دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
علت دوری دل ها از چیست!!!
|
|
|
|
|
آدم نيكـو به ره همّـت است
همـره وجـدان و سـر غيـرت است
غيـرت و
|
|
|
|
|
اگر به تریج قبای کسی برنخورَد
می خواستم چند کلمه حرف حساب بزنم ،
|
|
|
|
|
صبح زود است
پرندگان مهاجر
در صفحه نقرهای آسمان
پرواز کنان
عزلت شبی تیره را
با خود
به کرانه غر
|
|
|
|
|
دلم در باورم گم می کند دستان تدبیرم
|
|
|
|
|
اسراری دارند
این پنجره های روبه خیابان
|
|
|
|
|
اول قدم زدیم کمی از قرارهم
|
|
|
|
|
در عصر بردگان جهان پادشاه باش
|
|
|
|
|
چشم بی سوی تو یعقوب که فانوس رهم
|
|
|
|
|
مراقبش باش لطفا
صبح باطلوع خورشید
ازخواب ناز بیدار
پنجره را باز میکنم
و رقص پرستوها راتماشا
آی
|
|
|
|
|
اینبار پلنگ تو رسیدست به ماهم
|
|
|
|
|
گاه نم باران یعنی امید زندگی.
و قدم زدن زیر آن یعنی زندگی دوباره.
|
|
|
|
|
مشت شب باز شد
تبر بیاور ابراهیم !
|
|
|
|
|
کاسه ی صبر
سر آمد
همه از میراث زین تقدیر
وابسته به نهر ( نیل وفرات)
ببستن شدند تماشاگر
|
|
|
|
|
جاده ای پر از قندیل های یخ زده ام
|
|
|
|
|
کارِ خودمان است فقط، کارِ خدا نیست
|
|
|
|
|
مثل غنچه باز شو
خنده بکن
چهرهات را پاک کن
از گرد غم
روی برگردان به سوی آفتاب
سخنی کن
سخنی با
|
|
|
|
|
مهربانی تو هرچند که کـــم بود ای یـار
بهترین خاطره ام از همه دنیاست هنوز
|
|
|
|
|
ای کرده به تن پیرهن سرخ غزل جان
|
|
|
|
|
یاد از گذشته که می کنم
دلم تنگ می شود
دلم برای حرمتِ خودم
تنگ می شود
|
|
|
|
|
در باور من شبیه پاییز نباش
|
|
|
|
|
سرای عشق
چو شهنامه نوشتی در سرای عشق
غزل را هم به سبک حماسه می خ
|
|
|
|
|
خدا وندا دلم آرامشی زین گردش دوران ندارد
|
|
|
|
|
شاد مانی میرسد بار د یگر بر روزگا ران غم مخور
|
|
|
|
|
گياه از آب باران كرده رويـش
نه از هر شوره زار و خاك و شورش
اگـر بار
|
|
|
|
|
میدوید ز میانِ خونِ گرمِ همنوعانش ، آدم و،
چه شَلَپ شلوپی به پا شده بود
|
|
|
|
|
شعر نو از اسم امیر و خاتون
|
|
|
|
|
عده ای
پوستش کندند
گوشتش خوردند
استخوانش لیسیدند
بقیه را هم بخشیدند
دعوا بر سر چیست ؟
|
|
|
|
|
دست به پهلو می آیند این شعرها
|
|
|
|
|
زندانی بیان است
و حق
که در اسارت مرده..
|
|
|
|
|
روزی دعایی خواهم خواند
از سرنوشت ها عبور خواهم کرد
|
|
|
|
|
کس نگیرد خرده از یوسف اگر با دست خود
جامه از تن می درد هر شب درون چاهِ تو
|
|
|
|
|
حجره عطار
یکشب بهانه می کنم و زار می زنم
خود را میان عقل و جنون دار می زنم
|
|
|
|
|
چه شد در مام ایرانم
چه شد در مهد شیرانم
|
|
|
|
|
بی شک قلم شکستهام بار دگر پای بگیرد
درهر قدمم معجزههای یسطرون میریزم
|
|
|
|
|
قاصدک هان چه خبر ؟
قلمم را چه شکست
|
|
|
|
|
اگرچه؛
کولهباری از دلتنگی-
به دوش دارم؛
اما هرگز
به جادهی خیالت
سر نخواهم زد!
|
|
|
|
|
از چشم خمار و تیغ ابرو گفتیم
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آ
|
|
|
|
|
شرر افتاده بجان سخن از غصّه و زار
|
|
|
|
|
تنهایی ام نیز
از تنهایی
به تنگ آمده
|
|
|
|
|
گفتم دوستت دارم
گفتی ازکجا بدونم ؟
|
|
|
|
|
اي قادر سبحاني ، اي حيّ و توانـا
همسايگـي ام را بنمــا ملت دانــا
چون
|
|
|
|
|
ای دل در عاشقی بسوز
چون شمع رو باد
یا که یار رفته ز یاد
یا همچو ریشهای
در حسرت یک جرعه آب
|
|
|
|
|
ترانه ای بخوان
که آرام شعله بگیرد
دیوانگی صدات
روی شیب کند خنده هام ...
|
|
|
|
|
با سلام ! یه سپید سیاهی نوشتم برای حال خوب دل های شما
|
|
|
|
|
یک مصرع است جان کلامی که بافتم
|
|
|
|
|
وقتی غزالی می رمد در قاب تنگ لاله ها
|
|
|
|
|
در مورد روزگار و دوستان طی سال های زندگی ست.
|
|
|
|
|
ناطق صامت وصف همه حال و همه ایام منم
(مسا)
|
|
|
|
|
دریا دریا ستاره
دل من بیقراره...
|
|
|
|
|
آن که باشد رفتنی روزی موثر میرود
اهل معنا میشوند امروز یا فردا شهید
|
|
|
|
|
با یه نیم نگاه تو دلم زیر و رو میشه
عشقت توی این قلبم تا ابد زده ریشه
در سیاهی موهات شب نداره هیچ
|
|
|
|
|
ما چون فرهاد هزاران بار مُردیم و زنده شدیم
|
|
|
|
|
آسمانِ شهرِما، بغض کرده وُ اخمی ست
آفتابِ، زیرِ اَبر، دل پُر از پریشانی ست
جاده های بی عابر، ک
|
|
|
|
|
بوسههای عشق بر پیشانی
در روزهای سرخ از زردی پاییز
هنگامی که خورشید
هیچ تلاشی برای غروب نمیکند
|
|
|
|
|
هرکه معشوقش بُوَدغیرازحسین بیگانه است
|
|
|
|
|
اگرچه رفته از شهرم ولی نام گلاب و گل
|
|
|
|
|
فصل قبرستان است...
بوی یک فاتحه از قبله دور می آید....
آسیابان بیدار...
آسیاب آماده....
آب در
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۴۴ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |