جمعه ۷ ارديبهشت
|
|
رفتی و غمی گلو گیر شد شب و روزم را
لعنت به این دنیا که قیچی کرد عمر عزیزم را
ی. س
تقدیم به روح پا
|
|
|
|
|
روز شعر و ادب فارسی بر تمامی اهالی ادب و هنر ایران زمین فرخنده باد.
|
|
|
|
|
چاقو نمی برد
چرم کلفت و بی شرافت صورتتان را
|
|
|
|
|
گویی جامه مسیح را پوشانده و با عصای موسی چشمان چلو ندیده آدمیان را به آخورهایشان رهسپار میکند...
|
|
|
|
|
یادی از قدسی مشهدی به مناسبت روز شعر و ادب فارسی : نه چو خورشیـد که قرص قمری ما را بس / که ز بُســـ
|
|
|
|
|
وعده بوس لبم، موسم پیری دهی
صورت من کج شده ،بوسه لب دیدنیست
|
|
|
|
|
تو بمان،جای تو اینجاست،خودم خواهم رفت!
|
|
|
|
|
عاشقم کردی ودل راازدلم برداشتی
گل زگلدانم درآوردی وخاری کاشتی
خواستم پیشت نشینم سفره ی دل واکنم
گ
|
|
|
|
|
من به پِندارِ سپیدارِ پدیداریِ پاییز
تو
هی به بهانه بگریزی و گریزان
تا کی ننمایی رُخِ زیبایِ «قشن
|
|
|
|
|
و یا لیلا چو پایِ چشمه آمَد:/
به ایما میزَدم چشمک به سویَش
|
|
|
|
|
بیست کوتاه کلاسیک در موضوعاتِ گوناگون.
|
|
|
|
|
رنجِ نان و رنجِ آب و رنجِ مزد /
فصل فصلِ اختلاس و شهرِ دزد/
|
|
|
|
|
بین ماندن و رفتن پابه پا شدن سخت است
لحظه لحظه درگیر انزوا شدن سخت است
با خودت بگویی که ،می رود
|
|
|
|
|
در گلویمچیزی ست
کَنه ای پرکینه
خون آشامی که مُسکن دود را پس می زند
|
|
|
|
|
دلم به به چه دلبر را چنان زیبا میخواهد...
|
|
|
|
|
شعر من
شمیم صلات حلاج است
بر دار
|
|
|
|
|
به یادت می خورم سوگند که درکنج شبی تیره چنان دلتنگ بودم که تا دوردست کشیدم صد هزاران جیغک ِپنهان ...
|
|
|
|
|
آنها كه دل و ديده ، بـر اين خاك نـبستند
امـروز مـرا ديـدن و آن عهـد
|
|
|
|
|
در سرم بود
حوالی شعرهایم
لابهلای استعارههای تنهایی
رها شوم از پیله...
|
|
|
|
|
درون چشمهایم
جای چهره ات خالی ست
|
|
|
|
|
هیچ دلبستگیای جاودان نیست
|
|
|
|
|
مرا چه نوید به هزاران شادی وقتی یک بهانه برای شادی ام کافی ست
مرا چه امید به بودن است وقتی آن بهانه
|
|
|
|
|
گنه کرد در بلخ آهنگری به شوشتر زدند گردن مسگری
|
|
|
|
|
حرف داریم ، دراین مهلکه باران ، با سر
ارغوانیست لبم یا زده خون از سر پَر
هشت سال از نفَسَت
|
|
|
|
|
کاتێک که س من به یاری خۆی نازانی
منیش مجبور دەبم شێعرێک بنوسم
|
|
|
|
|
بعد از عمری انتظار در آرزوی وصل یار
|
|
|
|
|
بر در هفت آسمان بودم ولی بالم شکست
|
|
|
|
|
بنویس از دنیا از این ویران
از این وجدان من بی وجدان
|
|
|
|
|
سبز بودم، سبز هستی، سبز می مانیم ما
ساکن کوی خزان اما بهارانیم ما
باوجود تندباد وحشیِ گستاخ و سر
|
|
|
|
|
این علاقه ی مفرط من به تو ....
|
|
|
|
|
زندگی در ضربان قلبم
🥀🥀
عشق همان است
|
|
|
|
|
پرنده ای که از قفس پرید
سال ها است
...
|
|
|
|
|
نی نامه
هنوزم این منم در زخمه ی ویرانگر سازش
که با خود می برد تا هر کجایم ،شوق پروازش
گهی درش
|
|
|
|
|
پیرپلنگ
منم آن پلنگ پیری که اسیر یک غزالم
غم چشم نازنینش شده مونس خیالم
همه شب درآرزویش پرم
|
|
|
|
|
بعدازاین با بیدلان خواهم نشست
عاشق وشیدای عالم، مستِ مست
|
|
|
|
|
نگرانم که چه آید سرِ تو...
|
|
|
|
|
شمایان ومایان بیگانه بودیم
|
|
|
|
|
نگه کن بر منِ دیوانه تا شاید
به عمقِ عشق و عجزِ این دلِ مفتون رسانی دست،
سیه کن نرگسانِ مست و ش
|
|
|
|
|
یاری نما ای اشک خون این بغض پنهان مرا
|
|
|
|
|
این شعر داری ۸بیت بدون تکراره خواننده به سلیقه خودش میتونه هر بیتی رو که علاقه داشت تکرار کنه
|
|
|
|
|
مردم از دوریه تو کم بکن این فاصله را
کمتر اذییت بکن این آدم کم حوصله را
|
|
|
|
|
عالیجنابان !
همه در کشاکشِ ظلمید
|
|
|
|
|
اندر زمانه نمرود ، یک آتشی به پا کرد
تا آن خلیل حق را ، در آتشی روان کرد
|
|
|
|
|
در دلم آشوب است، آشوبی که باید پنهانش کنم
|
|
|
|
|
سالیانی ست که ازخلقت خود بی خبرم
باید از حکمت هستی جهان پی ببرم
مرغ زندانم و ازمرگ مرا باکی نی
|
|
|
|
|
امشب دوباره عشق رنگ و بو گرفته
از ساحت مست نگاهت رو گرفت
|
|
|
|
|
ابلیس را در دل کاشتند و خود ...
|
|
|
|
|
خیالت را هر روز تصویر می کنم
|
|
|
|
|
چادر زده در باغِ دلهامان زمستان
اينجا هواي عاشقي بسیار سرد است
|
|
|
|
|
خواهر ؛ همه ی دلخوشی و عشق و اُمیدم
چندی شده من روی چو ماه تو ندیدم
|
|
|
|
|
راز قلب شکستهام را مرغان بالشم میدانند
|
|
|
|
|
باز هم حافظ و فال و تو، میان فالی ...
|
|
|
|
|
جنگل کر شد
از نالهی بلبل
شیرین بیان
|
|
|
|
|
به من می گویند:
--دلِ تو از
--سنگ ست!
|
|
|
|
|
ما،،
برادران وطن؛
--ملتِ کوردیم!
|
|
|
|
|
تو چه می دانی چه دردی میکشد برگ محض افتادن زچشم درخت..
|
|
|
|
|
چشم پنجره ، از کاسه در آمد
|
|
|
|
|
جمعیم رفیقان دور هم امشب نباشیم مال غم
پیمانه ها را کن علم پیکِ سلامت گو به ما
|
|
|
|
|
دامنت را دانه نه تا که نشینم در برت
بر لب بام غریبان نیست مارا کاری
|
|
|
|
|
هر دم نصیبت میکنند نیرنگ ها را/
باید تحمل کرد ، تمام سنگها را /
انسان اگر غافل ز حالِ خویش باشد
|
|
|
|
|
پرده ی شب
در آن ساعتی که لبم را به ساغر کشیدم
دل مست خود را به دریا زدم سر کشیدم
زمان رفتن
|
|
|
|
|
روی گرداندی زِ من ای خالقِ زیبای من؟
|
|
|
|
|
چشم گذاشتم؛
یک...
دو...
س...
سه نگفته
بهجای پنهانشدن
میان عروسکها،
به یُمنِ زن بودن
د
|
|
|
|
|
بر احوال آن شخص باید گریست
|
|
|
مجموع ۱۲۳۶۵۶ پست فعال در ۱۵۴۶ صفحه |