سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
|
|
حافظا بر دل تو گو از عاشقان
سعدیا گو بر من از فرزانگان
|
|
|
|
|
از طعنه های با سیاست میزندبیرون
از قاف قانون و قباحت میزند بیرون
|
|
|
|
|
..........................
|
|
|
|
|
دورتر کوه خفا بود که می دیده مرا
من کجا بوده نگارم که نمی دیده مرا
|
|
|
|
|
از سکوتم. اشک چشم.سیل ویران گرفت
جام. دنیا. زین صبرم پیمانه ی پنهان گرفت
گفتنم. اندر سک
|
|
|
|
|
از خضر نپرسید که میخانه کجا هست
|
|
|
|
|
چون سحر آید طلوع صبحگاه
آید و گردد دل خفته به راه
گر که خوابت بیش از این سنگین شود
میشو
|
|
|
|
|
بختی را گَر کرد سیاه
سپید مویی بر جا گذاشت
|
|
|
|
|
اکنون که این افکار
تَرکم نکرده اند
من را تُهی
از رَگِ غیرتِ تُرکم نکرده اند
|
|
|
|
|
باید از دل حجاب را برداشت
جلوه های سراب را برداشت
|
|
|
|
|
شاید این جسم به این خاک سپردم چندی
هستیم را تو بدان جای به جای دگر است
|
|
|
|
|
شمیمِ آرزویِ تو کجا رود؟
که این دلم همیشه حسرتی به سویِ توست
شبِ وصالِ رویِ تو برای من چو یک ن
|
|
|
|
|
جنبشِ اسید
تا مرزهای خیالم دویده است!
نقش پیکری
در تصویر یک صدا،
شب راه می رود
|
|
|
|
|
باید پیاله ای پر کرد
ورفت تا
پیگیری یک خواب ارام
وسپید
|
|
|
|
|
امشب دلم می خواهد
آغوش تو را
در سرمای سوزان
در فریاد بی صدای شب
ومن
می شکنم
سکوت وحشت انگیز
|
|
|
|
|
جانا مرا رها کن زین دوری و جدایی
|
|
|
|
|
نه دشتی در نهاوند،
از " لاله " رنگین...
|
|
|
|
|
من به عشق تو شبی دست گرفتم دف و نی
|
|
|
|
|
از تو جانا جز وصالت انتظاری هست ؟ نیست
در غمِ هجران مگر جز ناله کاری هست ؟ نیست
|
|
|
|
|
در هوایت پر گرفتم پر بگیر
روی ماهت را....
|
|
|
|
|
رویای من
بگذار باران، تنها صدایی باشد
که...
|
|
|
|
|
با عشوه بگو حَیِّ عَلَیالعشق، به مولا...
مست از مِیِ گُلبانگِ اذانست، بلالت!
|
|
|
|
|
غم دیریت مونو لیوه کرد کلوسوم
|
|
|
|
|
مکتب ادبی نورگرایی
شعر پیشرو
شعر سروش
|
|
|
|
|
اما ریاکار تو چرا، اسمت را از نجسات پاک کردی...
مگر خدایت زمینی نیست؟
|
|
|
|
|
عاشق نشوی سر به هوا میبایست :
" وابستگی و عـشق مـتقابـل باشد "
|
|
|
|
|
داستان تو مرا سرمایه دارم میکند
حیف بر دنیا که مرد اول آن نیستم!
|
|
|
|
|
حلالت می کنم با این که بد کردی... خداحافظ
|
|
|
|
|
خدایا جز گناه کاری نکردیم
دریغ از مردم آزاری نکردیم
|
|
|
|
|
ماجلوه ای ز مهر خداییم
چو مهتاب در تاریکی مذاب
|
|
|
|
|
پدرم یه کوهی بود پشت سرم از دست رفت
روز و شب ناله کنم که پدرم از دست رفت
|
|
|
|
|
یک نوع مستی دیگری هم است از عرق
|
|
|
|
|
یاران دمی یاری زمن زان یاردل نالان من
دل گیرُمن گیرازدلم
|
|
|
|
|
اما چشم باز کردم
هر چه دیدم رفتن بود
|
|
|
|
|
چندهزار تاریکی ،
جا شدند درونِ چاهِ ظلمتی ،
ولی
چند نور،
کم بود برای آنهمه ایمانشان ،
بیکرانِ
|
|
|
|
|
همراه همیشگیم
قصهگوی زندگیم
عشق
با تو معنا شد
|
|
|
|
|
چنان عطر تو پیچیده ،درون پیرهن هایم
|
|
|
|
|
واژه های سوزناک
از قلبم تراوش می کند
بر دفتر دردمندم
چراغ اشک
در چشمانم روشن می شود
و باران ا
|
|
|
|
|
چگونه از تو سخن بگویم؟
وقتی تو درامواج متلاطم خیالم
همچون ابر سپیدی!
...
|
|
|
|
|
شده هر لحظه که کارش غم و آهی دل من
|
|
|
|
|
روزی خنده به گریه گفت چرا گریانی
|
|
|
|
|
میتوان با سماوری پلاستیکی و یکی دو دانه خرما مهمانیی راه انداخت
می توان با ماشینهای باری کوچک خاک
|
|
|
|
|
حد خود بشناس و بیش از آن مرو
گر چه دل گوید به تو این ره برو
غیر از آن اید پشیمانی به پیش
این
|
|
|
|
|
دل ز من بردی و گفتی به امانت دستم...
|
|
|
|
|
آنگاه که پیدایی پنهان تو دیدند هر لحظه ملائک به رخت سجده کشیدند
|
|
|
|
|
دیگر تمام زودهای این جهان دیر است
هر بامدادی، چون غروب جمعه دلگیر است
|
|
|
|
|
قطار خاطره ات از صدا نمی افتد...
|
|
|
|
|
واژه ها لال در اندوه زمان میمیرند
|
|
|
|
|
تمام بال و پرم گشته ای و میدانم
لبان چون شکرت هست دوا و درمانم
هزار غم به رُخَم جلوه مینمود هر ش
|
|
|
|
|
با عشق تو لحظههای من زیبا شد
|
|
|
|
|
آنها كه به ره حق ، به نكوتر هنر هستنـد
بر عاقبت كار بشـر خون جگر هستنـد
در
|
|
|
|
|
بهترین صفات انسان ادب است
ره سلمان و مسلمان ادب است
|
|
|
|
|
مرا گاهی میان شعرهایم جستجویم کن
|
|
|
|
|
۱.جهان پلید
۲.به ژرف آینه
|
|
|
|
|
اشکهایم بابت سوز و گداز شعله نیست
گریه از تنهایی و بی محتوا پوسیدن است
|
|
|
|
|
در این وضع خراب و نابهنجار،مرغ همسایه که غاز است
|
|
|
|
|
نو سرایی فارغ از هر کهنه ای
|
|
|
|
|
هفت نت...
هفت نت جادویی
تمام نمیشوند انگار
...........
|
|
|
|
|
قبله گاه دل من صورت زیبای تو بود
عاشق وصل ِ تو بودم ، که چه بیمارم کرد
من که در پیله ی تنهایی خو
|
|
|
|
|
میخواهم امشب با تو در پرواز خوانم/در اوج بیپروای شب آواز خوانم
|
|
|
|
|
نیت می کنم دو
رکعت
نماز وجدان!
بخوانم!!
|
|
|
|
|
پایکوبان واژه گردد در میان هر غزل
بیت در رقص آید و مصرع شود آیینه دار
چون خرامی با لباس تور ، در ش
|
|
|
|
|
من هیچ نیستم
در این زمین درندشت
چون تک و توکی
از خوابی کهن سر برداشته ام
من راز دار ملکوتم
|
|
|
|
|
من هم آخر آدمم ، قدری به من هم فڪرڪن
|
|
|
|
|
زندگی..
در چلچراغ همسایه ها نیست تا بروم آن را بخرم!
در کیسه رمال نیست که آن را بطلبم..
|
|
|
|
|
طلوع آفتاب
برصحرای کربلا
بال های بارانی
پروانه ای در آتش را
به انتظار پرواز
در پهنه سوگواران
|
|
|
|
|
تن اش خورده ست به دنیا که چنین ،
غافله از خود
عروسک های کوکی ،
چون خودش ،
ساخته یک قافله ازخود
|
|
|
|
|
چون که شصت رفت از سالم
این همه ظلم بود و بیدادم
گر چه گل بود و نسترن هم بود
نرود این مظالم از یاد
|
|
|
|
|
ای روح تو
روح رهایی
روی تو روشن
همچو
روزهای آفتابی
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۸۷ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |