جمعه ۱۰ فروردين
|
|
تولد عشق
در کوهستان و قندیل های سر به فلک کشیده قلبم،دراعماق زمهریر و یخبندان سروده های لرزان عشقم،
|
|
|
|
|
ای عشق مرا شبیه پاییز نکن
|
|
|
|
|
آنکه در حقّ کسی پیوسته نامردی کند
سخت خواهد داد پس، یک روز تاوان، غم مخور!
|
|
|
|
|
سگ گلّه که با گرگان نشیند
|
|
|
|
|
ثِقلِ سرد کرده روحم ،
ازاین اعمالِ وامانده
|
|
|
|
|
مگر او چی داشت که اینگونه دل من بی قراری میکند .....
|
|
|
|
|
در بُعد بـي آلايشي ،ياران چرا خفّت بُوَد
هر بُعد بـي آلايشي ، سـرمايه عفّت بُوَد
|
|
|
|
|
قناعت ز حسرت تو را دور کرد
طمع دیده ات را به حق کور کرد
|
|
|
|
|
پاییز
فصل رسیدن است
فصل شکفتن
هوای بارانی
اشک شوق ناپیدا
غرق در باران
خیال من
پَر کشان
در هو
|
|
|
|
|
تا کجای قصه باید درد را همراه شد،،،
|
|
|
|
|
صد بار تو را گفتم جانم شدی و هستی
یڪبار نگفتی تو عاشق شدی و هستی
دل را بتو من بستم گفتم ڪه دلا ه
|
|
|
|
|
بی کسی هایم را
آویزان کرده ام روی بند نبودنها
|
|
|
|
|
بارون بهاری
تو چشماته
وقتی نگاهش میکنم
پره اشکاته
بیرون میری
خدا تو مواظبته
حتی باهاش نیام
ک
|
|
|
|
|
شعر آن نطقی ست که از زخم صداست
شاعر آن شخصی ست که حرفش درد ماست
|
|
|
|
|
بیا اجازه بگیریم از خدا...
|
|
|
|
|
بعـد هر تحقیق بر عمـر و جهان خندیده ام
لحظه ای بین همیشه، بی اَمان خندیده ام
|
|
|
|
|
بشنو این زمزمه گوش خراش
بشنو این راز دل خسته من
مست تکرار شدن هست دلم
بشنو این سوز دل بسته من
|
|
|
|
|
عدل هـر عدليه معلوم نشد تا به كجاست
عدل اگرعدل خدانيست همان عدل خطاست
عدل اگـر خواهش
|
|
|
|
|
مدتهاست هوس کرده دلم ،
دنیایم تنوعی بگیرد
|
|
|
|
|
پاییز گلستانها پژمرده بی حالند
پروانه ها در آن انگار که بی بالند
|
|
|
|
|
یا رب امشب قلب من را اندکی آرام ساز...
|
|
|
|
|
مجنون تری زین میان
می زند به زیر آواز
شماراقسم به نماز این باران
|
|
|
|
|
اکنون منم بیمار تو...تنها تویی درمان این دردهای من♡
|
|
|
|
|
بگو بریزد هر چه اشک است و آب
|
|
|
|
|
گویند تو مهمانی در کلبه صبر من
|
|
|
|
|
پشت بابی مانده ای در انتظار
|
|
|
|
|
چه سخاوتمندست؛
-- [نسیم]
حتا به سرِ
علفهای هرز!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
بغض بی فریاد
نترسانیدم از طوفان پراز امواج خاموشم
سکوتم بانگ فریاد است و باآتش هم آغوشم
سؤا
|
|
|
|
|
اسمان پر ابر شد
باران بارید
بعید نبود ببارد
|
|
|
|
|
تگرگ ِ سرخْ فرو ریختْ آبشار ِ مذاب
بهشت ؛ وارث ِ وهم ِ همین جهنَّم هاست؟
|
|
|
|
|
تا مگر بر خاک مجنون مشق رسوایی کنیم
دل تپیدنهای مان صحرا به صحرا می برد
|
|
|
|
|
مگر عطرانسان مدهوش کندبادپریشان را
|
|
|
|
|
درخطِ افقِ دریا ، به اسلوموشنی ،
خورشید غرق شد
|
|
|
|
|
بگو با من تو از احساس و از عشق رها کن تو مرا در عمق رویا
حکایت کن تو از حال دل خویش بگو ت
|
|
|
|
|
امان امان، زِ فتنه ها،براي ما كه ذلّت است
خوشا به حال آنكسي برون ازاين مذلّت است
خدا
|
|
|
|
|
اگر بر روی لب لبخندها دارم
غمی ناجور در این بندها دارم...
|
|
|
|
|
ای شاخسار خوبی
ای قله دست یافتنی
ای ابر باران زا
ای برکه جاری
|
|
|
|
|
نسلی از آدم نمانده، دودمانی سوخته،،،
|
|
|
|
|
ایستاده در ایستگاهی،
حوالی نگاه های دلتنگ
پاییز
بی قرارِ نفس های، بهار بود .
|
|
|
|
|
عدل است که نردبان بالاست تو را
عشق است که صیقل از هواهاست تو را
|
|
|
|
|
چوشب سر می رسدبا من به دلداری غمی دارم
|
|
|
|
|
دوستتدارم،
اندوه هزارسالهایست
|
|
|
|
|
من که رسیدم بر چهل گاهی نگه بر حال خویش
گاهی بدوزم چشم خود با حسرت اندر کار خویش
|
|
|
|
|
ای شـوقِ جان به قلّه ی خود می رسانمت
هـم رقص باد و شاخه ی رز می رهانمت
|
|
|
|
|
جام اشکم هر چه شد لبریز تر
|
|
|
|
|
به پولِ سیاهی نمی ارزد این زندگی
ز دانش تهی بودن، از جهل آکندگی
رسیدن به بالاترین رتبه، مانند شیر
|
|
|
|
|
پر از شورم ولی شیرینی آن را نمی فهمی
|
|
|
|
|
رنـج و غــم ها،یـک شب بـه اتمام میرسد
عوعوی سگ هایتان اخر به پایان میرسد
|
|
|
|
|
رنج مردم را تو رنج خود بدان.
تو نشو از رنج مردم شادمان.
|
|
|
|
|
کاش تاریخ کمی وجدان داشت و به دیوار صداقت نزده بود لگد..
|
|
|
|
|
چو شد دشوار در پیری ره میخانه پیمودن
به کوی میفروشان خانه ی خود را بنا کردم
|
|
|
|
|
دارم از مردم دلی اندوهگین
طرحی از افسوس دارم بر جبین
روزگار نا به سامانی شده ست
نیستند آن
|
|
|
|
|
چه غم داری نوا ای دل دمی با من مدارا کن
|
|
|
|
|
از درختِ دلِ من، سیبِ تو نارس، افتاد
رازِ ما بود که بینِ کس و ناکس، افتاد
|
|
|
|
|
تابهحال دستت بهخواب رفتهاست؟
|
|
|
|
|
ترسي كه بيدار دل از ،ظلمت شب نيست
اين منحصر از ،بهر عجم يا به عرب نيست
اين نكته
|
|
|
|
|
روزی کشمکش شد ، بینِ من و،
قسمتِ فوقانیِ تنبان ، آن کِش
من بکِش ، کش بکش
کارکشید به کشمکش
|
|
|
مجموع ۱۲۲۹۷۴ پست فعال در ۱۵۳۸ صفحه |