پنجشنبه ۱۳ ارديبهشت
|
|
ابراهیم
نفس را قربانی می کرد
ترس را
یا اسماعیل را!
|
|
|
|
|
( به وقت دیدار)...
دیدار من و تو
در اولین باران پاییزی است!
لحظه ی سقوط اولین برگ.
هنگام پخش
|
|
|
|
|
من بودم و یکعالمه تقصیر
نتیجه اش هم ، یکعالمه ،
خسارت بود و تخسیر
|
|
|
|
|
مـیـان گـلــرُخـان مـاهـرو ، عـشق :
تــو را هــمـتـای قـلـبـم بـرگـزیــده
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
تو ممنوعه هستی،،
نباید بمانی..
تو باید،،،نباید بمانی
|
|
|
|
|
گر که ما را یاد داری
وباز مانده در خاطرت
آن عهد وپیمانی که باهم سال ها
می داشتیم
|
|
|
|
|
این غمزده را شاهد پاییز نگردان
|
|
|
|
|
وقت آنست که آزاده شَوَم بُگریزم
که دِگر از طَرب و عیش و صفا لبریزم
من همان عاشقِ بارانم اگر باز
|
|
|
|
|
این شعر که ورق بخورد
مثل آتشی بر گور زبانه می کشد
آنچنان که در نور آن
اندوه من آشکار می شود
و
|
|
|
|
|
آمدی طوفانی ام کردی و رفتی دست خوش
این دل کاشانه را ویرانه کردی دست خوش
|
|
|
|
|
من به کفر لبت ای شیخ! گرفتار شدم
ناله ی شِرکِ تو بشنیدم و بیدار شدم
فارغ از دل شدم و در پی یاحق ها
|
|
|
|
|
من که با یک نگاه فهمیدم
که تمایل به وصل ِ من داری
با هزاران نگه نمی دانم
ز چه رو
|
|
|
|
|
گفتی که غبار از رخ ایام بگیری نگرفتی
از حال و هوای دلمان وام بگیری، نگرفتی
|
|
|
|
|
این حال من بی اوست
انگار نمی فهمی
آغاز جنون اینست
سیگار پس از سیگار
|
|
|
|
|
دلبسته شدم روزی بر ریشوی بیریشه
جان را به لبم آورد روباه دغل پیشه
|
|
|
|
|
آکاردئون که میزنی ،
مسیر تارهای سه تار را
گم میکنم
|
|
|
|
|
مُلک دیگری ،
در چشمِ بارِ پراعجاز پرستوهاست
درپستوی نسیان مانده ولی ، در گذاره ها......
|
|
|
|
|
بر دست پر ز مهر شما بوسه میزنم
چشمان آسمان تو را بوسه میزنم
|
|
|
|
|
درون ذهن مُشوَش تو
من، رویایی زیبا اما تلخ خواهم بود
فرض کن مابین تمام تاریکی های قلبت
نقطهای
|
|
|
|
|
صد کوزه یکی دسته سبویش نزند
جانم به لب آورده و جویش نزند
پیمانه و یک جام شراب از لب یار
نوشیده ول
|
|
|
|
|
هیچکس باور ندارد ، با من بیچاره یاری...
|
|
|
|
|
از دل مرده ساقی که گذشتی ای کاش
بر دل مرده دو رکعت بنمازی بروی
|
|
|
|
|
طاقت عمرِ مرا نیست به فرداهایت..
|
|
|
|
|
عید قربان مباد، «سربریدنِ» محض - لیک، دل بریدن بُوَد زِهر چه فناست
|
|
|
|
|
ای نور هستی این وداعی عاشقانه است
می آیی و معبود خود را می ستایی
|
|
|
|
|
- صدای گریه میآید!
کیست که میگرید؟
.....
|
|
|
|
|
جان جانی و جهانی و تو جانان منی
|
|
|
|
|
تو و شعری" شر و شوری" شرری" شهد شرابی
من و تشویش و شب و ناله ی شبگیر"کجایی؟
|
|
|
|
|
تو رفتۍ تا وجودم شد پر از تب
گرفتـاری بزد بـر پیڪرم «شب»
بھ قلبم زخم
|
|
|
|
|
لب های خشکیده ام
میکنه التماس
قطره ای آب دهی به آن
|
|
|
|
|
"دوست داشتنت"
مشغلهی منست!
...
خدا نکند ختم شود.
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
هەموو ڕۆژێ بیر لە دایکم دەکەمەوە
|
|
|
|
|
حال بد مرا عاشقانه بر هم زن
قصه تلخ مرا از میانه بر هم زن را
|
|
|
|
|
مثل یک قصه تلخم که سر انجامی نداشت
خانه بخت من از روز ازل بامی نداشت
|
|
|
|
|
گاه تک قاضی ِ شهری و رفیقت متهم
|
|
|
|
|
درتلاشم خاطری دور از تو سازد خاطرم
خاطرت آسوده گویا در قیاسی باطلم
|
|
|
|
|
به خود آمدم و دیدم ، در وجودم ،
بجز حال وهوای ضجّه نیست
به خود گفتم : ایمانم کجاست ؟
جا تره و بچ
|
|
|
|
|
سپارم به پروردگارت
از شر منافق و دشمن بیدارت
گرچه نقاب است بر رخ آنها
امید که باش
|
|
|
|
|
آن که ما را مهرِ جان گردید و رفت
بس بر این دیوانه دل، خندید و رفت
|
|
|
|
|
از غصه دلا کاهش پیمانه طلب
از مرد جوانمردی جانانه طلب
|
|
|
|
|
دلم برای کسی به شدت تنگ است
که جای دل به سینه اش سنگ است
|
|
|
|
|
پناه می برم به تو
از این جان
این نیمه ی جان..
|
|
|
|
|
همانند شبے کھ دلتنگـِ روز است
اما دست تنهایے
او را در حصار خود حبس کرده باشد؛
همانند دݪ بےتابے ک
|
|
|
|
|
درختِ عشقِ من و تو، نداشت برگ و بری!
"چقدر باید از این" "نخلِ بیثمر" بکشم؟
|
|
|
|
|
الهه عباسیان هنرمند نقاش معاصرایران
|
|
|
|
|
دلم هد شات میخواد یه مرگ آسون
یا تنهایی برم من زیر بارون
|
|
|
|
|
.
دست شعر هایم را بگیر
و به تنهایی ام
برگرد
|
|
|
|
|
اینم از وقتی که پا گذاشتی توی زندگیم
اونی که زخم میخوره اما پای عشق میمونه
همه ی زورشو زد تا تو بف
|
|
|
|
|
لبخند هایش را لا به لای مو هایم بافته ام
تا مبادا نسیمی بوزد
و لبخندش را به صحرا و بیابان ببرد
آن
|
|
|
|
|
غمباد گرفته گلوی احساسم را
|
|
|
|
|
منو تو آن لحظاتی که به سرکردگی نور بمانیم
غفلت از آن پلیدی و دگر خود ز حقیقت زدگانیم
|
|
|
|
|
چه زیباست آغاز با نام عشق
و پرواز تا اوج،همگام عشق
|
|
|
|
|
گاهی سکوت باش، ولی حرف هم بزن!
|
|
|
|
|
او رفـت و نـباش منـتظـر معجـزهٔ خـاص
شـانسـی که بچـسبـد ورق پـاره ؛ نـداری
از حافظـه بیـرون کن
|
|
|
|
|
هان ای رفیقِ غریق در ورطۀ خیال
برخیز و بندهای جهالت ز خود بگیر
راهی به سوی حکمت و آزادگی بجو
گاهی
|
|
|
|
|
عزیزم ، ای منطقی ترین یار احساسی ام
|
|
|
مجموع ۱۲۳۸۲۰ پست فعال در ۱۵۴۸ صفحه |