چهارشنبه ۱۳ اسفند
|
|
باز این دل تو را بهانه گرفت قلب من، غصه ی زمانه گرفت خط خطی های دفتر شعرم سمت ناواژه ها نشانه گ
|
|
|
|
|
ای دلت آکنده ی حقّ الیقین
ناب تر از پیش خدا را ببین
|
|
|
|
|
بااستقبال ازحافظ
قصه ایی از راه و رسم مردم امروز ما
تلخ ها را چون عسل برکام شیرین کرده اند
هر ج
|
|
|
|
|
شروع یک ترانه ای که عاشقانه میشوی
تو حس عاشقانه ای که شاعرانه میشوی
قشنگترین بهانه ای که با شکوه خ
|
|
|
|
|
باید به بیکران رفت یا
در خواب ماند این لحظه را
نمیدانم...!
شاید باید به زمان سپرد زمان را
|
|
|
|
|
الله تویی ، بـر دلـم آگاه تویی
درمانده منـم ، دلیل هـر راه تویی
|
|
|
|
|
دنیای کوچک من
چون خدا درآن جاریست ،
چه بزرگ است
|
|
|
|
|
ازکِلک حافظ ار همه ریزد سرود عشق
گفتن ز یار ماست که دارد فصاحتی
|
|
|
|
|
گله ای نیست از هم و غم عشق
عشق هم هدیه خداوند است
|
|
|
|
|
تقدیم به کادر خستگی ناپذیر درمان ؛
|
|
|
|
|
..................
.................
|
|
|
|
|
بارشِ باران، من و پاییزِ خیس
بغض کردم، گفتم ای دیوانه هیس!
|
|
|
|
|
با دهان ماهی ها حرف زدم...
|
|
|
|
|
سرمنشا ٕ هر بود و نبود است علی
دیباچه ی آغاز وجود است علی
|
|
|
|
|
ازقرنطینه ی غزلهایمان
تا باغ فردوس بسرایم
|
|
|
|
|
از من بگذر
از من که مثل پاییزم
و زندگی ام را ، جز با اندوه پیوند نیست .
اندوهی که در کلام نمی گ
|
|
|
|
|
هرشب
پر از هراس نبودنت می شوند
خواب هایم
|
|
|
|
|
طـوری گــذران کـه بعـد مـرگـت ؛ مـردم
افـســـوس خــورنـد کــنـار آرامــگاهــت
|
|
|
|
|
به طمع وصل من کافر ببین / نیمه شب ها قران به سر شدم
|
|
|
|
|
کنار اتاق دلتنگی صبح از لا بلای پنجره سر میزند
با خنده ای شیرین روی دیوار خانه روی
سنگفرش خیابان
|
|
|
|
|
خودم شاید ندانستم ولی من هم خطر کردم
|
|
|
|
|
عاشقَت بودم ولی داشتنَت قسمت نشد ،
پشت این چشمانِ سرکِش ، اشکِ من پنهان نشد ...
|
|
|
|
|
افسوس،صد افسوس بر رقاصه دوران که
در حضــــور حی تو یوسف به چاه می کند!
|
|
|
|
|
ویرانیام از ابتدای آشناییست
|
|
|
|
|
راهی دراز نیست .
درچنگ توست مقصد پیاپی اعجاز
|
|
|
|
|
ای که پاییز مرا غم زده کردی چو پرستو...
|
|
|
|
|
ناگفته های خاص من مخصوص چشمان تو اند
از ماجراهای سکوت موهای افشان تو اند
|
|
|
|
|
شب وبود و هوا تاریک
قد خمیده سرو با ناز و نیاز
در کنار منقل سنگی
پیش یک چادر
آتشی بر پا
|
|
|
|
|
دختر زیبای گل دنیا بهانه اس
بانبودت روزهایم بی ترانه اس
|
|
|
|
|
خداوندي كه بر ما مهربان هست
نگهدارنده ي اين جسم و جان هست
چو ما را در كا
|
|
|
|
|
درمسلخ عشق ، مُثله شده ی ،
دنیا دنیا دردیم
|
|
|
|
|
حکمی به مستی داده ام تا خود بسوزم
|
|
|
|
|
قَزَح هم قوس میگیرد منم،پایان که می خوانی
|
|
|
|
|
اینجا منم و تو همه جا دُورِ خیالم
ایرفتهزمنتابهغمتفاصلهاینیست
|
|
|
|
|
آدمی بر حولِ لولای گُمان - چرخِ عَقلَش را چرا اهرم کند؟
|
|
|
|
|
با
خیالتـــ میزنم نقش ، بہ هر دیوارے
تا بسوزد هستــے ام ، از گریہء تڪرارے
داغِ دل گرچہ نها
|
|
|
|
|
در سوگ آقای علیرضا سیاهوشی همکار فرهنگی که در سانحه تصادف جان به جان آفرین تسلیم نمود و تنها دخت
|
|
|
|
|
دل بردی و چون شرح شود راز نهانی
دل را تو سزاوار نِه ای، ساحت جانی
با مثنوی و شعر و الفبا نتوان
|
|
|
|
|
شادی ام جمله نگاه تو شده است
|
|
|
|
|
اینچنین که می شوم هر روز قربان شما
می رسد آخر سرم بر روی دامان شما
مثل سرباز جدا افتاده از
|
|
|
|
|
چون عاشقی را آرزو کردم...
در فال من فصل بهار آمد
|
|
|
|
|
گفتی چو شهد باد کام و ملازه ات
|
|
|
|
|
راه که می روی
جای قدمهایت
تاابدالآباد می ماند
روی این کره ی خاک آلود
قومی گامهایشان را
باتو کوک
|
|
|
|
|
مولودِعشق و رویش آدم تو نیستی
یک ذره از تراوش شبنم تو نیستی
بین هزار نامه و شب نامه گشته
|
|
|
|
|
دیوارها
شروع کدام رابطه رابطه بودند
...
|
|
|
|
|
ای شقایق ...کجای این زندگی پیشکشی ست برای شادمانی
|
|
|
|
|
چه گویمت ز گدایان روزگار ای دل
|
|
|
|
|
بازهم شیشه شکن بی خبر است
هر چه شیشه شکند تیز تر است
|
|
|
|
|
عشق زاییده شد این زاده شدن کار دل است
رونقی هست اگر، رونقِ بازارِ دل است...
|
|
|
|
|
حس نوشتن ندارم حسی نمونده
بخدا منم و این قلم حسرت مونده
|
|
|
|
|
حال همه ما خوب است فقط دو متر فاصله الزامیست
|
|
|
|
|
از خاطرههای دورم
بویِ لجن میآید!
|
|
|
|
|
مهرورزی .... بی خبری ست
درباتلاق کور منفعل
باپرده های استتار
|
|
|
|
|
من مانده ام با انتهای درد در امتداد خیس بارانها
|
|
|
|
|
«مرد تنهایی»
خیره بر باران شب
افسرده از طوفان تب
با تکیه بر تنهاییش
از میان پلکهای خسته اش
با ا
|
|
|
|
|
آنقدر متوجه هستم
که بی توجهی کنم
چه کنم، خام فروشی میکنی برابر این همه پخته
|
|
|
|
|
میخواستم که حرفهایم را صادقانه مو به مو بزنم
تو به حرف های من مشکوکی باید به شعرها رو بزنم
|
|
|
|
|
عمریست که با خسوف هم آغوشی
زخمیّ هزار و چارصد پاپوشی
|
|
|
|
|
آفتاب جای مه تو بیمار بیرون زده
|
|
|
|
|
قدرت و حکم خدا در زندگی انسان
|
|
|
مجموع ۹۲۶۱۵ پست فعال در ۱۱۵۸ صفحه |