چهارشنبه ۲ خرداد
|
|
در اين زمين ، كافر بر دين مظفري1
داري اميد دين ، به سلامت بِدر بري
|
|
|
|
|
خسته ام از نُتِ تکرار
از چشای خیس و بیدار
خسته از ساعتِ کهنه
که نشسته روی دیوار
بین موندن و پر
|
|
|
|
|
زکفم بُرد میِ ناب و رخ و لعلِ لبش
|
|
|
|
|
دیدم خداوند قبل از من
با سبوی آب حیات در بدرقهات بود
|
|
|
|
|
شادی خسته از غم
با پرستوها پرید
|
|
|
|
|
بغستان؛ امواجِ دریایی در دل کوهی ست
یادگاری پیر از توانستن
رازهایی از عشق و بودن
بیستون سنگ است آ
|
|
|
|
|
پرندگان
پرواز می کنند
آب تا نیمه پاهایم بالا آمده
...
علی رفیعی وردنجانی
|
|
|
|
|
اگر که قهوه ی تلخت ب عیش ما نوش است
چوطرح چشم تو در جام فالم افتادس
|
|
|
|
|
قطعه ی تنها مهلتی دارم نیاز ...
|
|
|
|
|
گفت در شعر و غزل آخر شدی عالیجناب
این عناوین بی تو می باشد حبابِ روی آب
|
|
|
|
|
درون پنجره ی دل
به احترام شانه هایت
ایستاده گریستم
با مردمان چشم
|
|
|
|
|
عمق احساس مرا دیدی و پنهان کردی
|
|
|
|
|
چه گویم از دو لعل او کاسود بر تنم جانی
یکی بود مثل آن گوهر به روی تاج سلطانی
|
|
|
|
|
از من سه چهار کیلو استخوان و....
|
|
|
|
|
ای یاد تو در سینه ی من پیدا تر
|
|
|
|
|
همه دیواره های شهر، سیاهپوشه
|
|
|
|
|
در کنار تو که باشم هوسی نیست گذار ...بلبلم بوی گل آورد سر نوش انگار
|
|
|
|
|
جان ب لب آمد و بر روی لبت جان،هرگز
وسعت دید تو بسیار ،ولی ژرف که نه
|
|
|
|
|
باشهادت عشق معنا می شود/
کربلا « اِنّا فَتَحنا» می شود
|
|
|
|
|
مرا ياران چه فكري در سـر آمد
چه فكر روشنـم ، اندر بـر آمد
ورود
|
|
|
|
|
رقص گل تا در بهار است ای صنم
چشم بلبل چون خمار است ای صنم
|
|
|
|
|
ازدواج آنگه شود درمان درد
کز جدایی روح خانه گشته سرد
چون شود آب سماور داغ داغ
چای خوشبو می کند ن
|
|
|
|
|
با ادراکِ شعور برانگیزِ مائد ه ها
همسفرم ؛
ناتانائیل.....
|
|
|
|
|
توصیفِ حالِ ما را ،گرخواستی چنان است؛
کلهـــر کمــانچه در دل، با ســوز می نوازد..!
مهسا_امیریان
|
|
|
|
|
انگار شبیه نور یک فانوسی
در وسعت بیکرانِ اقیانوسی
از سختی راه خود نشو مأیوسی
وارد نشود در دل تو ا
|
|
|
|
|
خراباتِ ذهنِ من ، پُر است از واژه هایی که، زنجیر شده اند،
به روزگارم ...
|
|
|
|
|
دوباره من اسیرِ عشوه ی گناه میشوم ،
|
|
|
|
|
با تناسخی بینقاب
--شاعرم آفریدی!
مگر آئینهی خلقتم بودی؟
که ابر شدی وُ،
|
|
|
|
|
دلم آخرش زیر و رو میشود...
مسِ جان من با طلای حسین
|
|
|
|
|
این صدای من است
که شکفته در هنجره نرگس
این نگاه منتظر من است
|
|
|
|
|
در دوری ا خواهم زیست ، خواهم گریست ، خواهم مرد ، اما ...
|
|
|
|
|
وقتی تو نیستی هوای دلم بارانی ست
|
|
|
|
|
به خواستگاری آمد
... تا رد شود!
دفاعیاتش را گفت...
|
|
|
|
|
عاشق شدم اما اشتباه شد که شدم
مثل ی جاده، ی طرف بود از خودم
|
|
|
|
|
گره بر گوشه ی پرچم زده یعنی که مغلوبست
و شعر تازه می گوید دلش آشوبِ آشوبست
غزل پشت غزل شاعر چرا ای
|
|
|
|
|
من حقیقت ، قصّه ام افسانه ایست
|
|
|
|
|
مصلحت نیست که دستان تورا لمس کنم
ترسم از دست روی میکده را باز کنی
|
|
|
|
|
تو عشقمی اما یه عشق پنهونی
عذاب شیرینم عزیز تر از جونی
|
|
|
|
|
باز هم در خاطرم گاهی هویدا می شود
|
|
|
|
|
بس در طلبت بر سرهر کوی دويدم
نوميد نشد در ره توچشم اميدم
دادم به دل خود نويدی پی مقصود
درخانه ی
|
|
|
|
|
خیلی وقته که دیگه
جایی تو این دنیا نیست
بچگی کردنِ ما
خلاصه تو رویا نیست
|
|
|
|
|
جرم او، دست پاکی یا دست در ماندهِ خوانِ تو بود؟!زین همه گشادهدستی!نانی نبود بر دستی...
|
|
|
|
|
از چه راهی می توانم به بدنم برگردم؟
|
|
|
|
|
قلبت تو بده وا کنم
درونشُ حکاکی کنم
|
|
|
|
|
دوچرخهات را پارک کردهای
زیر پاییزیترین درخت فصل
|
|
|
|
|
گفتمش عشق همچو بازی نیست ... گفت عشق بازی بود مرا آداب
|
|
|
|
|
خوشا آنانی که دیوانه هستند
|
|
|
|
|
من نه تنها ز گریه ها ،
بلکه حتی،
از بغضِ یتیم ، می ترسم
|
|
|
|
|
وصـفِ تـو، خامـه ی رازِ اَزَلـی مـي طلبد/
مدحِ تو، لَحنِ خداوندِ جَلی می طلبد
|
|
|
|
|
پیچیده؛
بوی گند کلاغها
در بینی شهر!
مه میگیرد
در تاریکی خالی از حضور،
تمامِ قطعههایِ ش
|
|
|
|
|
افتخار پیروزی را به تو می دهم
|
|
|
|
|
عاشقی خواهد دل شیری که جنگد با قضا
من از آنجایی که بس تردید کردم باختم
|
|
|
|
|
مقدس باد، مژده ای بادش
نفسی در راه ست
نوازش بهانه ای در گریه ابرها
بوسه های خیس باران
هوامبهوت،
|
|
|
|
|
بدان کوچه که شب گرد جنون ام
|
|
|
|
|
سر بی تن،.قد چون سرو..کوگم
|
|
|
|
|
" همیشه" ...
کوتاهترین زمان است
برای
|
|
|
|
|
منو چه به فالع و طالع، با تو کارم به خرافه ها افتاد
|
|
|
|
|
حل میکنم شیرینی ات را در وجودم
گممی شوی در من ، میان من نهانی
|
|
|
|
|
مینویسم قافیه/با مداد عاریه/
|
|
|
مجموع ۱۲۴۲۳۵ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |