يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
|
|
امشب به شبم تیشه زدم
سقف شب رابه خیال ِ دل خود چاک زدم
|
|
|
|
|
آه اگر این مصیبت آخر
بر سر ما هوار خود ریزد
زیر سنگ و کلوخ بدبختی
دیگر از بی اثر چه آویزد؟؟؟؟
2
|
|
|
|
|
سالها در فکر بودم
که چگونه ،
استفاده برم از عمر
همه ی ثانیه ها و، دقایق ؟
|
|
|
|
|
بارها پرندگانی را دیدم
روی سر بوعلی سینا لانه ساختهاند
|
|
|
|
|
چشم هایت با نگاهم آخرش همدست شد
|
|
|
|
|
اجل1 آمد سر راهم گرفته
مرا هم وعده ی آخر سر آمد
|
|
|
|
|
هیچ کس
این داستان را باور نمی کند
دوستت دارم
بی آنکه
...
|
|
|
|
|
دست بیداد زمان دیدی چه کرد
عافیت از تن گرفت و مانده درد
|
|
|
|
|
شاعریشغلعجیبیست
درآمدصفراست
|
|
|
|
|
در ره عشق کدام ره رفت بیره
کز کنارم رفت و دگر بازنگشت؟
آیا مجازات نداشت آنکه دل ما شکست؟
در غالب
|
|
|
|
|
هرکه را اندر وجودش رحم نیست در سخن
|
|
|
|
|
خانه ام ، غرق اتش است ای اشِنا ،
|
|
|
|
|
حال این غمزده بدجور خراب است، نخند
|
|
|
|
|
از دور توی گوشم آمد صدایت ای سگ
کمرنگ بوداز اول رنگ حنایت ای سگ
از بس که ه
|
|
|
|
|
به خود می آیم
از روزی که پسرک بازنشسته شد
از جوانیش کنار کشید
|
|
|
|
|
وقتی که نیستی
یک چیز دنیا کم است...
مثلِ یک خنده،
یک بهار
یا؛
-- شهریور...
به گمانم،
|
|
|
|
|
خدایا یک نفر را گیر و از هر بیست عاشق کن
کبوتر را اگر در بند پروازیست عاشق کن
|
|
|
|
|
نکند یار من خودش باشد، عشق و دلدار من خودش باشد؟!+(بداهه ی پاییزی)
|
|
|
|
|
باچشک فرو بسته تماشای تو خالی ست
|
|
|
|
|
مرازاین پس تاب جهان میدهی? ...دل بر کوی دلبرو جانان میدهی?
دلاعازمم دگر سوی اقبال ازبکها ...چوپاییز
|
|
|
|
|
رفته دلم
بی تو شکسته این دلم
تو که نیستی ببینی
به کی بگم درد و دلم
حالمو ببین
کم اوردم بعد از
|
|
|
|
|
سرِ عمرِ رفته بر باد
به کجا زنم دگر داد
به که راز دل بگویم؟!
ز فراغ و هجر فریاد
|
|
|
|
|
بدون ترس برای خدا جهاد کنید
جهاد نذر دل حضرت جواد کنید
"لنهدینهم" است اجر "جاهدوا فینا"
به وعده
|
|
|
|
|
دستم نگیر رنگ شقایق پریده است
از پشت بام پلک تو عاشق پریده است
|
|
|
|
|
سخت است در این زمانه صادق باشی
|
|
|
|
|
دلم آشـــوبه، غمگینــم
از این نامـــردی دنیـــــا
هنوزم می تپــــه قلبم
واسه چشم عسل بابا
|
|
|
|
|
هرگز نَبرم گمان پسندند امام؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این محفل پر ریا و شعر ِ لَنگت
|
|
|
|
|
ای ماه تو امشب سخن بگو
از گل رویت بهمن بگو
|
|
|
|
|
صحنه اش تاریک و عمری مانده است _
بی ستاره، سینمای آسمان
|
|
|
|
|
شبی دیگه شروع شد
با یک عالم ستاره
آندو هم راهی شدند
دختر دستش گیتاره
پسر دستش سیتاره
|
|
|
|
|
به رویا های کاغذی
مردم شهر می نگرم
که با دستان تهی
مچاله می شوند
|
|
|
|
|
سکوتم را به پای نبودن نگذار
من با سکوتم تو را فریاد میکشم
|
|
|
|
|
می توان نوشدو جهان را نیز
نوبه نو خود در آینه کاوید
ذهن باید ، دگر شود در ما
بعداز آن
|
|
|
|
|
هر صبحدم خورشید چشمانت که می تابد.............
|
|
|
|
|
قلبم، اراده تپیدنت را در سر داشت
سنگ شدی و به شیشهاش اصابت کردی
|
|
|
|
|
تمامِ جهان در برابرم ایستاده ، تمامِ جهانی که برای من است...
|
|
|
|
|
مرغکی بودم ولی بال و پرم را باد برد
|
|
|
|
|
من آدم نیستم فقط ی بخشم
حرف امثال من فقط چشم
|
|
|
|
|
پائیز را دوست دارم
فصل عاشقی
باد ، باران ، بوی خاک
سرود عشق
جشن رنگ ها در صلح و صفا
رقص برگ ها
|
|
|
|
|
ای شقایق ...انگار سالهاست که تو هم با پاییز سر می کنی ...و فصل های دیگر را گذاشتی برای روز مبادا
|
|
|
|
|
سیاهی
به فراموشی ام بسپار
که تباهی
اکسیژن هر روز و شب است اینجا
|
|
|
|
|
قلم را در انگشتانم میفشارم
چه بنویسم؟
وقتی همه ی حرف ها را باتو گفته ام
|
|
|
|
|
میسازم دنیای خودم رو
دنیای رنگی که نداشتم رو
|
|
|
|
|
این که جلو روت داغونم این یه انتقام خاموشششه
|
|
|
|
|
این خلق مرا درب از این خانه شکستند
دندان ولب وچشم ودل وچانه شکستند
آشفته و ژولیده مرا موی اگر هست
|
|
|
|
|
عشق یک بوم نقاشیه سیاهی ست
|
|
|
|
|
آدمی خواهم بدون حرص و آز
بی نصیب از جاه و از حب نیاز
آدمی بی جاه و بی جنجال
|
|
|
|
|
غبار آه درون دهلیزم
بدون تو شبیه پاییزم
چقدر مجهول شدم ببین
غروب جمعه ای غم انگیزم
|
|
|
|
|
انبار دل را احتکار، رای او را، قصاصِ قبل جنایت یافتم...
|
|
|
|
|
شعرهایم را
در آغوش گرفته ام
چون نوشته هایم
بویِ تو را میدهد.
آگرین_یوسفی
|
|
|
|
|
لبخند فروغ شمع جان است کتاب
فریاد دل دل شدگان است کتاب
|
|
|
|
|
نشسته ام به در نگاه میکنم
|
|
|
|
|
تو از آغاز گرفتارِ هوس بودی و بس
مثلِ یک بچۀ لجبازِ جَنَس بودی و بس
غرق در بی خبر
|
|
|
|
|
"حاصلِ عمر"
در پیله ی خود سفت بمان پر نزن ای دل
پروانه به جز سوختنش برده چه حاصل؟
یک عمر پیِ
|
|
|
|
|
محبوب دلربایم، بعد از خدا، خدایم
عشق من و تو الحق اعجاز عاشقی هاست
|
|
|
|
|
حسن جان خودش را زده به بی عاری
|
|
|
|
|
کافههایی شلوغ
آکنده از بوی عشقهای مصنوعی!
چهرهها؛
این ماسکهای فریبنده...
|
|
|
|
|
از غم عشق تو هر كس ،كه دلي شاد كند
آن دل خسته ي خود را، زِ غم آزاد كند
زهر و
|
|
|
|
|
خانه ی من خشتش از دلِ تنگ
|
|
|
|
|
در من انگار دستهایی در کارند
خاطرات؛ در سرم دست به دست میشوند
تنهایی؛ به جانم افتاده و با غرور
|
|
|
|
|
تو برای قلبم چهل گیاه بودی
|
|
|
|
|
تا به درگاهِ الهی ببری دستِ نیاز ، /
بد مکُن دل اَبَداً غُصّه از این بابت نیست
|
|
|
|
|
شب بیادماندنی
من، تنهایی و تبِ کرونا
|
|
|
|
|
دلم هوای سکوت و ترانه را دارد
تناقض از کلماتم نگفته می بارد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۶۹ پست فعال در ۱۵۴۹ صفحه |