سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

سه شنبه 11 ارديبهشت 1403
    22 شوال 1445
      Tuesday 30 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        سه شنبه ۱۱ ارديبهشت

        بیا که بی تو...

        شعری از

        سعید علی زاده

        از دفتر آغاز راه نوع شعر غزل

        ارسال شده در تاریخ يکشنبه ۲۹ فروردين ۱۳۹۵ ۱۹:۵۵ شماره ثبت ۴۶۴۶۵
          بازدید : ۴۷۷   |    نظرات : ۱۲

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر سعید علی زاده

        بیا که بی تــــــو غــــــــــزل ها بهانــــــــــہ می گیرنــــــد
        بیــــــــــا که قافیــــــــــہ ها واژه واژه می میــــــــــرنــد

        بیا که بی تـو بہــــــــــار از خــــــزان سخن گویــــــــــد
        و بی تو قاصـــــــدڪان هم ز زنــــــدگــــــــــے سیرند

        بیا که چشمــــــــــہ ی باران ز دوریت خشڪــــــید
        و اشڪــــــہا ز رُخ نــــــرگســــــــــان ســـــــرازیــــــرنــــــد

        بیا کہ هر چه به ظاهر جوان در این شهر است
        ز دوری تــــــــــو به باطــــــــــن تمامشــــــــــان پیرنــــــــــد

        بیــا ڪہ یــــــــــخ زده بــــــــــے تو تمــــــــــام خوبیہــــــــــا
        نگــــــــــاه ها همــــــــــہ بــــــر دستــــہــــــــای تقــــــدیــــرند

        بیــــــا و رَنــــــــــگ حقیــــــــــقت بپــــــاش بــــــر بــــــــــاور
        بیا ڪــــــــــہ بــــــاور و ایمــــــــــان اسیر تـــــــزویرنــــــد

        تــــــــــو را برای ســــــــــرودن بهــــــــــانه میخواهـــــــــم
        بیــــــــــا که بی تو غــــــــــزل ها بهــــــــــانه می گیرند

        سعید علی زاده

        
        ۳
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        مجنون ملایری
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۴:۵۷
        با سلام بسیار عالی موفق باشی
        عباس زارع میرک آبادی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۵:۱۲
        درود بر شما شاعر عزیز
        چقدر کلام شما با احساس و لطیف است
        حظ بردم
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        وحید کاظمی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۶:۱۰
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        درود بر شما
        چقدر خوب بود این شعر
        مرحبا
        خندانک خندانک خندانک خندانک
        علیرضا کاشی پور محمدی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۰۷:۲۲
        آفرین شاعر
        کیفورم کردید
        خندانک خندانک خندانک
        ولی الله شیخی مهرآبادی(دیوانه)
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۳:۴۶
        جناب آقای علی زاده عزیز، سلام علیکم.
        .........................................................
        بیاورنگِ حقیقت بپاش برباور
        بیا که باوروایمان، اسیرِ تزویرند
        ........................................................
        احسنت بزرگوار.......غزلِ زیبایی ست .دستمریزاد.
        خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        صفیه پاپی
        دوشنبه ۳۰ فروردين ۱۳۹۵ ۱۵:۲۹
        ................ خندانک خندانک خندانک .......................
        بسیاااار زیباااااا خندانک خندانک خندانک خندانک
        هزاراااان درود خندانک خندانک خندانک خندانک
        ................ خندانک خندانک خندانک ..........................
        تقدیم به اهالی خوب شعر ناب:

        بزرگی می گفت: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد.
        اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد.
        او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!
        دوم مستی دیدم که افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی.
        گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟
        سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای؟
        کودک چراغ را فوت کرد و آن را خاموش ساخت و گفت : تو که شیخ شهری بگو که این
        روشنایی کجا رفت؟
        چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد.
        گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن.
        گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو
        چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری!؟

        یادمان باشد...
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0