دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
زرد است و دلی غریب و تنها دارد
|
|
|
|
|
تو دریایی و من جویی ندارم
دگر میلی به یک سویی ندارم
به بوی خاک آن گلهای باغ ات
یک اندک میل
|
|
|
|
|
غزل : هَل مَن ناصِر
چکانده قطره یِ ناب از دوات ِ اعلا تر
خدای خالقِ ارباب ِ بی سر از محشر
به
|
|
|
|
|
چشم بشر زِ سِـير جهان سير كـي شـود
وقتي شود كه از اجلـش عمـر طـي شود
صـد
|
|
|
|
|
گاهی دلم به هوای تو مغرور میشود
افسانهام بههمراه تو مشهور میشود
شعرم دوباره اِی خود من
|
|
|
|
|
این بینوایان از صدقه روزی می خورند
|
|
|
|
|
با تو آغاز نکردم که به پایان برسم
من به دریا نزدم با تو بیابان برسم
|
|
|
|
|
با عشقت ای حسین ز رضوان گذشته اند
آنان که در رکاب تو از جان گذشته اند
|
|
|
|
|
ای قلب من بنویس، قصه عشق را
قصه مسافران رسیده ،به دمشق را
|
|
|
|
|
آه از رسمی که تاول خورده است
بی مرامی وصف هر دلمرده است
|
|
|
|
|
اندیشههای کهنه
صدها کارتُنکِ منحط
در ذهنم تنیدهاست.
لیلا_طیبی (رها)
|
|
|
|
|
اندوه تو هر لحظه
مثل سایه با من است
هر سو
که می نگرم
رهایی از آن ممکن نیست
و هر دم
مرا به
|
|
|
|
|
میان دیوارهای دردمند شهر
شب سر میکشد مرا
|
|
|
|
|
سوز هجران کُشدم آخِر و تسلیم و رضا
می کِشد راضـــــــی بیچاره به نخجیر بلا
|
|
|
|
|
جهان در جان آفرینش
چون به مادری والا نگرید
چشم اش روشن شد..
|
|
|
|
|
باید آن خیانت ،
از خودش خجالت بکشد
که حسن بن علی را
مقابل آنهمه دشمن ، تنهایش گذاشت
|
|
|
|
|
آن راه خداونـد كه با صلح و صفا شد
از دست همين خلق چرا جور و جفا شد
آن را
|
|
|
|
|
هزار راه طی کنم، در رکود بنْشینم
مدام آه بشنوم، در جمود بنْشینم
چقدر سایه بمانم برای دورانها
|
|
|
|
|
زنی
زیر پنجره
می شنود آوازِ شمعدانیِ تنها را...!
|
|
|
|
|
به پهنای دشت ها.. به بزرگی مرز ها
به خشم ابرها.. به خشکی صحرا..
به سفتی سنگ ها..به نرمی خاک ها..
|
|
|
|
|
دلتنگیام را در غزلهایم بفهمی کاش
|
|
|
|
|
کدام را بیشتر دوست داری؟
آوای آبها یا نغمهی پرندهها؟
..........
|
|
|
|
|
ساقی بیار باده که زهری بهجان زنم
تا پای کاسه بر دل وحشی عنان زنم
|
|
|
|
|
نکته امشب گر در نظرت هست بگو
|
|
|
|
|
ره چون به روی حضرت ارباب بسته شد
گویی که باب جمله اسباب بسته شد
|
|
|
|
|
عاقلان تاج جهانند که از دید همه
چشم را خیره و دل را ببرند
|
|
|
|
|
پرتوِ نورِ دلم باشد که از انوارِ دوست
کی غلط باشد که گویم این تن و جانِ من اوست
|
|
|
|
|
سوگواری بهرِ سالارِ شهیدان از امورِ افضل است - لیک اَرجَح، پیروی از خطِ مشی و مکتبِ جاویدِ اوست
|
|
|
|
|
عمریست در آسمان عزادار شده
|
|
|
|
|
قله نشین زندگی است
مادر..
|
|
|
|
|
آنچه حق است
مستحق است
سروری آن روز را بر حق نهاد
گفت راز عاشقی باشد جهاد
چون که
|
|
|
|
|
سَری روی نیزه با خود می گفت :
مگر من سرزده آمدم به اینجا ،
که چنین ، "سر زده " دارم میروم ؟
|
|
|
|
|
در محضر دنياي دنـي هر چه خطا شد
اول اثراتـش همه از جانـب مـا شد
ا
|
|
|
|
|
خَبر ِ سُرخ ِ گُلی را آورد 🌹🌿
|
|
|
|
|
خود نمیدانم که درخوابم یا دیوانه ام
|
|
|
|
|
قربانی جهل شد سهیلای جوان
|
|
|
|
|
گر نداشتی عشق حسین کفر نگو
نقل حق را به غلط بر کس و ناکس نگو
|
|
|
|
|
مرا در اول این شعر حیران کرد چشمانت
و لیلای خیالم را پریشان کرد چشمانت
|
|
|
|
|
باتو این من مرد شده ، بانو
تو زنی به وسعت مردانگی ، نازنین
|
|
|
|
|
به سینه هرکه تمنای کربلا دارد
همیشه در دل خود روضهای به پا دارد
کسی که عشق تو دارد دگر چه کم دارد
|
|
|
|
|
غربت انتظار
برسان ای باد صبا پیام مرا
به گوش یاران مغرور پر مدعا
|
|
|
|
|
منی که مست توام ناله چیز خوبی نیست ....
|
|
|
|
|
آری او تا اختناق خورده بود
|
|
|
|
|
کاش میشد فهمِ یک دیوانه را تعبیر کرد
درکِ خود را به شعورِ زندگی زنجیر کرد
کاش در پیچ و خمِ افسا
|
|
|
|
|
شبیه خواب آمدی به چشم مست بی قرار
|
|
|
|
|
طلوعی کن بی غروب
جایزه؛ اینجا سیب نیست، دو عدد تُخمه س.
|
|
|
|
|
دلم داغ است و رنگ لاله دارد
تو گویی داغ یکصد ساله دارد
سر ودن را رها کرد م خد ا یا
غزل مردو د وب
|
|
|
|
|
خوشا عشقی که با شمع وجود نور پردازی می کند
خال لب را چیده باشد زآن سر بازی می کند
زآن باده که
|
|
|
|
|
ماه به نی
خورشید رُخش درهم کشید ، از آه به دل در کربلا
مهشیدِ عالم تاب دمید ، از ماه به نی در
|
|
|
|
|
در تنگناي حيرتـم از نخوت رقيب
يارب مباد كس به ديار خودش غريب
من م
|
|
|
|
|
یه سؤال دارم و یه عمره که گوشم منتظرِ یه جوابه
چرا نارُو زدید به ما ؟
|
|
|
|
|
من را به تجلی گاه آغوشت بکش
|
|
|
|
|
.. این طورِ زندگی شهامت می خواهد..
|
|
|
|
|
با شور حسین پا گرفتم
از بچگی ام عزا گرفتم
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۲۸ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |