پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
چه فرقي مي كند پاييز باشم يا بهاران
صدايي از گلوي شعله ها يا لحن باران
چنين كه نرگس و آلاله ها هم
|
|
|
|
|
آری به ذکر یا علی حل می شود مشکل
با تو علی یکباره منحل می شود مشکل
|
|
|
|
|
هرکجازن باشدآنجا این بدان
|
|
|
|
|
آرزو دارم که یارم باشی
دلبر و دلدار و همدم باشی
دیگر از این زندگانی خس
|
|
|
|
|
سیب کال باغ همسایه را، شاخه عاصی نصیب ما نمود
ورنه آدم مگر دیوانه بود ،آدمیت را به خاک واصل نمود
|
|
|
|
|
شاید پسِ این صبح دگر شام نباشد
این قصه بخوانید که ابهام نباشد
|
|
|
|
|
خنده بر عارضِ گلگون نگاران نیکوست
ناز در چهرهیِ هر صبحِ بهاران نیک
|
|
|
|
|
یک کوچه مانده تا به آغوشت رسیدن
|
|
|
|
|
دوباره خاک دفتر و هجوم لشکر غزل
|
|
|
|
|
عشق را دیوانه ها رو کرده اند ..
|
|
|
|
|
برایم سالها تو ناز کردی
لبان غنچه ای را باز کردی
|
|
|
|
|
در هجوم هوای نا پایدار
با طغیان رودخانه ها
حوصله ی سدها هم
سَر ریز می شود گاهی ......
|
|
|
|
|
هستم چو ماهی قرمزی تنها و غمگین
در تنگ رویای تو تقدیرم نشانده ست
|
|
|
|
|
آسمان آبیست ؛ صاف و مَهـــتابیست
قـلب دريـــــاها حـوض مُرغابيست
|
|
|
|
|
گاه یک حلقه ی باریک طلایی در دست
میتواند سند مرگ کسی باشدو هست
آن تعّهد که به دور دل و دستت
|
|
|
|
|
چهارکوتاه سروده از:خالدبایزیدی(دلیر)
برای ستایش قریشی کودک شش ساله ای که
هرگزبه خانه اش بازنگشت ..
|
|
|
|
|
بی تو گر رسوای هر میخانه من
|
|
|
|
|
علی را آفرینش دوست دارد...
|
|
|
|
|
تو شهر درنده ها،،،گرگ بودن افتخاره
|
|
|
|
|
چقدر حس قشنگیست عاشق و آرام ،،
کمی غزل بسرایم به یادگار خودم
|
|
|
|
|
روزگاری دور نه، نزدیک ما //
اسب خامی بود اندر یک سرا
|
|
|
|
|
در پی ات پا برهنه سر به رویا می زنم
به آرزوی یک بار دیدنت
دل به دریا می زنم
|
|
|
|
|
دیدی که هوس چه بر سر عشق آورد؟
|
|
|
|
|
گلزخم به سينه تا بود سنبــــل ما
|
|
|
|
|
همیشه درد دلم را به دوست می گویم ..
|
|
|
|
|
چه کاری کرده ای با این دل من
وخاکستر نمودی حاصل من
|
|
|
|
|
فقط چیزی درونم شبیه به حس دلتنگی بود
|
|
|
|
|
اگر ب خوابم آمدی
با خودت مرگِ موش بیاور ! :)
|
|
|
|
|
روبہ رویم مےنشینے خویش را گم مےڪنم
لحظہ ای خود را کنارِ تو تجسّم مےڪنم
چای مےنوشم نفهمے
|
|
|
|
|
در دلم می گفتم
چه بهاری بشود سال دگر . . .
|
|
|
|
|
فردا
پلی است
مخروبه
...
علی رفیعی
|
|
|
|
|
باران که خاک کوچه را مرطوب می کند
|
|
|
|
|
بیا و رنگ حقیقت بپاش بر باور
بیا که باور و ایمان اسیر تزویرند
|
|
|
|
|
از آسفالت گذشتم
رسیدم......
|
|
|
|
|
بگذار همه دنیا بمیرند از این درد
|
|
|
|
|
«درنگ مرگ!»
مرگ، درنگ کرده است، و من،
خیره در چشمان پُرتَرس او!
...گویی مدّتهاست که رنگ مرگ،
|
|
|
|
|
به سحرخیزی مرغان غزل خوان قسم
|
|
|
|
|
دریچه دل خود را کمی گشاده، نوشتم
|
|
|
|
|
پروانه مرد گوشه ی گلدان مصنوعی
تا ریخت ابر یائسه باران مصنوعی
|
|
|
|
|
ساکنینِ شهرِ خاموشان، حسد برمابَرند.....
|
|
|
|
|
چه فرقی می کند بود و نبودم
چرا من باب میل تو نبودم
|
|
|
|
|
تمرین ..
نوشتن می کنم
باید واژه هایی پیدا کنم ...
|
|
|
|
|
امشب از دست تو سر مستِ شرابی دگرم
عطشی سوخته و تشنهیِ آبی دگرم
|
|
|
|
|
هر که اول انتها بود عاقبت اول رسید
چون فلک بر نام یکرویان و مردان خط کشید
|
|
|
|
|
یک نیت و یک فال،مسیح است و جوابی
گفتم که تویی حال و جوابم ...نگفتم؟
|
|
|
|
|
دوسه روزی است که شادم ...
|
|
|
|
|
از ساغر رب به دست ما ریخت شراب ...
|
|
|
|
|
بلبلی تنها شدم باغ و بُستــــــــانم چه سود
آشیان ویران شد و نغمه و سازم چه سود
|
|
|
|
|
چشمم نمی خواهد دگر این خواب های بی تو را...
|
|
|
|
|
شکوفه زد به باغ زندگانیم
بهار روی شاخه جوانیم
|
|
|
|
|
از آسمان نگاهت سقوط کردم و آزاد
ز بندهای دل خویش به کام مرگ فتادم
|
|
|
|
|
من که خسته ام از
سرزمین باورها
|
|
|
|
|
دانیم که خدا هر آنچه خواهد به جهان
انجام دهد کشد بسی خط و نشان
|
|
|
|
|
یکچند به توجیه قباحت درون
|
|
|
|
|
«جهان آرامش جان»
همۀ همهمۀ همگان،
در جهان آرامش جان،
گویی،
زمزمهای ناچیزند
یا
سکوت!!
|
|
|
|
|
تا تو مال دیگری میشوی
نقطه های این دوردست درد میکشد
|
|
|
|
|
نشسته ام کنار کاغذ و قلم
تو و نگاه نافذ و تمام خاطرات من
|
|
|
|
|
ای باد صبا گل منی آواره نی رویاده دولاندیر
|
|
|
|
|
پرده بیفتد اگر از رخ زیبای او
چشم جهان می شود محو تماشای او
|
|
|
|
|
ببین که روح غزل ها به التماس آمد
همین که قافیه ها را به دست تو دادم
|
|
|
|
|
دست من بر آتش و آتش همان گیسوی توست
ماه تابان جلوه ای از آفتاب روی توست
چشمه ها در قلب کوهستان پ
|
|
|
|
|
طرح لب های تو جوریست که باید بوسید ..
|
|
|
|
|
باد..
پلی را
از جا کنده
بِه عشقِ موهایت در سفر است
|
|
|
|
|
نغمه ی حضرت عشق است که از دور آید
چه نسیمی ز شکنج خم او برما شد
|
|
|
|
|
به دلِ کوه میزنم و دیونـــگی می کنم
یاکه میمیرم یاکه با تو زندگی می کنم
|
|
|
|
|
کارم از درمان گذشت و عشق تو کنج دلم....
نازنین حالا که کرده آشیانه چاره چیست؟!
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۲۱ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |