يکشنبه ۶ خرداد
|
|
در عالم تنهایی خود گم بودم...!
|
|
|
|
|
دلیر و پرجسارت میبندد.تقدیر را دست...
|
|
|
|
|
مثل پاییزم و زردم اما...
عاشقم میوه ی دردم اما...
|
|
|
|
|
شبی قلم زدم ، بر زمین سبز
از تقابل سفید و قرمز ، رودروی هم
کیلومترها میدوند ، بدنبال یک توپ
همرا
|
|
|
|
|
پیرم ولی بشور جوانی بسر برم
مورم ولی بلطف سلیمان چه سرورم
|
|
|
|
|
یاد مژگان توباشد نیزه زاران دیدنیست
باخیال چشم مستت تاکزاران دیدنیست
|
|
|
|
|
دلی از عشق تهی باشد
توده ای گوشت تو خالی باشد
|
|
|
|
|
جاده های غریب کافی نیست؟
این همه رنج و تلخی و دوری؟!
|
|
|
|
|
کوچک زن بارداری به وقت درد
|
|
|
|
|
خواهم که امشب تا سحر گاهان بگریم
چون ابر گریان از غم دوران بگریم
|
|
|
|
|
همچو زندانی دراین غربت گرفتارم رفیق
|
|
|
|
|
تیرماهی هستی و تیر نگاهت سمی است ....
|
|
|
|
|
آن غنچه ی لطیف قند است یا دهان
مژگان چشم تو تیر است یا سنان
از هر نوای تو جان تازه می شود
در ب
|
|
|
|
|
دوست با آهوی کرمانی چه فرقی می کند ..؟
|
|
|
|
|
ز عشقِ یارِ جوزانی سرایِ دل گلستان شد
خزانِ عمرما پایان شکوفا چون بهاران شد
|
|
|
|
|
دیشب که تنت در بغل رقیب من بود
|
|
|
|
|
از شهد لبان ناب خود سیرم کن
یک عمر بیا مرا تو زنجیرم کن
|
|
|
|
|
عشق من و تو چون پروانه بود و شمع
من زآتش تو چون، پروانه سرخوشم
سوزم ز غم ولی گر من خدا شوم
من چون
|
|
|
|
|
گاهی نمی شود دلم از من جدا شود
|
|
|
|
|
همه عمرم براي زخمه اي ناكوك رقصيدم
همه شب را براي ناله گرگان بترسيدم
|
|
|
|
|
حالا که رفته ای
من به این می اندیشم
|
|
|
|
|
ساعت نیمی از شب گذشت
دیر چرخید چشمانم ساعت ۱:۵۰
پرده را کنار میزنم و برگی زرد از درخت میافتد
کوچه
|
|
|
|
|
از در میکده می خورده به مستانه رود
عاقلان را همگی پس زند بر در دیوانه رود
|
|
|
|
|
درپاسخ من همینکه "جان" داد آن روز
بنیاد دل مرا تکـــــــــان داد آن روز
از شوق جواب دلنش
|
|
|
|
|
برگردی می فهمی ، چه حالی ام
پاییز رفته ، مهر رفته ، آذرت رفته
علی رفیعی
|
|
|
|
|
گفته بودی بوسه ای شعری شبی ادینه ای
قول دادی،پی چرا امروز و فردا میکنی
|
|
|
|
|
محصول دلم از غم عشقت همه آهی
مشتاق بدیدار تو هستم به نگاهی
|
|
|
|
|
اول جهان و آب و دریا آفریده شد
|
|
|
|
|
برهنه گیِ سرخ تو
حسرتِ ستُرگیست پیچک اندیشه را
نا اندیشه یِ گناه
کوه ستبریست شوقِ خاک و ریشه را
|
|
|
|
|
داستان ــــ منو،
لب های
تو؛
|
|
|
|
|
قسم
به اه کبوتران
دم تیغ!
به کنجشک های
یتیم شعرم
|
|
|
|
|
پا نگرفته می شویم
بی دست و پا!
|
|
|
|
|
ای فلک این بار نادانی مرا بر دوش چیست
در دیار بی زبانان حکمت این گوش چیست
|
|
|
|
|
شدم در دست تو پرگار بانو
نکن دیگر مرا احضار بانو
|
|
|
|
|
من در گریزم از تکرارها...!
|
|
|
|
|
حواسم پرت و می خوردم چه باید کرد با وجدان؟
|
|
|
|
|
بیا تابازهم یک اتفاق ناگهان باشیم
|
|
|
|
|
من و آسمون خاکستری ام//من و این نم نم ناباوری ام
|
|
|
|
|
تو
فرمانروای قلمرو وجود خودت
و من
ملکه مُلک وجود خودم
|
|
|
|
|
فرق زلف سیه و سنگ سیه در این است
سنگ بر سر خورد و زلف رها برخیزد
|
|
|
|
|
«عروسِ مرده در گور متحرّک!!»
دخترک پیر،
سالهاست که به دوش میکشد
روان مرده را در گور متحرّک!
..
|
|
|
|
|
ترادیدم سوار نور بودی
سراپا غرق شعروشوربودی
نگاهم موج گیسویت گره خورد
نفهمیدی بسی مسرور بودی
|
|
|
|
|
الا یا ایّها السّاقی اَدِر کاسا و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
|
|
|
|
|
مرا آزاد کن دیگر ز دامت
و آن نان ونمک هایم حرامت
|
|
|
|
|
سالها و قرنها در انتظار مریمم
او کنارم بود و من جای دگر اندیشه ام
|
|
|
|
|
"مقصود من"
من نگویم در خزانی چون بمانی سود من/آفرین گوی توباشم تو بمانی بود من/رفته بودم تا به مس
|
|
|
|
|
دوزخ ز تب من بخــــدا بــــرد پناه
شیطان ز شب من بخــــدا برد پناه
کس گفت :به کی
|
|
|
|
|
در دلم تشویش دارم بنده آقا زاده ام/
آرزوی ریش دارم بنده آقا زاده ام/
گرچه ماتم،مات این دنیای پر
|
|
|
|
|
تقدیر از یار و تشکر از همراهی کردن او و شکر اینکه تقدیری خوب با یک عشق آسمونی هست.
|
|
|
|
|
هر که چشمان تو را از آب زمزم ساخته
|
|
|
|
|
ماییم و شبِ تار و غم یار و دگرهیچ
صبرِ کم و بیتابیِ بسیار و دگر هیچ
مائیم و تمام، حسرت ِ دیدار ِ
|
|
|
|
|
خیلی وقت پیش تر از اینها
اینجا یک جنگل بود پر از درخت
اما حالا تنها یک دشت مانده !
|
|
|
|
|
آن ها حرف می زنند با من
گاهی ملامتم می کنند
گاهی با من اشک می ریزنند
|
|
|
|
|
تقدیم به دختر عزیز تر از جانم مهرسا
|
|
|
|
|
معشوقه ام مرابه مشقت کشیدوگفت
باید به خاطرم همه عالم رها کنی
باید برای کسب دمی با تو بودنم
ازغی
|
|
|
|
|
من از این عبادتِ به عادتِ همیشه خسته ام....
|
|
|
|
|
به دستان تو بودم رام بانو
مرا انداختی در دام با نو
|
|
|
|
|
احساساتم تکرار نمیشه ، درون آتش میسوزم
گناه ، آخرین آرامش من است
و یک دیوار بین من و این جهان فاصل
|
|
|
|
|
باران که می بارد
خاطراتم خیس می شوند
|
|
|
|
|
آهویِ وحشیِ صحرا که ز صیاد رمید
تیزپا جست زنان تا به چمان آمد و رفت
سببی شد که من از روی و رخش خ
|
|
|
|
|
دوش در بزمِ سخن سرو خوشاندام نبود
خبر از مستی و میخوارگی و جام نبود
|
|
|
|
|
همه تار و پود وجودم
سیلاب اشک میشود آنگاه
که پرندۀ کوچک خستهای
دستْ زیر چشم میگیرد
و زار می
|
|
|
|
|
من به رقصیدن و بوسیدن و ناز و بغلت ، حساسم
لطف فرما، کمی از تیشه ی فرهاد بگو ....
.
.
.
.
|
|
|
|
|
با لهجه ی شیرین فرهادی بگوییم....
|
|
|
مجموع ۱۲۴۳۴۴ پست فعال در ۱۵۵۵ صفحه |