يکشنبه ۹ ارديبهشت
|
|
ای آنکه گذشتی ز همه عمر و وجودت
|
|
|
|
|
خسته و بیمارم از این روزگار
کرده اندیشه از من فرار
ای ابر خرد باز بر من ببار
تا شاد شود دل تپ
|
|
|
|
|
دوباره دل به نوای ترانه خواهم داد
به دست عالم و آدم بهانه خواهم داد
|
|
|
|
|
آن یار دلی داشت که با من شده همدم
|
|
|
|
|
این شعر وضعیت فعلی کشور عزیزمان ایران را بررسی میکند.
|
|
|
|
|
بی تو...پاییزی
شده ام!!
که خزانش
با
یاد تو...
برگ می ریزد!!!
بابک پولادی فراز
|
|
|
|
|
دیریست که اینگونه دَر و دَرهَمی
در پنجره ات نیز دَر و دَر....، هَمی
من کُنج اتاقم دَرَکِ سافِلین
|
|
|
|
|
سپر میافتد و موشک، فلج شود ز حضورت
نه غزّه کل جهان را گل بنفشه بکاری
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
آشنا بود آن نگاهش مثل حس بوی نان
مثل آغوش پر از حس غریب عاشقان
|
|
|
|
|
عشق منی و بی بهانه دوستت دارم
ای نازنینم عاشقانه دوستت دارم
|
|
|
|
|
غم بگفتم کای غم جانسوز من
تو رفیقی هر شب و هر روز من
|
|
|
|
|
درد من درد ندارد به درد ها
|
|
|
|
|
النازجاری گشته است بیتا چو ناری گشتهاست
حالا که با زهرا شدم جانم به باری گشتهاست
|
|
|
|
|
من با تمام شهر جنگیدم
حالم از این دنیا به هم میخورد
|
|
|
|
|
این شعر از احساس درونم نشئت گرفته
|
|
|
|
|
وقتی که زد خنجر رفـیـق ...
|
|
|
|
|
هر چه آید به سرم خشک و تر اش باکی نیست
تنم از آهن و فولاد و دگر خاکی نیست
بانیان در صف پرشور صلات
|
|
|
|
|
جنگل شده دنیا
کفتاران روی زمین و، لاشخورها روی هوا
|
|
|
|
|
شعری کودکانه به مناسبت وفات حضرت فاطمه معصومه (س)
|
|
|
|
|
باعث هر بغض گلوگیر من عامل این بی سر و سامانی ام
بوده غرورت که مرا رانده ای،شاهد من دیده ی گریانی ا
|
|
|
|
|
من خروش بلند فریادم
نعره بر جان هر چه بیدادم
|
|
|
|
|
این آش چه تند است و چه تیز
کرده همه را ریز ریز
پر شده فتنه و حیله و مکر
|
|
|
|
|
اخلاق
در نسبیت ها
قدر مطلق محض
نمی گیرد
|
|
|
|
|
روزی خواهی دید؛
سراغم را....
|
|
|
|
|
این هوای نم و باران زده در صبح دل انگیز/
برده من را به هوای ، تو دلارامِ سحر خیز
|
|
|
|
|
چمدانم پُر از روزهایی است که در آن
هیچوقت نبودهای
و من در خیالم تو را تکه تکه کردهام
...
|
|
|
|
|
ای غريبه مضحک پست
آرزو دارم بميری!
تو كه داری ذره ذره
حال حسم رو میگيری
|
|
|
|
|
طبیعت و آرامش بی وصفش
صدای پرندگان سرمست در دور دست
آوای سارها،چکاوک ها،مرغ مینا
جنگل مه گر
|
|
|
|
|
دنیایِ بی تو بودن؛ اصلا صفا ندارد
پاییزِ تلخ و منفور؛ کلا وفا ندارد
|
|
|
|
|
آفتاب در مهتاب محو گشته
چشم هدیه به دنیا گشوده گشته
|
|
|
|
|
ای وای که در خاک وطن ، ساز و نوا نیست
|
|
|
|
|
ای که در چشم ترت شمس و قمر غوطه ور است
یک نفر هست که از حال دلت باخبر است
|
|
|
|
|
کنارت دل ،چه طوفانی شد امشب
|
|
|
|
|
امروز را به رسم وفا پیش من بمان
|
|
|
|
|
دراین دنیا که هرکس ،
مثلِ کرکس
|
|
|
|
|
در تلاطم این روزگار
که از هر موج سهمگین
بی نیازت میکند
لنگر انداختی در دلم
سرمای عجیبی بود
پیش
|
|
|
|
|
چه می خواهی از این پيچيده اشعار گلاویزم
|
|
|
|
|
من از شهر جمعههای غریب آمدهام
|
|
|
|
|
❤️🔥My lady
m.madhoosh❤️🔥
|
|
|
|
|
شاهد زخم خودم بودم و در تاریکی
دست در دست خیالم به سفر میرفتم :-)
|
|
|
|
|
به قلبم آمدی در یک غروب سرد پاییزی
دلم را برده ای با یک نگاه از بس دل انگیزی
.
شبیه چای میمانی د
|
|
|
|
|
دلم این روزها بی حد تو را با خویش کم دارد
دراین تنهایی ممتد تو را با خویش کم دارد
معصومه س چاوشی
|
|
|
|
|
همچون پرنده ای که رفتی و خراب شد ، در آنِ لحظه با نبودت آشیان من
|
|
|
|
|
وقتی بنای هستی من بر هوای توست
وقتی دلیل زندگی ام خنده های توست
وقتی غذای جان و تنم از تو می رسد
|
|
|
|
|
آن چهره ی دل ربای چون حور
|
|
|
|
|
ابتدا کردم به نام قادر دادار گل
|
|
|
|
|
این خشت که زندانی هر دیوار است
|
|
|
|
|
دلم را داده بودم به یه یاری ،
برنگردانْد
|
|
|
|
|
به مرز جنون رسیده ام
من به عشق تو مهر دنیا فروخته ام
خیال قدم زیر باران در سر داشته ام
من به عشق
|
|
|
|
|
پیش اهل معرفت ، آیینه را حاشا نکن ..
|
|
|
|
|
من خواب دیده ام
من خواب دیده ام ،
که در باغچه ی چشم های تو می شکفم...
|
|
|
|
|
یه لحظه آرامش سکوت،،چشمای خیس تن کبود
|
|
|
|
|
برچین غم دل را ، به لبم خنده بیفروز
|
|
|
|
|
آن شبیخون و شرر مضحکه ای بیش نبود
سخن از توپ و تشر معرکه ای بیش نبود
ما که دکان دیانت به مراتب دید
|
|
|
|
|
زندگی پر است از تلاطم و جنجال یا باید طاقت آورد و نا امید نشد و یارای بهبود چاره اندیشید
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۵ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |