جمعه ۱۶ آذر
|
|
آمد بهار و نغمه ی دل آه می خواهد هنوز
|
|
|
|
|
نمی دانم چه می بینید ، دلم بس تنگ می بینم
|
|
|
|
|
با تمام زخم هایم روی پا هستم هنوز
|
|
|
|
|
و باز برگ درختان توت بارانیست
|
|
|
|
|
باور از بودنِ خود سیر شود می میرد
|
|
|
|
|
باید برای قلب پرنده دعا کنیم
|
|
|
|
|
دیگر حوضی نیست تا برایت شکوفه ی لبخند بگیرم
|
|
|
|
|
روی ریلِ زندگی لَنگِ قطارِ بعدی ام
|
|
|
|
|
میتوان با اخم تو یک جنگ را آغاز کرد
|
|
|
|
|
میراثم از مخیّله، تاجی ز خارهاست
در رگ رگِ جوانی من میدود زوال
|
|
|
|
|
🌹کاش آن لحظه که چشمم به تو افتاد🌹
|
|
|
|
|
چون درختِ بی زبانِ زبان گنجشک ،
یادگاری مانده بر تن ، جای چاقوش
|
|
|
|
|
بر در، تو چرا ماندی؟ برخیز بیا در بر!
|
|
|
|
|
گر نیابی مرهمی زخمت به اب دیده شور
مثلبارانیبهاریتاشودغمازتودور
نور چشمیغرق تاریکی نخواهم،
|
|
|
|
|
گر نالۀ بی کسان شنیدی مردی
زنجیرِ هوس اگر دریدی مردی
بی منّت اگر به دادِ مرغی ناکام
در سیطرۀ قفس،
|
|
|
|
|
هها با جانِ خود دور از رخِ جانانِ خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جانِ خود کردم
طبیبم گفت در
|
|
|
|
|
و مرگ هم
نمی تواند مرا
به انتهایم گره بزند...
|
|
|
|
|
تا که ساقی از در میخانه رفت
شوق پرواز از دل دیوانه رفت
|
|
|
|
|
دراین سکوت شب شکن
سجاده چون مُسَکنی ست ، تب شکن
|
|
|
|
|
گذشتی از من عاشق به آسانی......
|
|
|
|
|
گویند که شیراز تمنای بهار است
|
|
|
|
|
ما از تبار حس و هنر شعر و شبنمیم
|
|
|
|
|
خوشا دمی که به غیرت غرور برخیزد
|
|
|
|
|
در باور من شنبهی آغاز تویی
|
|
|
|
|
هنوز
سرانگشتانم
تو را
به خاطر دارند...
|
|
|
|
|
✍️ترانه سرا: م.مدهوش(❤️Everheart)
🎧دکلمه : بانو هستی احمدی☄️
|
|
|
|
|
صبرم تا به کی باده نوش سحرت باشم
تا ۳
|
|
|
|
|
وقتی دنیا تمام می شود....
|
|
|
|
|
نه نغمه لر چیخیر، زامان بویوندا
تاریخ میضرابی ینن، تاری چالاندا
|
|
|
|
|
دیرگاهیست که دستت ؛به سرم شانه شده
|
|
|
|
|
من گفته بودم دوستت دارم؛نگفتم؟؟!
|
|
|
|
|
ما را به چشم دل نگر
فـــارغ ز آب و گل نگر
|
|
|
|
|
لای کتابات یه وقت یه پرنده نمرده باشه...!
|
|
|
|
|
حالا که شکست این دلم, ٱسوده خاطر میشوم
با این پاهای خسته ام, امشب مسافر میشوم
|
|
|
|
|
در قعر چاه ظلمت ویل نخواستن
نائل شدی به ذلت نیل نخواستن
|
|
|
|
|
من گم شدم در آخرین بیتی که هرگز نسرودی
|
|
|
|
|
من آدم و او همدم بدخوی نبود
هابیل چو قابیل بدین سوی نبود
این مَه، شبِ مهتاب ندارد شب او
نیمی گُل
|
|
|
|
|
افکارِ خوشی میگذرد در سر من
|
|
|
|
|
گفت: «پنجره را باز کن...»
...
|
|
|
|
|
چقدر پروارشده کفر،
اما ایمان ،
طفلکی تازگیها ،
یه پوست و استخونه
|
|
|
|
|
قصد دل کندن ندارم از تو امّا بی وفا
|
|
|
|
|
بر بلندای دار
ققنوس می شود بیدار...
|
|
|
|
|
ز شوق پنجره بگشا که می زند باران ...
|
|
|
|
|
با رفتن تو پای دلم می لرزد
|
|
|
|
|
من که پابند حیا بودم، ندایم نعره شد
پاسخی هرگز نیامد، مهد آن محیا کجاست؟
|
|
|
|
|
منم آن فروغ شمعی، که به آرزو گسستم...
|
|
|
|
|
و خدا شد به خلق دست به کار
ناگهان از زمان آینده
نامه ای از زمین رسید به او
شاعری با زبان آینده:
|
|
|
|
|
یک کمی از خلوتت بیرون بیایی بهتر است
مدتی است این چشم عاشق، خیره مانده بر در است
...
|
|
|
|
|
بوی تن تو
پَر می کشد
به آغوش سرد خواب هایم
|
|
|
|
|
که دنیا فانی است فانی
در این دنیا نمی مانی
|
|
|
|
|
از سکوت مردم بیدار ضربت خورده ایم
|
|
|
|
|
نمی دانم خدایا کیستی در مرز باورها
|
|
|
|
|
بین من و چشمان تو راز است امشب
|
|
|
|
|
یادم نمیره روزایی که با تو سر شد
|
|
|
|
|
چون که شیطان با منش هم راز شد
مکر و تزویر و ریا هم ساز شد
این چنین کار جهان بی ما یه شد
|
|
|
|
|
دلتنگ توام
ای بی خبر ازمن که می آلوده ومستی
پیوسته پرستار غمم بوده و هستی
ازدوری تو جان به لب
|
|
|
|
|
آسمان آهی کشید با بغض گریست
|
|
|
|
|
مرنج آنچه شد بر تو منع ای رفیق
ارادت بدان آن منیر شفیق
فروغ وبصر نیست در هر سبب
برو دیده ور ،
|
|
|
مجموع ۱۲۸۲۱۴ پست فعال در ۱۶۰۳ صفحه |