چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
|
|
چه قَدَر به دل بگفتم برود سراغ دلبر
|
|
|
|
|
ظهور کرد
مرداب گرفتاری در زندگی ام
و به درون خود کشید
مرا
فرو می رفت
گل ولایش
همچون زخمی بر و
|
|
|
|
|
آنجا که دل عاشق شد کعبه همانجاست
|
|
|
|
|
رنگ بی رنگی
رنــگ آبی را امــانـــت بگــیریم ز آسمان
همه راه های سفــــر را خوب و بی خطر کنیم
|
|
|
|
|
شاید روزی من هم بیگانه ی کره ای دیگری باشم
|
|
|
|
|
به سینه روضه ی غم دارم امشب
دلی در سوز و ماتم دارم امشب
|
|
|
|
|
خرمنی از گندم های بریده شده با داس دهشتکوب,
در دشتی به بلندای حزن آدمی
در سکوتی بی پروا
در هوایی
|
|
|
|
|
ئهمن
پژەپۆ ئیشکهم
تێکشکاوم له دارم
|
|
|
|
|
گذشته ام ز خود بگذر ز من ای اشنا
|
|
|
|
|
ز حوالی نفس به انتظار سپیده نشسته ام
ز همه بحث عبث خلق به راه بند نشسته ام.
--
بارالها همه اندیشه
|
|
|
|
|
پرندهای خستهست.
--نه میل کوچی وُ،
نه دلی برای ماندن...
خراب باد آشیان سینهام
غمت را ما
|
|
|
|
|
عروسکها بزرگ نمیشوند،
اما،،،
خاطرههایش چرا...
رها_فلاحی
|
|
|
|
|
پر گشودن در اسارت... معنیش پرواز نیست
|
|
|
|
|
گرد عشق شمع سوزان تورا پروانه ایم
|
|
|
|
|
تبر ار گردن سرو را بزند باکی نیست
به بریده شدن سر، که عادت داریم
|
|
|
|
|
تا کی باید با غم و گریه عجین باشم؟
تا کی باید در فراقت این چنین باشم؟
از همنشین ها خسته ام، آقای
|
|
|
|
|
در من زنی آرام و پرتکرارمی میرد
|
|
|
|
|
یک هفته است در شهرکرد آب نیست .
|
|
|
|
|
لااقل مردانه تربا من به این میدان بیا!
|
|
|
|
|
سایه ای بودی توپهناور تراز یک سرزمین
|
|
|
|
|
ارغوان پنجه خونین زمین.... تو ببین
|
|
|
|
|
جانا
جوان آی
که جور دیگری
جوینده ی تو نیست
|
|
|
|
|
قصه ی ڪوچ مرا در همه جا جار زنید
بعد من ،،، نام مرا هم " به سر دار زنید
|
|
|
|
|
قلبم
بوی وطنم را می دهد
ذهنم
پر می کشد به سوی ایران
و بند بند وجودم
سرزمینم را در آغوش کشیده
|
|
|
|
|
چو خزان گشته بهارم به زمستان چه کنم
|
|
|
|
|
به تاریکی شب سیه چه توان گفت
که فانوس گرم این جاده ِ تو بودی
|
|
|
|
|
کاش در ظلمت شب
نور سپیدی بود
کاش در هجرت تو
راه رسیدن بود
|
|
|
|
|
شاعرت از این جهان رفت ارغوان
|
|
|
|
|
سن ایریلیب گدن زمان سولوبدی گوللریم منیم 🥀🥀
|
|
|
|
|
یک اتفاق ساده، ولی یک تکانه بود
چیزی، نظیر تابشِ نوری شبانه بود
یک خندهٔ نجیب، که در عینِ سادگی
د
|
|
|
|
|
از تبر و تیشه زنان لرزه به جان نمیرسد
به باغ سبز این خیال فصل خزان نمی رسد
|
|
|
|
|
تنی که خسته شده از منی که در آن است
منی که خسته شده از تنی که در آن است
|
|
|
|
|
خدایا خسته ام دیگر، زدنیای و شرو شورش
|
|
|
|
|
تو از جهان جدایی و من پابسته جهان
کاش بتوانم زنجیر کینه و غم و درد را رها کنم...
و با تو همسفر شوم
|
|
|
|
|
من مرد ماسه ای کنار ساحلم
بی دست و پا ، فرو رفته در زمین
قبل از آنی که در زیر سُم اسبان ساحلی
یا
|
|
|
|
|
تا زنده بُوَد کسی تو قدرش میدار
دیگر شدم از مرده پرستی بیزار
|
|
|
|
|
بیا با هم به روز اولین دیدار برگردیم
|
|
|
|
|
شب جمعه است عزیز دل من میدانی
که شده جنت فردوس به تو ارزانی
|
|
|
|
|
مادر مادر ، خدای یکتایم شد
|
|
|
|
|
حال و هوای مردم ما
یاد باد آن روزگاران قدیم
هرکسی بود در شهری مقیم
دوستی ها بی ریا بود وفهیم
|
|
|
|
|
لیلی بخوان دوباره غزل های درد را
|
|
|
|
|
آنچنان زار و خسته ام که مپرس
سوز سازی شکسته ام که مپرس
|
|
|
|
|
نامم را بخوان یار دور قشنگم
|
|
|
|
|
در سوگ هوشنگ ابتهاج (سایه)
|
|
|
|
|
این کتابِ شعرِ خوش روزی به دستت می رسد
بر رُخت هر بیتِ آن یک اشکِ زیبا می شود
|
|
|
|
|
آز بگذار و پادشاهی کن
زطمع رو به قصر شاهی کن
|
|
|
|
|
آنکه میدرَّد نگاه در چشمهء تابان هور
کرده زندانی خودش ، در انفرادیِّ غــرور
|
|
|
|
|
داری سکوت سرد مرا می تراشی و
با هر تراشه باز ، زبان باز می کنی
رد می شود نگاه تو از جیغ اره تا
|
|
|
|
|
غزلِ زندگی ام را ، سراینده تویی
|
|
|
|
|
کودکی در غمزهٔ معروفِ غم!
|
|
|
|
|
چشم بر
پنجره ای دارم من
که تو را
از دور نشانم می دهد...
|
|
|
|
|
فلک مطلا گشت از صیحه و نور
شب میلاد مَهی زیباست، چو حور
|
|
|
|
|
گنهم چه باشد ای دل شده ام چو شمع در باد
|
|
|
|
|
شهری بود که درآن ،
فقط زنان و کودکان ،
میگریستند ، اثری نبود درآن
ز گریه های مردانه
|
|
|
|
|
گینده گلدی گجه گوزلریمین وای حالینا 😓
|
|
|
|
|
.... زلیخایی که نوبردانهء بکر وجودم را
به فصل اشتیاق خویش میخوانی
ولی غافل از این هنجار عاشق سوز
|
|
|
|
|
آسمان کوتاه
شب پُرستاره
با ماه سخن میگویم
آنکه نیمیاش روشن
نیمیاش تاریک
|
|
|
|
|
اي خدا رزق من واين عمركه ازخوان توبود
خاك زاري سـرم بـر دَم ايوان تو بود
جم
|
|
|
|
|
بهر دل گویم سخن ای مستمع
وای بر این سلسله کردار ما
وای براین صندوق اسرار ما
کیست که گوید ز
|
|
|
|
|
چشم دوست گر باز شود
با یاد خاطرات زنده شود میان مان گفتگو شود،درد مان گفته شودو اگر با مادیات مبتل
|
|
|
|
|
راهِ در شب رفته ام را روز کس نتوان که رفت ..
|
|
|
|
|
هرگز نگویید هرگز
که هر گز به ما چه کرد
|
|
|
|
|
...........................
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۸۷ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |