جمعه ۳۱ فروردين
|
|
روزی دعایی خواهم خواند
از سرنوشت ها عبور خواهم کرد
|
|
|
|
|
کس نگیرد خرده از یوسف اگر با دست خود
جامه از تن می درد هر شب درون چاهِ تو
|
|
|
|
|
حجره عطار
یکشب بهانه می کنم و زار می زنم
خود را میان عقل و جنون دار می زنم
|
|
|
|
|
چه شد در مام ایرانم
چه شد در مهد شیرانم
|
|
|
|
|
بی شک قلم شکستهام بار دگر پای بگیرد
درهر قدمم معجزههای یسطرون میریزم
|
|
|
|
|
قاصدک هان چه خبر ؟
قلمم را چه شکست
|
|
|
|
|
اگرچه؛
کولهباری از دلتنگی-
به دوش دارم؛
اما هرگز
به جادهی خیالت
سر نخواهم زد!
|
|
|
|
|
از چشم خمار و تیغ ابرو گفتیم
|
|
|
|
|
چکش است این روزگار پر ملال
میزند بر ما به رسم روزگار
گه ز ما آ
|
|
|
|
|
شرر افتاده بجان سخن از غصّه و زار
|
|
|
|
|
تنهایی ام نیز
از تنهایی
به تنگ آمده
|
|
|
|
|
گفتم دوستت دارم
گفتی ازکجا بدونم ؟
|
|
|
|
|
اي قادر سبحاني ، اي حيّ و توانـا
همسايگـي ام را بنمــا ملت دانــا
چون
|
|
|
|
|
ای دل در عاشقی بسوز
چون شمع رو باد
یا که یار رفته ز یاد
یا همچو ریشهای
در حسرت یک جرعه آب
|
|
|
|
|
ترانه ای بخوان
که آرام شعله بگیرد
دیوانگی صدات
روی شیب کند خنده هام ...
|
|
|
|
|
با سلام ! یه سپید سیاهی نوشتم برای حال خوب دل های شما
|
|
|
|
|
یک مصرع است جان کلامی که بافتم
|
|
|
|
|
وقتی غزالی می رمد در قاب تنگ لاله ها
|
|
|
|
|
در مورد روزگار و دوستان طی سال های زندگی ست.
|
|
|
|
|
ناطق صامت وصف همه حال و همه ایام منم
(مسا)
|
|
|
|
|
دریا دریا ستاره
دل من بیقراره...
|
|
|
|
|
آن که باشد رفتنی روزی موثر میرود
اهل معنا میشوند امروز یا فردا شهید
|
|
|
|
|
با یه نیم نگاه تو دلم زیر و رو میشه
عشقت توی این قلبم تا ابد زده ریشه
در سیاهی موهات شب نداره هیچ
|
|
|
|
|
ما چون فرهاد هزاران بار مُردیم و زنده شدیم
|
|
|
|
|
آسمانِ شهرِما، بغض کرده وُ اخمی ست
آفتابِ، زیرِ اَبر، دل پُر از پریشانی ست
جاده های بی عابر، ک
|
|
|
|
|
بوسههای عشق بر پیشانی
در روزهای سرخ از زردی پاییز
هنگامی که خورشید
هیچ تلاشی برای غروب نمیکند
|
|
|
|
|
هرکه معشوقش بُوَدغیرازحسین بیگانه است
|
|
|
|
|
اگرچه رفته از شهرم ولی نام گلاب و گل
|
|
|
|
|
فصل قبرستان است...
بوی یک فاتحه از قبله دور می آید....
آسیابان بیدار...
آسیاب آماده....
آب در
|
|
|
|
|
بر سر تیر چراغی می گفت
سایه افتاده مگر بر من؟
که به تاریکی هر جا نگهم افتاده ست
برده از من نفسم ر
|
|
|
|
|
بر می گردم به عقب
زاغکی پنیری دزدید
نه!
دوباره به عقب
زاغکی پنیرش را به روباه گرسنه داد،
|
|
|
|
|
سخنان گشته به زنجیر و رهایی به خزان
|
|
|
|
|
آتش سر قلیانی و جانانه نشستی
|
|
|
|
|
خاتون منتظر میمانم تا باز چشمانت را ببینم
|
|
|
|
|
مهتاب چو من هم تورا منتظر است
|
|
|
|
|
مردانِ خدا دلاورانه - با عشقِ به حق چه خالصانه
|
|
|
|
|
گفتم
باتو نیستم
این همه بدو بی راه نگو
چشم دل را تیغ نزن
گربرق خوابت پرید
ارزش ماست مالی ن
|
|
|
|
|
ره دين سخـت مي گردد به كارت
در آرَد آن دمـار از روزگارت
نـشايـد
|
|
|
|
|
من هیچ نمی دانم
اما !
تو همان لبخندی نبودی
که برای آمدنت
یکی یکی سوزاندم
پرهایم را...
|
|
|
|
|
چه ها کردی تو با روح اسیر التهابم که
به احساس غریب باغ در پاییز می مانم
|
|
|
|
|
محبت دونیاسین محبّت سوزون
بویالان دونیانین گوروشَن دوزون
|
|
|
|
|
دو شاعرانه به نام دریا....
|
|
|
|
|
من تند تند عاشق می شوم...
|
|
|
|
|
مارا به جرم عاشقی هیز پنداشتی
دل دیوانه ام را دیدی و هیچ پنداشتی
|
|
|
|
|
یارب این دنیا چه دنیای بدیست
هرکسی گیرو سراغ جفت خیش
کاشک میشد بی بهانه پرکشید
یاسواربال رویا ها
|
|
|
|
|
شیطان بساطی دارد به پهنای تاریخ
|
|
|
|
|
میگویند:
(به هر کجا که روی آسمان...)
نه!
پس چرا؛
آسمان "تو" آبیست و،
آسمانِ من ابری؟!
|
|
|
|
|
لبخند بزن دوباره شیدایم کن
|
|
|
|
|
من حواسم پی رقصیدن گل،
من حواسم پی برخیز علف بود، تورا گم کردم
|
|
|
|
|
فراخوان می دهد این شهر زیبا
شما را در گلستان سته بان
|
|
|
|
|
شبی بنده ای زار و مقالات و سست
بخفت و به رویا خدا را بجست
|
|
|
|
|
بی سبب نیست که صدای ناقوس هستی
مرا صدا میکند
|
|
|
|
|
زبان شعر من این روزها کمی تلخ است...
|
|
|
|
|
Take this plate. Wish whatever you want.
|
|
|
|
|
Find my heart with your breath, with the scent of spring flowers
|
|
|
|
|
🎃Emptiness Scarecrows🎃
مترسک های پوشالی
|
|
|
|
|
سگ را کجا وُ شمِّ رسیدن به لاله ها
|
|
|
|
|
🍂🍁🍂هشت کوتاهکلاسیک پاییزانه🍂🍁🍂+ لینک آثارم در سازمان اسناد ملی ایران.
|
|
|
|
|
به رنگِ آبیِ عشق است بیشک
شده، سرخابیِ دل، زین سبب تک
|
|
|
|
|
چتر تنهایی
سنگینی می کند
در دستانم
باد با خود می بردش...
|
|
|
|
|
چشمٕ دلم را بگشای که تویی برتر و راهنمای من بنده ی تو پیوسته به رحمتت امید وار
دلم را جلا ده به نور
|
|
|
|
|
آنقدر خنده ریخته ای
پاریزی تازه اتفاق افتاده
|
|
|
مجموع ۱۲۳۴۶۱ پست فعال در ۱۵۴۴ صفحه |