب ما را که شکستی باشد
مارا به لب مرگ کشاندی باشد
|
|
|
|
|
دستِ مناجاتِ من ، در طلب و در دعاست ،
|
|
|
|
|
نیست هر آن پرنده ای همسفر همای تو
|
|
|
|
|
عشق در پیله ی غم مانده هنوزم اما...
آبرو در پی یک لقمه ، چه ارزان رفت ست
|
|
|
|
|
چه خدای دیوانه ای داری ابراهیم!!
|
|
|
|
|
دال دنیای من را گاهی دوستی و دل می بینند و گاهی دارایی و درد........
|
|
|
|
|
یه روز میرسه که من هم ،
همچو مردان حق
به قول هایم وفا میکنم
|
|
|
|
|
همسفر
آخر جاده دلم همسفر شبم شدی
خالی ز هرچه خاطره، تو خاطره تبم شدی
هرم نفس های تورا میان ای
|
|
|
|
|
ابلیس کی گذاشت ما بندگی کنیم؟
( تا مَلَک بودم و فردوس برین جایم بود
درد و رنج و غم و غصه ، همه در
|
|
|
|
|
آنروز شگفت زده خواهم شد
که چگونه همهی من
در فضایی به این کوچکی گنجانده شد؟!!!
|
|
|
|
|
کوچ تا چند، مگر می شود از خویشتن خویش گریخت ؟
قهر تا کی ، مگر می شود از یاری یاران گسیخت ؟!
اشک
|
|
|
|
|
بیا فاتح تو برگو این چه سان است
|
|
|
|
|
شراب نگاهت چنان مستم میکند که خواستنی های دگر برایم پشیزی ارزش ندارد و گر نیایی در آغوش عشق همچو شهر
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۱۴ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |