محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
شنبه 5 خرداد 1403
18 ذو القعدة 1445
Saturday 25 May 2024
به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹
شنبه ۵ خرداد
چون درختِ بی زبانِ زبان گنجشک ،
یادگاری مانده بر تن ، جای چاقوش
بر در، تو چرا ماندی؟ برخیز بیا در بر!
گر نیابی مرهمی زخمت به اب دیده شور
مثلبارانیبهاریتاشودغمازتودور
نور چشمیغرق تاریکی نخواهم،
گر نالۀ بی کسان شنیدی مردی
زنجیرِ هوس اگر دریدی مردی
بی منّت اگر به دادِ مرغی ناکام
در سیطرۀ قفس،
هها با جانِ خود دور از رخِ جانانِ خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جانِ خود کردم
طبیبم گفت در
و مرگ هم
نمی تواند مرا
به انتهایم گره بزند...
تا که ساقی از در میخانه رفت
شوق پرواز از دل دیوانه رفت
دراین سکوت شب شکن
سجاده چون مُسَکنی ست ، تب شکن
گذشتی از من عاشق به آسانی......
گویند که شیراز تمنای بهار است
ما از تبار حس و هنر شعر و شبنمیم
خوشا دمی که به غیرت غرور برخیزد
در باور من شنبهی آغاز تویی
هنوز
سرانگشتانم
تو را
به خاطر دارند...
✍️ترانه سرا: م.مدهوش(❤️Everheart)
🎧دکلمه : بانو هستی احمدی☄️
صبرم تا به کی باده نوش سحرت باشم
تا ۳
وقتی دنیا تمام می شود....
نه نغمه لر چیخیر، زامان بویوندا
تاریخ میضرابی ینن، تاری چالاندا
دیرگاهیست که دستت ؛به سرم شانه شده
من گفته بودم دوستت دارم؛نگفتم؟؟!
ما را به چشم دل نگر
فـــارغ ز آب و گل نگر
لای کتابات یه وقت یه پرنده نمرده باشه...!
حالا که شکست این دلم, ٱسوده خاطر میشوم
با این پاهای خسته ام, امشب مسافر میشوم
در قعر چاه ظلمت ویل نخواستن
نائل شدی به ذلت نیل نخواستن
من گم شدم در آخرین بیتی که هرگز نسرودی
من آدم و او همدم بدخوی نبود
هابیل چو قابیل بدین سوی نبود
این مَه، شبِ مهتاب ندارد شب او
نیمی گُل
افکارِ خوشی میگذرد در سر من
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
قصد دل کندن ندارم از تو امّا بی وفا
بر بلندای دار
ققنوس می شود بیدار...
ز شوق پنجره بگشا که می زند باران ...
با رفتن تو پای دلم می لرزد
من که پابند حیا بودم، ندایم نعره شد
پاسخی هرگز نیامد، مهد آن محیا کجاست؟
منم آن فروغ شمعی، که به آرزو گسستم...
و خدا شد به خلق دست به کار
ناگهان از زمان آینده
نامه ای از زمین رسید به او
شاعری با زبان آینده:
یک کمی از خلوتت بیرون بیایی بهتر است
مدتی است این چشم عاشق، خیره مانده بر در است
...
بوی تن تو
پَر می کشد
به آغوش سرد خواب هایم
که دنیا فانی است فانی
در این دنیا نمی مانی
از سکوت مردم بیدار ضربت خورده ایم
نمی دانم خدایا کیستی در مرز باورها
بین من و چشمان تو راز است امشب
یادم نمیره روزایی که با تو سر شد
چون که شیطان با منش هم راز شد
مکر و تزویر و ریا هم ساز شد
این چنین کار جهان بی ما یه شد
دلتنگ توام
ای بی خبر ازمن که می آلوده ومستی
پیوسته پرستار غمم بوده و هستی
ازدوری تو جان به لب
آسمان آهی کشید با بغض گریست
مرنج آنچه شد بر تو منع ای رفیق
ارادت بدان آن منیر شفیق
فروغ وبصر نیست در هر سبب
برو دیده ور ،
🌹 در پی جستن گل، خوب که عطار شوی🌹
🌹تا ز عطر گل، مبادا که تو بیمار شوی🌹
فکرِ ترازو باشد...
عاشق نیست!
آن که مرا یک دل بی کینه داد
خلق نمودم به جهان راد و شاد
من قلعه ی آبادی در کنج زمان بودم
بی زلزله و جنگی ، آوارترش کردند
یک پنجره از من که ، سودای رسیدن د
«حنین»
در شب سرد،
بی تو،
تنها،
برهنه پای،
ژنده، ژولیده،
پرسههای بیپایان.
در دل خود زمزمه می
در مسیر کاروان عشق چاهی لازم است
گرچه گفتنش برایم سختست،
اما در حضور ستارهها
من ماه را دوست دارم.
رها_فلاحی
زلف خود بر باد دادم تا که مفتونت کنم
نیمی از من در مسیر باد ، راهیِ تو شد
از لحظه ی بیگانه شدن می ترسم
بهار استُ اُردیبهشتُ
بادِ لطیفی می وَزَد عطرِ
گلهآ خاطره یِ آغوشَت
را برآیم زمزمه میکند.
آگرین_
مجموع ۱۲۴۳۲۳ پست فعال در ۱۵۵۵ صفحه
محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک