جمعه ۱۶ آذر
اشعار دفتر شعرِ دل عالم شاعر علی اسماعیلی
|
|
نمیفهمم من این آیات عظما را خداوندا
چرا یک آیه هم اندازهی ما در نمیآید
کسی که همدل ما، آشنا با
|
|
|
|
|
بی شک قلم شکستهام بار دگر پای بگیرد
درهر قدمم معجزههای یسطرون میریزم
|
|
|
|
|
کشور ما سرزمین پسته های بی نظیر
|
|
|
|
|
شبا که ما میخوابیم
روزام باید بخوابیم
|
|
|
|
|
خشت اول را چنان بنهاده کج معمارمان
از ثــــــــریا رد شــده آوازهی دیــوارمان
|
|
|
|
|
لحظههای خوب و شیرین زمان انتظار
تا نشیند بلکه بر انگشت ما سنجاقکی
|
|
|
|
|
دورهی شیرین دانشجوئیِ ما تلخ شد
لرزش شبهای تهران، حملههای موشکی
|
|
|
|
|
گله دارم در چراگاهی به ظاهر امنِ امن
میهراسم بدتر از گرگان شبانی میشود
|
|
|
|
|
آیه های شرم من تفسیر میشد بد نبود
بزدلِ روبهصفت چونشیر میشد بد نبود
|
|
|
|
|
کرونا آمده ، در صحن جهان میرقصد
ما درین صحنه چه کردیم، زبانزد شدهایم
|
|
|
|
|
کرونا آمد و زاهدان همه کیش شدند
رخ ما زرد شد و عازم مشهد شدهایم
|
|
|
|
|
اشک ریختن، ممنوع !
الکل خوردن، ممنوع !
خودکشی، ممنوع !
سیگار کشیدن، خیلی ممنوع !
بگذریم... و ادا
|
|
|
|
|
اگرچه دوستش داری سلاحت را بکن خاموش
زبانش را نمی فهمی ، نمی گوید صلاحت را
|
|
|
|
|
هوای تازه و بوی علف ، رفته ست از دنیا
درین خاک خزان دیده خسارتهای بسیارست
|
|
|
|
|
نداری طرح لبخندی به لبهات
لبالب غم درین خم کردی ای دل
|
|
|
|
|
مرگ پایان کبوتر نیست...!
شایدم باشد ،
نمیدانم ،
|
|
|
|
|
خطا کن دل،خطا کن دل،خطا کن
خطا داده به تو ، بهتر هوایی
|
|
|
|
|
به خدا که از ازل حال مرا میفهمد
فقط انگار ، غزل حال مرا میفهمد
|
|
|
|
|
از خویش گریزان شده بیگانه پرستیم
شرمندهی تاریخ ، که فرهنگ نداریم
|
|
|
|
|
دیوارهای خانهی ما بس که دارد موش
هی درد میگویم به در ، تا بشنود دیوار
|
|
|
|
|
دل زارم گله دارد که چه بی چون و چرا
در چراگاه خودم گرگ ترین میش شدم
|
|
|
|
|
سر پناهم زلف محبوبست و آن هم اي دريغ
طرح معماري نباشد، سازه مي خواهد چکار
|
|
|
|
|
زاهدا زخمی نکن با خنجر تیزی که داری
با چنین نیش زبان فتنهانگیزی که داری
|
|
|
|
|
یخ بسته غزلهایم صد مثنوی از دردم
تا شمس رسد تب ریز، تو باز بسوزانم
|
|
|
|
|
در صراط مستقیم افتادم و کج شد ملاکم
کج مداروکج مزاج وکج مرامم نیست باکم
|
|
|
|
|
عجب کشورعجب دینی عجب دردی عجب مارا
تعجب می کنم یارب، نمی بینی عجب ها را
|
|
|
|
|
در گذران زندگی ، هر چه بلا که دیدهام
در قِـبَـلِ ندیدنت بدان یک از هزار نیست
|
|
|
|
|
روزها سیل غم و شب ها تماشای فراق
لحظهها بیجان و جانم لاابالیتر شده
|
|
|
|
|
شمس تب ریزم تویی در عصر یخبندان حال
|
|
|
|
|
نداری طرح لبخندی به لبهات
لبالب غم درین خُم کردی ای دل
تمام شور و احساس غزلهات
فدای فصل پنجم کردی
|
|
|
|
|
در کلبهی ما رونق اگر نیست، صفا رفت
با مرگ صفا، مهر و وفا هم به عزا رفت
|
|
|
|
|
تار گشته آسمان! باران بیا ، گر می شود
در زمستانم بزن، تا فصل دلگرمی شود.
|
|
|
|
|
خواب نه، بیدار دیدم دیدهتر خوابی ندارد
زیر چتر آسمان ، جزء اشک خود آبی ندارد
|
|
|
|
|
بارها خوردم زمین، اما دل از این سیر نیست
دوست دارم پا شوم دستم بجایی گیر نیست
|
|
|
|
|
نسل من و تو سوخته نه، بلکه ذغالست
هی سوزد ومیسازد و هم بینکونالست
|
|
|
|
|
تو نباشی از جهانم یک الف کم میشود
بی تو دنیای دنی بر من جهنم میشود
|
|
|
|
|
گرگ به گله میزند آخر این شب سیاه
منفعتی ازین شبان عایدمان نمیشود
|
|
|
|
|
روز و شب بر خوب و بد تیر دو پهلو میزنی
خوب میدانم اسیر سوء پنداری ، نه! ظن...
|
|
|
|
|
کسرهای سخت را با سادهکردن حل کنند
غافلی و کی ریاضی دیده میفهمدحساب
|
|
|
|
|
زمین خوردم چهرا خوردم چرا "چُم"
بدان از درد توتُـم کرده بودم
|
|
|
|
|
خشتهای خانهها با کم ملاتی چیده می شد
این غلط های زیادی!؟ پر ملاتی را شنیدی؟
|
|
|
|
|
زاهدا زخمی نکن با خنجر تیزی که داری
با چنین نیش زبان فتنهانگیزی که داری
|
|
|
|
|
غزل یا شعر نو ، چون نوشدارویی شده سهراب
وبعد از مرگ تو مابین ما خاموش و مهجورست
|
|
|
|
|
اگر مهدی، میان این همه هادی نمیآید
به این ده کورهها عنوان آبادی نمیآید
|
|
|
|
|
خطاهای دل آدم که بد نیست
به درد بی دوا ، باشد شفایی!
|
|
|
|
|
وقتی که پر از زخمی لبریز شود درد
نه شعر تر انگیزی ، نه شوق ترانه
|
|
|
|
|
امروز که در برگ حنا رنگ نداریم
دشتی پر غم صوت شباهنگ نداریم
|
|
|
|
|
زمین با ما نمی سازد و اینجا آسمان تار است
دریغا زخم ساطوری، بجای زخمه بر تار است
|
|
|
|
|
میشود از سیل تو سیرآب شب؟ هرگز، ولی
قطره قطره سیل تو ، دریا کند صحرای من
|
|
|
|
|
بعد بم ، زلزله ها قاتل رفسنجانند
چه گسلهای بدی پهنه ی کرمان دارد
|
|
|
|
|
کهنه بنای خشتیام ، روی گسل نهاده شد
زلزلههاست پیش رو، سازهی پایدار نیست
|
|
|
|
|
سیل از ره می رسد ، سیل تماشا میشوی
آخر این سیل ها، صحنه درخشان میشود
|
|
|
|
|
ریشهی شیرین بیانهای بیابان خشک گردید
ارزش "مدکی"، گیاهی صادراتی را شنیدی!
|
|
|
|
|
در پسینی دلگشا بی بی و باشا دورحوضی
در حیاطی ، گفتگوهای حیاتی را شنیدی؟
|
|
|
|
|
قطاری انفجار و آتشی خاکستری هست
فداکاری و ریزعلی و دستش مشعلی نه
|
|
|
|
|
شهر اخلاق پدر گر جادهاش پرپیچ بود
ارزش راه کمربندش فراوان بوده است
|
|
|
|
|
شبی درتخت سی،سی،یو دلم رو به وخامت بود
به بالینش شدم ، دیدم پر از زخم و جراحت بود
|
|
|
|
|
بی شک حقیقت آنچه میبینی، نباشد
جزء واقعیت ، هیچ در نی نی نباشد
|
|
|
|
|
مشکلاتم در مسیر زندگی بیهوده نیست
جادهای بی پیچ و خم آیا لواسان میشود!
|
|
|
|
|
وقتی در این مزرعه فرهنگ نباشد
وقتی به حنایش ذرهای رنگ نباشد
|
|
|
|
|
« لَنْ تَنالُوالْبِرَّ حَتّى تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون » *
کی شوی به، تا نبخشی بهترین چیزی که
|
|
|
|
|
ناگهانی ، آنی آن شد که نمی پنداشتیم
فصل گل دردانهای را در زمینی کاشتیم
|
|
|
|
|
حیوان سخنگو را ، گر چنگ نباشد
هم لاله برقص آید هم جنگ نباشد
|
|
|
|
|
دل بیقراری میکند امشب گمانم لازم است
همراه دل با خاطره یک سیل دیداری شوم
|
|
|
|
|
من اسماعیلیام باید که قربانی بلد باشم
طریق گفتگو با عشق پنهانی بلد باشم
|
|
|
|
|
ندک اندک رهسپار بیت پایانی شوی
غزلت خوانده شود روزی تو هم فانی شوی
|
|
|
|
|
خوب من داری خبر بی تو جهانم دیدنی شد
ساز رفتن چون زدی جامه درانم دیدنی شد
|
|
|
|
|
برای هیچ، به یکدیگر چه بیرحمانه میتازیم
پلی در ره نمی بینم ، همه استاد سدسازیم!
دریغ از پاس و ه
|
|
|
|
|
این ترازو بهر چیست عاشق مگر سنجیدنی ست
وزن عشق باشد مهم، میزان دلی فهمیدنی ست
می شود تنها به شا
|
|
|
|
|
گاه می شوی آماج تیری از زمانه
تیری که دارد ازخودت بسیار نشانه
تیرخودی بر عمق جانت می نشیند
شلی
|
|
|
|
|
بهر قربانی شدن ، این عید اسماعیلی ام
بوریایم، به خود آیم فرش کرمانی شوم
|
|
|
|
|
کجایی عشق! تو را گم کردهام من
که اینبار، سرکه در خم کردهام من
|
|
|
|
|
رفیقی را شدم دلتنگ، که شعر فاخرش مانده
دل عالم ، تماشا کن ، که بیت برترش مانده
|
|
|