يکشنبه ۳۰ ارديبهشت
|
|
..خانه ای می ساختند
به نام خانه ی دردمندان
|
|
|
|
|
نوری از زات یقئن آن شهه خؤبان علی
اوست از عالم ماؤرا مظهر پاكان علی
مرد تدلیر ؤلایت گوهر یک دا
|
|
|
|
|
دوباره شب شد و دلم غزل بهانه می کند
|
|
|
|
|
نام نامی ترا هر کس که آرد بر زبان
|
|
|
|
|
لاوانی کورد
یان لە اَنفال ههڵپڵۆسکیان
یان که لە ههڵهبجه دهرمان خۆر...
|
|
|
|
|
غرورت را مچاله کن!
روزنامهی عمرت،
بدون این صحفه هم
[خوب]
ورق میخورد.
ل
|
|
|
|
|
تو دیگر با دلم کاری نداری
بر این آشفته یک راهی نداری
که گفتت
|
|
|
|
|
صراط مستقيـم حق ، كه ديـده است
فقط گفتـه است و آن شـنيده است
به
|
|
|
|
|
گفت : بیا و بنده ی رب باش
حیاتت را شیرین و، مربا کردنش با من
|
|
|
|
|
قلبم را
پر از ترانه کن
تا همیشه
برایت بخوانم
|
|
|
|
|
هـوای مـاهِ فروردیـن نشان از بـوی روی تـوست
گل اُردیبهشت عطرش ترواشبخش بوی توست
دوازده بـرج خو
|
|
|
|
|
میدونم داری میری از پیش من
هی به من میگی منو صدا نزن
چی شده بعد ی عمری زندگی
میخای از من بگزری ب
|
|
|
|
|
خوش موسمی رسید و زمان غدیر شد
بشکفت عشق و وضع زمین دلپذیر شد
|
|
|
|
|
من غنچة گلهای تو را دیدم و لَرز
دیشب به خودم گفت: خودم، بیدَم و لَرز
گفتم تو کهِ هَر بارِشِ باران،
|
|
|
|
|
کنارت راه رفتن تو خیابون
مثه پرسه زدن توو شانزلیزست
|
|
|
|
|
اورگ سوزون کاغیذدا یازماخ اولماز
کور قویویا سو توکمینن سو اولماز
|
|
|
|
|
من ز نماز خسته ام، روزه ی خود شکسته ام
|
|
|
|
|
لابهلای روشنایی سبز بهار گیر کرده بودم
که ندایی مرا به گرما فراخواند
آری !
در گوشم زمزمه شد
|
|
|
|
|
سیب یا گندم چه فرقی می کند؟
آدم عاصی سزایش غربت است
|
|
|
|
|
تو گل عشق منی، کی بچینم تورو
اگر از کوچه ی عشقم گذشتی، ببینم تورو
|
|
|
|
|
دانید که علتش خیانت به شماست
|
|
|
|
|
شب ، من و تْو قافیه ها گم شده پیدا بُکُنید ، بیا ک توْ حجلهٔ غم ، شبم رو
|
|
|
|
|
مات و مبهوتم از این اَلفاظ ها
دلخورم از این صداقت باز ها
هیچ مسئولی ندارد ترس از
روزِ رستاخیزِ «ح
|
|
|
|
|
روسری سر کن
آتشبس شود
میان من و باد
|
|
|
|
|
... چون فرشته نیستی یا موجهای کاسپین
باز گردانی هر آنچه داده ام را بی سؤال...
|
|
|
|
|
نیم قرن از زندگی ام را به دوشم می کشم
|
|
|
|
|
بی تو اندازهء بت های جهان بد کیشم
شیوهء مستی و رندی نرود از پیشم
در ره عشق تو نیکو صفتان وا ماندند
|
|
|
|
|
من از وفا به جفا از عطش به سراب رسیدم
|
|
|
|
|
ای کاش می شد که...! ولی دیدم نمی خواهد
ایـن زخــمِ کهنه تا ابــد مرهم نمی خواهد
|
|
|
|
|
صبر را قامت تو بخشیدی به آن
مهر تو افزون ز دنیا و زمان
|
|
|
|
|
اینکه می بینی این حال و روزِ من است ،
اینکه حالم به حالتِ قمردرعقرب افتاده ،
برای اینست که ایمانم
|
|
|
|
|
شب رهسپار است
به سوی فردا
بی هیچ نوری
بی هیچ روزنهای
|
|
|
|
|
از امید
بفرداواینده ای
که دور از دست رسو
نا پیداست
|
|
|
|
|
بیگانه چه کار است بدین وادی پر نور
کین جا شبحی هست از آن جلوه رازش
آنان که زدند
|
|
|
|
|
این همه سال چشم به تو دوخته ام.....بانگاه..سرد تو سوخته ام........گفتم که شوی معشوق من .....گویا که
|
|
|
|
|
تو همانی که در آشوبترین لحظه مرا میفهمی
بغض خاموشی لبهای مرا میشنوی
|
|
|
|
|
این آخرین دیدار دل با یار بود...
|
|
|
|
|
با آنکه بعضی ها کسی جز غم ندارند
خیلی از این مردم همین را هم ندارند
|
|
|
|
|
قدم خسته ام ای عشق به صحرا نرسد
این جنونی که مرا هست به لیلا نرسد
|
|
|
|
|
هم قدّ آغوش منی و دلربایی
درمعبد گل بوسه ام قبله نمایی
|
|
|
|
|
همچو فرش کهنه ای به زیر پا افتاده ام
درمیان قوم و خویشانم جدا افتاده ام
|
|
|
|
|
گره بر چشم تر افتد به هنگام جدایی ها
چو ساحل در بغل گیرد تن گرم بیابان را
|
|
|
|
|
من دلواپسم
حق با تو خستم
من احساسم
روی چشما تو بستم
ساز یه ملودی احساسی
میشه حسمو دلی بشناسی
م
|
|
|
|
|
هر کجا پا می گذارد سنگ ها دُر می شود
در زمین با بودنش .. جایِ خدا پُر می شود
|
|
|
|
|
قیمت عشق ندارد به جهان کاهش و افت
|
|
|
|
|
پاییز تا گردنم زرد شده
و درختان از پنجره کافه افتادهاند
قهوهام ریخته و...
|
|
|
|
|
باهیچ طریقی که نشد رام شود
جنس دلش از وسایل چینی بود
احمدصیفوری
|
|
|
|
|
بتهوون،
روی نتهای آوای تو
--نوشت،،،
سمفونیهای سونات را...
|
|
|
|
|
کوردم،
ئوییی کوردم!
کورد!
|
|
|
|
|
تـو انديشـه ي فـردي ، به كاري مـَيـار
زِ انديشـه ي جمعـي ، توان كـرد كـار
|
|
|
|
|
در ذهن من چو یاد تو بیدار می شود
در من طنین نام تو تکرار می شود
|
|
|
|
|
روزی دیگر
آغاز شد
چشمهای بستهام
به دیدن روی تو
نبض زمان را
در ضربان قلبم
آغاز کرد
|
|
|
|
|
بیا مهربان ،همدم و یار باش
چو شیرین ،به رویای فرهاد باش
تو افسونتر از ،نور مهتاب باش
که مرهم بر
|
|
|
|
|
شهر درهم بشکست زیر گامهای سرنوشت
روزگاران بگذشت فصل بیداد رسید
|
|
|
|
|
آخرش باران زد و بغضم شکست...
|
|
|
|
|
شد نمایان اَختری در آسمانِ رهبری _روشنی بخشِ ولایت، نورِ تابانِ غدیر
|
|
|
|
|
با سجود بر تو دین کامل شود
|
|
|
|
|
درک کن من را ، بخوان دردِ میانِ سینه ام را ....
|
|
|
|
|
"دلیران لر"
چه دیدی تو از مرد ِ مردان لر
از اعجاز مردان میدان لر؟
همانانکه محبوب ایر
|
|
|
|
|
صدای سکوت را میشنوی...؟
این تهی قلبم است
این صدای پرفریاد
|
|
|
|
|
تو ای بغض باریده ی اشک و آهم
تو ی دشت شرقی ترین این صبحگاهم
|
|
|
|
|
جای تو خالیست ای زیباترین پروانه احساس...
میفروشم غالب اجباریم را تا رها گردم...
نازنینم خاطر ز
|
|
|
|
|
میخوام یه روز به پرنده فروشی برم و
تمام پرندهها را بپرونم تا برند سی کارشون
یهو فکر نکنی گوش شی
|
|
|
|
|
عشق هست و ،جهان دور سرش میگردد
|
|
|
|
|
پاییز شدی ، انار دستم دادی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۸۹ پست فعال در ۱۵۵۳ صفحه |