دوشنبه ۱۴ خرداد
|
|
تو تشنه جان دادی
واینک جهانی
تشنه ی توست!
|
|
|
|
|
پله پله از صباوت تا بلوغ
نردبان عمر من پیموده شد
با گذر از پیچ و تاب زندگی
بر حیاتم سال
|
|
|
|
|
در انجماد فصل بیبرگی؛
در این هوای مسموم و
فضای پیچدرپیچ دروغ؛
امیدی نیست...
|
|
|
|
|
از گردش زمانه، حیران روزگارم
از رهنمود پیران، ویران این دیارم
|
|
|
|
|
ریا ریا و فقط ریا باعث شه قمه زن بشی طرف ،
|
|
|
|
|
سایه هایی از توهم های پوشالی تو را
با خودش برده به سمت انفجار ادعا
مست امواج جوانی می خروشی سهمگ
|
|
|
|
|
دلم روشن کند فانوس رویا را
|
|
|
|
|
رندی همه عمر خود کند حیله گری
|
|
|
|
|
مرده دل کوفیان!
کوفی صفا ندارد!
عازم مشو حسین جان
کوفی وفا ندارد!
|
|
|
|
|
و نفس حبس،در سینه چنان گشت
که غم فهمید و برگشت
و کمین کرد که اگه باز دل من سوی تو پرواز کند...
|
|
|
|
|
ای ملل متحد ملت دنیا به تو بدبین است
|
|
|
|
|
یاد روزهای کودکی و روضه های هیئت
|
|
|
|
|
گفتی که شبی تو را جوابت بدهم
از لعل لبم شراب نابت بدهم
|
|
|
|
|
گفت بنویس
بنویس به نام خودت
|
|
|
|
|
جهان بکام ستمگران تلخ مثال دوزخ شد
چوسر نهاده اند در رهت مردمان بنام آزادی
|
|
|
|
|
ای مسافر شعر های من ...دگر نیا ...در حوالی این دل کسی نیست
|
|
|
|
|
سهم من از دوستی تنها سلام و والسلام
|
|
|
|
|
من،،،
نه به فکر زرادخانه های هسته ایم
نه آب شدن یخچال های قطبی
سوراخ شدن لایه ی ازن هم کار من ن
|
|
|
|
|
من بهار خزان زده بر دوش زمستانی سردم
نفسی حبس شده در سینه ای پر دردم
مشق عشقم را نوشتم در پی سرمشق
|
|
|
|
|
دلم کرده هوایِ کوی یاران
که با یاران روم در زیر باران
بخوانیم از سرود زندگانی
بخندیم بر همه غم ها
|
|
|
|
|
صد بار شده توبه ز عشق تو نمودم
هر بار ولی باز به عشق تو سرودم
|
|
|
|
|
با این مُحبتی که تو ابراز کرده ای
جایی رفیع در دل من باز کرده ای
آکنده گشته جامِ وجودم ز مهرِ تو
|
|
|
|
|
خانه این ملک بلا خیز مرا می دیدی
|
|
|
|
|
گاه گاهی در میان شعرهایت، مختصر
لطفا از راز دلت، بیترس و بیپروا بگو
|
|
|
|
|
جغرافیایی اشتباهی روی این خاکم
تاریخ یک درگیری بی رحم و طولانی
بلوای سالی که گروگانهای جنگی سخت
ه
|
|
|
|
|
باید که نشست منتظر تا چندی ؟؟
|
|
|
|
|
السلام علیک یا ابوالفضل العباس...
|
|
|
|
|
اینها که نام جـدّ تو را جار می زنند
آقا نیا؛ شبانه تورا دار می زنند
|
|
|
|
|
اعجاز مسیحایی
من در اعجاز مسیحایی تو گم شده ام
در نگاه دل ِ دریایی تو گم شده ام
از شبی
|
|
|
|
|
چغانه
تا خط ازرق می بده ، کَز جور او نوشش کنم
یا دل رهانم از جنون یا مست ومدهوشش کنم
همدم شو
|
|
|
|
|
مانده ام بر در میخانه ی چشمان تو مست...
|
|
|
|
|
صبح بيدار شدند... و نديدند نشاني از عشق!
|
|
|
|
|
در آغوش آسمان آبی خفته ابری..
گاه به شکل آهو دونده به سویی ..
گاهی به شکل پنجه گشاده شده ی ببری..
|
|
|
|
|
رفتی و مرا پشت درب های بسته...
|
|
|
|
|
من پُر ازمعنیِ واژه های مختوم به آبم
|
|
|
|
|
آن خيط1 جان بايد رسد، در خدمت پيغمبري
تا آنكه بتواند رها گردد ، زِ خيم2 خودسري
|
|
|
|
|
صفحه ی اعمال من پر باشد از عشق و غزل
ای خدا رحمی بکن عاشق نمانم تا ازل...!
محیا
|
|
|
|
|
چه سکوتی و غمی!
هیچ کس نیست که در تیرگی این شب یاس
در خورشید به تاریکی غم باز کند...
|
|
|
|
|
درباره مولایمان حضرت عباس «ع»نوشته شده.
|
|
|
|
|
این دل به تو بگفتا عاشق شدی و رفتی
زین کوی و زین محله نالان شدی و رفتی
|
|
|
|
|
دیگر تمام شد!
اینجا انتهای راه...
ذرهذره جا ماندم
میان ازدحام سایهها...
|
|
|
|
|
دوربینِ استریل شده یِ چشم تان را
بر روی سایه روشنِ حرکا تِ مستعدِ خویش
بطور پیاپی ، زو
|
|
|
|
|
آنقَدَر
زدم گره
خواستنم
به خواستنت،
که هزارم ثانیه ها
هم نرسد
به دوست داشتنت
|
|
|
|
|
وقتی از تو می نویسم
واژه ها می گریند
نمیدانی و هرگز
نخواهی دانست،
شاعر حدیث درد و آه سرد در
|
|
|
|
|
هرگز من تورا پیدا کنم!؟ می پرسم از خودم
|
|
|
|
|
دلم هوای تو کرده خیال کوی تو دارم
از این دیار غریبان سری به سوی تو دارم
|
|
|
|
|
زخمی ام از
نازایی پرواز گونه هایت
وای از
لبخند ماسیده ی
کنج نگاهت
|
|
|
|
|
در تارو پود این جهان نقش بسته است نام تو
هر سمت و سویی میرو قامت شکسته نام تو
|
|
|
|
|
ما عاشقیم، تیغِ حقیقت کلامِ ماست!
|
|
|
|
|
شب چه شیرین در پیله ای به یاد لحظه لحظه عشق تو آرام آرمیده
|
|
|
|
|
بیا و اتفاق بیفت جانم !
مثل لحظه ی نو شدن سال !
بگذار همه بدانند ؛
وقتی پای تو در میان باشد
همه
|
|
|
|
|
نه تو کودک بودی،،،
-- نه دل من؛
اسباب بازی!
|
|
|
|
|
زن ورق تاریخ را ، حق آشکار
|
|
|
|
|
افسوس که یک بار ٬ حضورت نرسیدم
|
|
|
|
|
باهنرمندی مریم فاتح و بوباودود
|
|
|
مجموع ۱۲۴۵۰۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |