يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
|
|
پاییز شدی ، انار دستم دادی
|
|
|
|
|
سخت گیجم کرده حسّ توامان چشم تو
|
|
|
|
|
قلم برداشتم تا ذره ای از درد بنویسم
|
|
|
|
|
تن لرزه های خفیفِ بنفشه ها به نسیمِ صبحگاهی
اندامِ مه پیکرِ ظریفِ مدلِ تابلوام را به یادِ من آورْد
|
|
|
|
|
می سازی
می نوازی
می رقصانی
اما
|
|
|
|
|
احرام كعبه را كه نـبستم براي خلـق
كاري نـكرد خرقه و زنّـار و كهنه دلـق
|
|
|
|
|
چقدر یادِ تو وقت نشناس است...
|
|
|
|
|
عده ای کلاه بر سر می گذارند
عده ای کلاه از سر برمیدارند
عاقبت همه سرها بی کلاه است
|
|
|
|
|
چو پروانه باش ، شمع را بجو
در این تیرگیها، مه را بجو
بخند هر زمان، از غم مگو
که بنیان غم را شکن
|
|
|
|
|
در اوج تهیدستی،
پُرم
از "تنهایی"!
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
رفته بودم سوی قبرستان شهر
|
|
|
|
|
من باختم در این قمار سهمگین
بازنده کل جهان پر ز کین
|
|
|
|
|
از نور صفا به عالم جان برسی
از عشق علی به عشق جانان برسی
|
|
|
|
|
چه میشد باز با همراهیات شیرین شود کامم؟
که طعمِ تلخِ دوری، در دهانم بوده تا اکنون!
|
|
|
|
|
شعر پیشرو تبری
سه گلشن تبری
|
|
|
|
|
تمام بودن وماندن
برایم بیش وکم
همانند سرودی ناگفته
در ذهنم شده جاری
|
|
|
|
|
هر بیت شاعر بیخانه بیت اوست
سرتاسرش به هوایت سروده شد
|
|
|
|
|
در پیش چشم بود و غمش را کسی دندید * پروانه ای که در وسط قاب، مُرده بود
|
|
|
|
|
مژده شیعیان عید غدیر آمد
بهر امامت ما علی امیر آمد
خندید با لبخند غدیری زهرا
تا دید علی بر
|
|
|
|
|
وقت سقوط است، پریدن خطاست...
|
|
|
|
|
از روی صد قصه تو را آفریدهام
بیوقفه تا خط دو چشمت دویدهام
|
|
|
|
|
سر به هواترین فرد عالمم...
|
|
|
|
|
ای کاش دلم همیشه بی تاب نبود
|
|
|
|
|
بدوم کاش در آن سبزه زار چشمانت
|
|
|
|
|
تو با شاخه ای شعر
که عطر زنبق های کوهی را داشت
به سوی من آمدی
تا عشق را آغاز کنیم
اما من در می
|
|
|
|
|
من جهان را دیده ام در چشم نازت نازنین...
|
|
|
|
|
نام مولا علی حک شده در آسمان
بین جلالش در کبریاء و هر مکان
|
|
|
|
|
عشق دریایی خروشان.581.عاشقانه.عارفانه
می گذاری داغ سردی بر دلِ عاشق چرا؟
عاشقت چون بوده ام مهرم بس
|
|
|
|
|
شاهراه دگر و راه دگر باید جُست
|
|
|
|
|
جانا ديگر چه مي طلبـي از نـعيم دهـر
خوردي نعيم دهـر فراوان زِ آب بحر
|
|
|
|
|
هر روز
به هوایی
دام ات را پهن کن
|
|
|
|
|
برای مرغ در قفس از آسمان سخن مگو
غریب و خسته را غزل برایش از وطن مگو
|
|
|
|
|
رازهاست درسینه ای که ،
پُر ازمیله های بیضی گون وجنس اش ،
استخوانی ست
|
|
|
|
|
تو را دوست دارم
اندازه تمام ابرها
آنگاه که می بارند
تو را دوست دارم
اندازه تمام گلها
آنگاه که
|
|
|
|
|
چشمان خسته من
هم
به هوس روشنایی
وبشوق نور پلک هارا به یاری گرفته
بر این خستگی میتازد
|
|
|
|
|
تا خویشتن راضی نگردانی به شکل اعتراض
هم نسل خود ، هم خویش را در انتظار انقراض
|
|
|
|
|
راز مــرضـم را نـه کـسی دانــست که :
مـن ناخوش و رنجـور طبیب بودم ؛ آه
|
|
|
|
|
هوای دل چو بارانیست،شبی را تا سحر سر کن
بر این ویرانه دل بنگر،بر این تنها نگاهی کن
من آن سرگشته ی
|
|
|
|
|
از روحِ روح می دمد آن ندای صور
و هرمس به سوی بزرگشان رهسپار می شود
می رسد صدای تَبَر
برتمام مسامع
|
|
|
|
|
تو در این باغ چگونه خندیدی ☉🌿......
|
|
|
|
|
از شط مالمیر می گویم
از آنزان دلگیر می گویم
|
|
|
|
|
تقدیم به پیشگاه مقدس پیامبر اسلام (ص)
|
|
|
|
|
گفتی شبیه چه ام گفتم آفتاب
|
|
|
|
|
دیروز گذار از تو و فریاد، چرا؟!
هر روز دچارم، من و صیاد، چرا؟!
کابین تو آخر، سَرِ فرهاد مگر؟!
یک
|
|
|
|
|
در لحن تو ظاهر شده درد پدیداری
جایی به دور از من تو بیماری و تب داری
|
|
|
|
|
یارب گزیده ام ز دو عالم تو را رفیق
باور نمی کنم که شود بی وفا رفیق
|
|
|
|
|
صفـا بخش جهان است اين رفاقـت
كه مي باشـد صـفايـش بي نهايـت
هر
|
|
|
|
|
آی چوپان بنوازان که دل ما تنگ است...
|
|
|
|
|
سالهاست معشوقه ام را در جهان گم کرده ام
روز و شب فقدان او من را پریشان میکند...
|
|
|
|
|
رفتی که دائم روح و جانم را بسوزانی
|
|
|
|
|
📚تپه های باستان
این تپه های کهنه و ویرانه و خموش
آن شهرهای خفته و افتاده از خروش
جا مانده از
|
|
|
|
|
پناه می برم از عشقت
به خواب نازک خرگوشی
|
|
|
|
|
نمای ریش تو گر ریشه داشت، نیش نبود!
جواب خنده ی عشق، دوصد ریش نبود!
|
|
|
|
|
در اوجِ موج مانیم و میخوانیم/آوازِ لامعشوقَ اِلّا هو/این همصدایی وحدت عشقَست/بَر هم زن ِ اندیشهی
|
|
|
|
|
ما ضعیفان را دگر بر گِرد عشق هیچ کار نیست
همدم شب های ما جز کاغذ و خودکار نیست
|
|
|
|
|
چه قشنگ است فرش الماس سپید
روی دشتی پوشیده به تمنای امید
نور آن دشت طیفی از احن قزح
سایه به انداز
|
|
|
|
|
حسّ خود را
هَدَر و ابتر و ضایع نکنیم
شعر را
مضحکۀ دستِ وقایع نکنیم
|
|
|
|
|
از جملۀ شاعران ِ دهرم
شعر است و سخن دیار و شهرم
|
|
|
|
|
رویایی در سر دارم
از جنس بیداری
|
|
|
|
|
شاعرم .. دنیا زبانم داده وزنِ بیت ها را
تا بلرزانم هزاران حُجره در بازارِ فطرت
|
|
|
|
|
داغ یک حرف همیشه به دلم می ماند
بهتر از شعر من آنست که او می خواند
محسن ملکی (سامان)
|
|
|
|
|
جانا زغمت مردم این دوری جان تا کی
|
|
|
|
|
نا امیدم از تو اما باز هم میخواهمت...
|
|
|
|
|
دلم پا پس بکش دست از سرم بر دار می ترسم
از احساسی که دارد می شود تکرار می ترسم
|
|
|
|
|
بر جرم و خطاي من افزون نـكند دردم
فريـاد بـر آوردم آيا چه خطا كردم
|
|
|
|
|
نقد عقل را ربوده
شده احوال مردمان فرسوده
گشته افکارشان آلوده
میخورند اغنیا فالوده
تا که بوده
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۹۰ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |