پنجشنبه ۱۸ بهمن
|
|
گر بیدار دل طفلک جاعل ورزیده شدی
هم حال گنجشک خورده عزیز زنجیره شدی
|
|
|
|
|
و زمستان
نام دیگر زنی بود
که در نبودت
در لا به لای شب و روز
از مسیر مخفی باد
از لرزش صدای
|
|
|
|
|
خوش تر از این چه بود
که تو خورشید شدی
تابیدی
بر تمامم زهمان آن نخست
تو بهمن حق بده تا بود تو را
|
|
|
|
|
درود و عرض ادب
بیا مادر امشب عزیزمکجایی
دلم بی تو پژمرد سرم شد فدایی
از آن شام شومی که بی
|
|
|
|
|
عشقِ من برق نگاهت حاملِ پیغام بود
با همین انگیزه می بینی که شاداب آمدم
|
|
|
|
|
هاگوله، گوله، گوله
برفو بکن گلوله
امشب چقد توتوپه
بیرون از اون کلوپه
|
|
|
|
|
عشق تو دیریست در رگهای من جریان گرفت
ماندهام حیران که این آتش چرا پایان گرفت؟
|
|
|
|
|
صبر آمد و برفراز قصر پر احکام نویس
بی فرمان نمیبازد همبازی برنامه نویس
|
|
|
|
|
گذر افتاد به لامکانم یک شب
حس وحالی تازه در من شد سبب
|
|
|
|
|
حــال و هـوایِ تــو دارد ذکـرِ نمازم
|
|
|
|
|
نگاه ببر مغرورم، همیشه دیر می ریزد
چو آهو در دل جنگل، به دست شیر می ریزد
من از طرز سکانس تو، پر
|
|
|
|
|
او رو سفید میکند آخر ذغال هم
|
|
|
|
|
غزلهاے عاشقانه
تیله هاے زمردین نرگس زار چشمان
توست که شاه بیت ان
با شقایق رسته بر مخمل گونه ات
|
|
|
|
|
بیا یک شب مهتابی مشترک
از این عمر کوتاه را طولانی کنیم
|
|
|
|
|
بیشمار از نیش این دوره زمانه خسته ایم
محض زخم کاری اش دل را به عزلت بسته ایم
|
|
|
|
|
هاشم در راه مدرسه
روی برف ها نوشت
تا عید فقط یک هفته مانده است
|
|
|
|
|
در مورد این است که ایران همه جایش زیباست.
|
|
|
|
|
کار معشوق آن بود عاشق بسوزاند به دم
شمع گر خاموش بگردد، مشتری پروانه نیست
|
|
|
|
|
🌾بدی گر کنی، بینی فرجام بد🌾
🌾بماند ز تو بر زبان، نام بد🌾
|
|
|
|
|
ای کاش بمیری و بیایم سر قبرت
از قبر تو و گریه ی حضار ، بدم میآید
|
|
|
|
|
غیبت چه می شود
پشت سر کسی حرفی اگر زدی
اما اگر نبود در دیدگاه ما
|
|
|
|
|
هم در سُلوک و هم نَعَمات،
از آن چه مخفی است اَندر ظُلمات،
...
|
|
|
|
|
وجود پر ز احساست چو با دل میکند بازی
چه خوش باشد که در چشمم نگاهی هم بیاندازی
|
|
|
|
|
دل می سوزد ز داغ ساق مستیم
نیم قرن سرودیم در حزن نگار و قصدیم
|
|
|
|
|
اگرزلف قلم خونابه دانی که شعرتر به آب دیده میخوانی
رسدگر موسم جودت عبودیت زمن کارنامه میخوانی
الا
|
|
|
|
|
چراغ دانش
با تفکر داد مردم را نجات
با کتابت داد آنان را حيات
گرنبودی این چراغِ دانشت
ازميان مير
|
|
|
|
|
تا نگاهم به نگاهت افتاد
بند بند دل من رفت که رفت
دل سرکش که خیالی نداشت
باتو آشفته ترین شد ای
|
|
|
|
|
پیر و خسته
خیره به آسمان
به ساعتش نگاه میکند
زنی که
در اوقات خاموشی
چشم به راه
حروف روش
|
|
|
|
|
چون آنچه بگویی آن نمایی
بر آنچه کنی یقین که داری
|
|
|
|
|
کآن درون آی برون
ﺧَﻠﻮت اَﺳﺮار ریآﺳﺖ !
|
|
|
|
|
از کوچهٔ ما هم بیا یک بار بی هوا
|
|
|
|
|
سوز دل های طالب آملی در غربت دربار جهانگیر شاه تیموری هندوستان به قلم چلچله
|
|
|
|
|
به سرای دل، بذر معرفت بیفشان...
|
|
|
|
|
زدی بر ریشه ام نالان پریشانم
نمانده روح بر این جسم بیجانم
|
|
|
|
|
گرگ همسایه بدی از در دروازه به سر...
|
|
|
|
|
بازها را در خیال خود کبوتر می کنم
جغدها را دور از باغ صنوبر می کنم
|
|
|
|
|
در بستری از عطر نمناک شب و بیشه/
در اتصال خاک و تن، از قلب تا ریشه/
از نبض تاریکی به سمت عمق اندیش
|
|
|
|
|
از جهان بیگانه امْ در پَرتویِ نوری وَزین
چون کلبه ای حکاکی امْ از سَرِ دلواپسی
|
|
|
|
|
دلت، گر در هوایش سرد باشد
چو در خاکش، وفایش طرد باشد
لباسی پوش از مهرت به مردم
که گل هایت، نماد ا
|
|
|
|
|
چون انجامید پایان خردورزی به شیدایی
بجوش و این کویر خشک را بنمای دریایی
|
|
|
|
|
به حکم عشق شبی شد دلم غلام خودم
|
|
|
|
|
لبخندت،
باغیست همیشه بهار.
...
تلفیقِ غریبه و،
آشنا!
|
|
|
|
|
بر خلاف تصور
رای دادگاهِ عشق را
برگرداند
|
|
|
|
|
هەچی بەرد برک ئەدەم
بۆ باڵندەی "ئازادی"،
باڵۆنەگرت!
ساڵیان دۆر و دریژیکە مردارەو بووە...
|
|
|
|
|
عبور میکنی و از مرور میترسم
از آنچه کرده به جانم خطور میترسم
|
|
|
|
|
و قسم به زیتون که خداوند به آن قسم خورد.
و قسم به باد که درختان را به وجد می آورد قسم.
|
|
|
|
|
خوش او گون باب آچا بو منزلِ ویرانه، گِئدم
جانِ راحت گوتیریپ من پیِ جانانه گِئدم
|
|
|
|
|
و دیگر شیشه ی صبرم ترک خورده
|
|
|
|
|
نمی دانم من اما باز،
ولی گویا ولی گویا،
اگر در زیر و هم بالا،
نه آسایش،
نه آرامش،
شود پیدا،
به
|
|
|
|
|
دنیای نادانسته ها ، دنیای دیوانگان است.
|
|
|
|
|
که گفته است زمان به عقب باز نمی گردد؟
|
|
|
|
|
یا رب ز سر تا به زبان گردم مطیع تو عیان
عشقت به دل جاری کنی روحم بری سرو روان
آ ن در که بستی باز
|
|
|
|
|
در انزوای واژه ها ناله غزلخوان می شود
|
|
|
|
|
توی ابریشم موهات دست من چه بی قراره
|
|
|
|
|
امشب قلمم رخت نبرد برتن کرده
|
|
|
|
|
آن روز که بهت تهمت ناموزون زدند
هربار عشق یک صد جیحون پر خون زدند
|
|
|
|
|
کوچه و بازار از ارواح سرگردان پُر است
|
|
|
|
|
هر کسی دوری گزیند از تو گردد جاودان
|
|
|
|
|
چرا که بر آن رخ رعنایت دگر بی نظر شدیم
|
|
|
|
|
نِئچه ایل جسمیمی بو دخمه ده زندان ائله دیم
تا حلال روزی یِئیَم کسب کما کان ائله دیم
|
|
|
|
|
جوهر انسان و قانون حیات
کرد انسان را جدا از کائنات
|
|
|
|
|
در این برکه
با هر بادی محو ای
|
|
|
مجموع ۱۲۹۶۲۶ پست فعال در ۱۶۲۱ صفحه |