سایت شعرناب محیطی صمیمی و ادبی برای شاعران جوان و معاصر - نقد شعر- ویراستاری شعر - فروش شعر و ترانه اشعار خود را با هزاران شاعر به اشتراک بگذارید

منو کاربری



عضویت در شعرناب
درخواست رمز جدید

اعضای آنلاین

معرفی شاعران معاصر

انتشار ویژه ناب

♪♫ صدای شاعران ♪♫

پر نشاط ترین اشعار

حمایت از شعرناب

شعرناب

با قرار دادن کد زير در سايت و يا وبلاگ خود از شعر ناب حمايت نمایید.

کانال تلگرام شعرناب

تقویم روز

پنجشنبه 6 ارديبهشت 1403
    17 شوال 1445
      Thursday 25 Apr 2024
        به سکوی پرتاب شهرت و افتخار ،نجابت و اقتدار ... سایت ادبی شعرناب خوش آمدید مقدمتان گلباران🌹🌹

        پنجشنبه ۶ ارديبهشت

        خدا در باران

        شعری از

        برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        از دفتر برهنه در بارانِ درّهٔ کومایی نوع شعر نثر و انواع آن

        ارسال شده در تاریخ چهارشنبه ۵ شهريور ۱۳۹۹ ۲۳:۳۸ شماره ثبت ۸۹۵۰۵
          بازدید : ۳۶۳   |    نظرات : ۱۷

        رنگ شــعــر
        رنگ زمینه
        دفاتر شعر برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        آخرین اشعار ناب برهنه در بارانِ دره ی کومایی

        "خدا در باران"
         
         
        نوشته ای آمده است از آسمان.
        قرآن نام دارد.
        خدا در بالاست در آسمان است.
        من این روزها خدا را در آسمان نمی بینم.
        خدا درون گوشی من است،با صدای"عباسِ کمندی".
        در موسیقی خداست و موسیقی-خود خداست.
         
         
        خدا در آسمان نیست
        در آکواریومِ ماهی هاست.
        امروز محمد حسین و شایان رفتند یک آکواریوم خدا از سنندج آوردند
        ماهیِ نوروزی آوردند.
        آن ها به مردم خدا می فروشند.
         
        امروز غروب
        خدایی مادینه را دیدم،
        دختری نو نهال را
        که آمده بود ماهیِ خدا
        از پسر عمه ام بگیرد.
        :"خود°خدایی زیبای من،
        خدایِ اضافی چرا می گیری؟!".
         
        دختری را دیدم 
        که لب به خنده می گشود
        و گودی در گونه هایش می افتاد .
         
         
        در این غروب دلمرده ی بهمن
        که آسمان را
        ابرِ اندوه پوشانده
        و می گریند پریانِ خوشبختی
        و ماهی ها در آکواریوم می چرخند و می گردند
        و زنی زمینی نیز
        با چشمان سیاه و خنده ی لب ها
        به مهمانیِ عشق آمده،
        پس دیگر من چه از زندگی می خواهم ؟
         
         
        همیشه دلم ماهی می خواست
        و گونه ای که گود می شد از خنده
        و چشمی
        که به جست و جوی پروانه ی روح باشد.
         
         
        (فخرالدین ساعدموچشی)
        ۸
        اشتراک گذاری این شعر

        نقدها و نظرات
        جمیله عجم(بانوی واژه ها)
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۸:۳۲
        خندانک
        درودبرشما خندانک
        بسیارزیبابود خندانک خندانک خندانک خندانک
        خندانک خندانک خندانک
        محمد حسین اخباری
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۱۵
        زیباست
        موفق باشید
        خندانک خندانک خندانک
        فرشید افکاری
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۷:۲۵
        درود بسیار زیبا ژرف و اندیشمندانه سروده اید
        قلم هنرمندتان جاودان خندانک خندانک خندانک خندانک خندانک
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۳۶
        خندانک
        ارسال پاسخ
        م فریاد(محمدرضا زارع)
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۰۹:۱۴
        سلام خندانک
        جهان
        تجلیگاه عشقی ست بی پایان
        میان ما و خدا
        ما در آغوش خدا به دنبال او می گردیم
        او در دلهای ما به دنبال خودش... (م. فریاد)

        نوشته ای تفکربرانگیز خندانک خندانک خندانک
        زنده باشید خندانک
        سحر غزانی
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۱۹
        درود
        چقدر جالب و تاثیر گذار خندانک خندانک
        قلمتان نویسا خندانک
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۳۵
        خندانک
        ارسال پاسخ
        درویش حسین ندری
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۲۱:۰۶
        عرض ادب
        عالی سرودید احسنت
        🌹🌹🌹🌹🌹
        اعظم قارلقی
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۲۷
        خیلی زیباااااا بود
        واژگانی ژرف و ناب
        آفرین ها بر شما خندانک خندانک خندانک
        فرشته باباخانی
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۱۷:۴۶
        عالی
        مهرداد مانا
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۰۹
        سلام
        داره کم کم ازت خوشم میاد . و شک نکن همین روزهاست که از نزدیک زیارتت کنم
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۲۱
        هیچِ پایین را نوشته ام.
        نادرست جای گرفت.
        ارسال پاسخ
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۲۰
        از هیچ برخاستم
        از هیچ شکوفه زدم
        و به سوی هیچ می روم
        تا هیچ را دریابم
        که هیچ-خود-همه چیز است.
        خدا -خود-یک هیچِ بزرگ است در ابری بنفش.
         برهنه در بارانِ دره ی کومایی
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۲۲:۲۳
        دی روز در تاریکنای غروب دلتنگ و غمگین موچش،باز به کنار درخت توت رفتم و به آن تکیه دادم.
        هوا گرفته و اندوهناک بود.
        حالِ شادِ غمگینی بود.یاد روزی افتادم که به این درخت تکیه داده بودم.

        این غروب دلتنگ باد می وزد و آسمان گرفته است.
        به کوه ها می نگرم.همچون غول هایی سالیان است که برپا ایستاده اند.

        من اما باید بروم ..!
        باید در یکی از این غروب های غمگین،کوله بار اندوهم را بر شانه هایم بگذارم و دیار و باشنده را خداحافظ گویم و از کوه های "کومایی"بالا روم
        و در دره های آن همچون کی خسرو و طوس و موسا گم شوم.

        من تا گم نشوم به شهرم نرسم.
        باید از "کانی چرمو"(چشمه ی سپید)بالا روم،رو به سوی کومایی،رو به سوی کومایی !

        کدامین خدا بود که صدایم زد:"بسی دیر ماندی،هنگامت فرا رسید؟".


        من می روم تا شن های ساعتِ شنی کم نیاید.
        باید بروم در دهانِ خوفناکِ خدای زمان و خود را تسلیم او کنم.

        آمدم هان،آمدم !


        (فخرالدین ساعدموچشی)
        پنجشنبه ۶ شهريور ۱۳۹۹ ۱۲:۱۳
        درود ها شاعر اندیشمند
        وسپاس برای اشتراک اندیشه های نیکتان . خندانک
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۳۶
        بگو فصل کدام گل خورشید را معنا کنیم؟ خندانک
        ارسال پاسخ
        جمعه ۷ شهريور ۱۳۹۹ ۰۲:۳۴
        درود بر تو و هزار زنده باد پیشکش برای شاعری که چنان شعری سروده...داشتن آرایه های کافی و هدف مند بودن شعر جای خود....زبان نوشتن و نوع بیان این سوژه ی ناب رو هم ستایش میکنم
        برادر عزیز که ندیده ام تورا مگر به این شعر
        چنان آدم اول زن را درک کردی و سپس تجربه کردی
        شاعر یعنی همین....و بدون اینکه نیازی به شما داشته باشم(از جهت کسانی که الان میگویند چرا ابراز علاقه به این شعر کردی)خود شعرت را قلبا دوست دارم و با سلیقه ی من یک شعر بینظیر بود...خودت هم تاج سر هستی و روزگارت نستوه باد... خندانک
        حالم خوب شد با این شعر...
        تنها کابران عضو میتوانند نظر دهند.


        (متن های کوتاه و غیر مرتبط با نقد، با صلاحدید مدیران حذف خواهند شد)
        ارسال پیام خصوصی

        نقد و آموزش

        نظرات

        مشاعره

        کاربران اشتراک دار

        محل انتشار اشعار شاعران دارای اشتراک
        کلیه ی مطالب این سایت توسط کاربران ارسال می شود و انتشار در شعرناب مبنی بر تایید و یا رد مطالب از جانب مدیریت نیست .
        استفاده از مطالب به هر نحو با رضایت صاحب اثر و ذکر منبع بلامانع می باشد . تمام حقوق مادی و معنوی برای شعرناب محفوظ است.
        0