شنبه ۲۹ ارديبهشت
|
|
عارف كسي بُـوَد ،كه نظر بر سخن كند
عارفـتر آن كسي ،كه نكوتر سخن كند
بسيار ت
|
|
|
|
|
درون ویران ویران، برون آباد آباد
|
|
|
|
|
جادهای
سخت و ناهموار
راهی
ساکت و خالی زاغیار
|
|
|
|
|
خنده زیر لبت را ز چه پنهان سازی
خود میازار و بخند از ته دل
|
|
|
|
|
نیستی ساعت شده تکرار زرد
خسته از دوران پر تکرار درد
|
|
|
|
|
گــورکَــن و دفــن دلــخـوشــی
|
|
|
|
|
پاپتی خصله خدایا به حکومت نرسد
|
|
|
|
|
زیر هجمه گرد و غبار این شهر غم آلود
کس ندیده طلوع خورشیدی که دگر غروب نشد
|
|
|
|
|
مسخ از خنده های ممتدمان
هی مصمم به کودتا بشویم
حاکمیت به دست عشق افتاد
تا برای همیشه "ما" بشویم
|
|
|
|
|
جذب گردشگر از آن چشم قشنگت باشد
|
|
|
|
|
آنقدر از نبودن هایت قلم زدهام
تا مجاب به باور این دروغ حقیقی شدم
حال چه کنم؟
بی تو نه جانی برا
|
|
|
|
|
ملتی وزین کرده ست آن امام روحانی
|
|
|
|
|
لبهای مرا بار دگر خندان کن
|
|
|
|
|
هر کجا رفتم نشانی از تو نیست.مهر وخوش روی تو از آن کیست.خوش تو رفتی ودلم لختی که سوخت.عاقبت چشم انتظ
|
|
|
|
|
عشق تو مرا دیگر به جزء تردید نیست
با جور و جفایت به جزء تهدید نیست
|
|
|
|
|
شتابان می گذرد این زمانه فانی...
|
|
|
|
|
یک جزصداقت توی گندمزار ما نیست
حرف از رفاقت بر سر بازار ما نیست
|
|
|
|
|
گریه هایشسهمما خندیدنشبا دیگریست
دلبری از ما ولی دلبستنش با دیگریست
.
او دل از ما بردهاست ما
|
|
|
|
|
نازلیلی راکشیدم سوختم
مهرخاموشی به لب ها دوختم
سینه اش لبریز احساس دروغ
کینه توزی راعجب آموختم
|
|
|
|
|
گهی تلخ و گهی شیرین
گهی بالا و گَه زیرین
اساس زندگی این است
گهی شاد و گهی غمگین
|
|
|
|
|
بر مزار شاعران رفتم و مستم کردند...
|
|
|
|
|
درد من در سینه ام پنهان شده
بی گمان دل با غمت حیران شده
|
|
|
|
|
من از خم کوچهی بن بست شما میآیم
از تخمدان زمین
از...
|
|
|
|
|
کوچهٔ ما چو دمی لایق پایت گردد
باد، تا شانهٔ من جای همایت گردد
جامِ هر پنجره ای قابِ رخِ زیبایت
د
|
|
|
|
|
🌼آسِمان عشق خاموشی تدارد، روشن است
عشق چون خورشید تابان زنده وروئین تن است.
|
|
|
|
|
سدِ بغض و گلوی رویاها
حسرت ناتمومِ یومّاها
نخلای خسته از نروییدن...
|
|
|
|
|
از چشم های هرزه ی این شهر میترسد
|
|
|
|
|
شکل یک، بوسهء در خوابی تو
قد یک پنجره بی تابی تو...
|
|
|
|
|
دلم سیلابی از غم را به پهنای جهان دارد
جهانم عاری از شادی بلای ناگهان دارد
صدایی نیست غیر از زوز
|
|
|
|
|
بی تو مِنقاشِ اجل ،
سُخره ی دنیایم کرد
|
|
|
|
|
عرفان يكي است ، معرفتش از لقاي ما
عرفانيـان صدا بزننـد چون صداي ما
ا
|
|
|
|
|
آب و برق و گاز و تلفن هر چهار
|
|
|
|
|
بازی ابرا با خورشید
مثل عشق من و تو
نمنم بارون که میاد
مثل اشک از چشم تو
|
|
|
|
|
خنجر چشم مرا کور و دلم بینا کرد
نقش ابروی کمان با تو بگویم یا نه؟
|
|
|
|
|
همین لحظه..
در همین حوالی..
روی صندلی کهنه ی چوبی نشسته ام
تکیه به میز زهوار درفته ی خیس شده از ب
|
|
|
|
|
سوگند به شیرینی آن بوسه ی صبحت
دل در گرواَت دارم و دیوانه و مستم
|
|
|
|
|
(وخدا بیدار است)...
من به هنگام سحر مشغولم
به صدای تپش برگ درخت ها
به عبور نفس ماهی ها
در حوض
|
|
|
|
|
چشم تا وا میشود دل هم هوائی می شود
عاشق بی چاره اینگونه فدائی می شود
|
|
|
|
|
گویا خیال ماندگاری دارد این غم
با آبادان سر ناسازگاری دارد این غم
تا خواب را از چشم مردمانش ند
|
|
|
|
|
شکستی قلب مجنونرانمیبخشمتوراهرگز
|
|
|
|
|
(اوج کبریا)
بیا تا گیسوانت را بدست باد بسپارم
تو را در موج احساس دِلِ آزاد بسپارم
تو را پیش خدای
|
|
|
|
|
موج موی تو چو در گود کمر می شکند
شیشه صبر به بالین سحر می شکند
|
|
|
|
|
مادام که وابسته معبود پلیدی لعین
از خشم تو ، آتش بشود سینه ز کین
|
|
|
|
|
نوشته ام غزل شاهکار به چشمانت
|
|
|
|
|
همه آزادی ام در اینه که ،
برای خدای خوبم باشم یه بنده
|
|
|
|
|
هر فـرد بشر را نظري بر هنري هست
گـر نيك تكاپو بكند پـُر هنري هست
هر
|
|
|
|
|
از آن دست که گیرد
همه جان و جهان را
از آن چشم که بیند
همه تاب و توان را
|
|
|
|
|
باڵ لێدە با
لەو پاییزە مل بە کوێنەدا
دەرباز بین
شەختەی وەرین
بە جێ بێڵین
تارمایی جەستەی داگ
|
|
|
|
|
در این روزگاران شلوغ
تنهایی را به دوش می کشم
من ایستاده تیر خورده ام...!!
|
|
|
|
|
عجب جایی ست زمین
برای دل بریدن
|
|
|
|
|
رفت و بعد از آنهمه دلدادگی هایم کنون
آن همه عشق و امید و آرزو از یاد رفت
|
|
|
|
|
امان از خدا باور دست ساز
که گوید که چو هر چه کردند ساز
خدای جهان آفرین این نبود؟
که دنیا وعقب
|
|
|
|
|
تن به بار و دل به نار و سر به دار و قانعیم
تا که جان آید به لب، خِفَت کشیدن می کنیم
|
|
|
|
|
صورتگر من ، نقش جهانم تو بکش
نقاش تویی نقشه ی جانم تو بکش
|
|
|
|
|
رازی بزرگ هست
که برایت خواهم گفت..
|
|
|
|
|
اشکهایم،
بارانیست یکریز
میبارد از بلندای آسمان...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
صدای تو
به آوای پرستوها می ماند
آنگاه که از کوچ باز می گردند
وقتی سخن آغاز می کنی
کلمات بر لب
|
|
|
|
|
توکَلی بادَه گوزوندن ، مِیَ مَستم دِئمیرَم
بیر بائخیش یِتدی کی میخانه نی باغلار قویاسان
سعیده ت
|
|
|
|
|
سکوت مادری که مرا کَر میکند...
فریادوشعار همدردی
که گوشم اصلا؛
درک نمیکند...
کرب و بلاست؟!
ب
|
|
|
|
|
به حالِ "دل "
بارید ابرِ آسمان
چتری بیاور....
|
|
|
|
|
تو را سپاس که منت نهادی بر چشم دل
که کردی در این بیتوته منزل
|
|
|
|
|
چون نان به تنور دین پختی
نان دگران به آن نهفتی
از درد دل چنین نانی
هر روز ه ابد ز پا بیفتی
|
|
|
|
|
باز هم صدای او آمده است
هنگام و زمان جستجو آمده است
گر چه از ما رخ او پنهان است
بانگ دهلش به
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۴ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |