سه شنبه ۲۳ بهمن
اشعار دفتر شعرِ شعر،ترانه شاعر مرضیه قنواتی نژاد
|
|
پشتِ این پنجره ها باز کبوتر دیدم
رفتن از شوق ولی ماندنِ کمتر دیدم
|
|
|
|
|
اگرچه مهرمان خوب به پایان نرسید
دستِ معشوقه ی پاییز به آبان نرسید
|
|
|
|
|
اگر صخره،اگر رودم
اگر آتش،اگر دودم
|
|
|
|
|
بگُذارید بهارمان ترو تازه شود
نامِ شهدایمان پُر آوازه شود
|
|
|
|
|
من زادهِ سرزمینِ بی سامانم
خاکی که گرفته گوشه ی دامانم
|
|
|
|
|
هفت شهرِ عشق را شاه تویی
بر آبیِ آسمانِ من ماه تویی
|
|
|
|
|
هفت آسمان عشاق را در چله داریم
ما از برای نو عروسان حله داریم
|
|
|
|
|
وقتی به پایت پیچکی نورسته بودم
از ترسِ طوفان پنجره را بسته بودم
|
|
|
|
|
در سرابی میکِشد دست مرا هم سرنوشت
من نفهمیدم کدام است این جهنم یا بهشت
|
|
|
|
|
حوالی چشمهایت مرا هم ببین
بیا و دمی در کنارم بشین
|
|
|
|
|
کم کم به نگارِ چشمِ تو دل بستم
تا حلقهٔ عشقت شده انگشترِ دستم
|
|
|
|
|
اینک که بدیدارِ تو نائل گشتم
بر قامتِ دیوانِ تو فاعل گشتم
|
|
|
|
|
شب بر رخِ مهتاب حسادت کردیم
تا عقده گشودیم و خباثت کردیم
|
|
|
|
|
درخشید در فصلِ نو، سرا و سپهر
برآمد سپیده،به عشق و به مهر
|
|
|
|
|
کاروان سحر آهسته به شهر می آید
ابر با بغضِ غریبی به سرم می بارد
|
|
|
|
|
آیین تو آینه ی ما،ظلم فکن شد
اندیشهِ نابِ تو ندای این وطن شد
|
|
|
|
|
گمان کردند این شور و هیاهو فان است
پشتِ آرامشِ این شهر ولی طوفان است
|
|
|
|
|
باران آمد و افسوسِ تو را آه کشیدیم
با هم خطِ بطلان روی این راه کشیدیم
|
|
|
|
|
دیروز پریشان تر از امروز نبودم
تا شعری به اندازه ی تاریخ سرودم
|
|
|
|
|
یک حبه انار سرخ،سهمِ دلِ خون شد
کم بهاترین نرخِ جهان قیمتِ جون شد
|
|
|
|
|
از بانگِ اذان وعده ی دیدار رسیده
اندوهِ کبوتری که از قفس پریده
|
|
|
|
|
آزرده ترین خاطره ام از درد است
پاییز چرا اینهمه اینجا سرد است
|
|
|
|
|
در نقطه زمانِ صفرِ مرزی هستیم
دنبالِ یه مشت،جنسِ قرضی هستیم
|
|
|
|
|
بودنت گنجینه ای از آفتاب
آشیانم بی حضورت روی آب
|
|
|
|
|
مایی که به خورشید ارادت داریم
از جادوی شب چرا شکایت داریم
|
|
|
|
|
اینجا پنیر موجود است
و چند پوست خیار و نان خشک
جای نگرانی نیست...
|
|
|
|
|
ما مزرعه ی سبزِ سعادت بودیم
خوشوقت ترین لحظه ساعت بودیم
|
|
|
|
|
آبادیِ ما هزار و یک خان دارد
صد مشکلِ آشکار و پنهان دارد
در راهِ وطن اگر همه کشته شویم
این خاکِ
|
|
|
|
|
دیروز هوایت به سرم زد که بیایم
|
|
|
|
|
آنقدر به نازِ نَفَست درگیرم
کز عشق،بدونِ نِگهت میمیرم
|
|
|
|
|
نوبهار آمد و باران به ترنم در هوایت
بیا تا گل بریزم شاخه شاخه پیشِ پایت
|
|
|
|
|
من شاعرِ شبهایِ سپیدم
از دربدری هیچ ندیدم
|
|
|
|
|
جاری شدی و ساغر و پیمانه شکستی
رفتی به سرِ قله ی قافِ دل نشستی
|
|
|
|
|
پاییز
مهرش به دلم افتاد
آبانش را به جانم خریدم
|
|
|
|
|
دستم به تمنّا سوی دلدار دراز است
|
|
|
|
|
سهمِ من از تو،کودکِ درمانده ۳ ساله است...
سهمِ من از خودم قالبِ یک کودکِ ۷ ساله یا ۱۰ ساله ی نابالغ
|
|
|
|
|
تو بی خبری از من و من بی خبر از تو
|
|
|
|
|
می شکفد غنچه به لبخندِ تو
زنده ترم از همه در بندِ تو
|
|
|
|
|
گیرم که تو،از درآمدی امروز
|
|
|
|
|
در جهانی چنین غم آلوده
میانِ آدمهای تمیز و ژولیده
|
|
|
|
|
بی هیچ اِبایی سرِ عشق دعوا کردی
تو،آنجا که دلم نخواست ماوا کردی
|
|
|
|
|
من ندانسته چرا بهانه دستت دادم
از چشمِ قشنگِ تو زمین افتادم
|
|
|
|
|
فارغ از اینکه چه داریم و که هستیم
چقَدَر انسانیم؟!
|
|
|
|
|
دیشب شبیهِ هیچ خوابی من نبودم
از گوشه ی چشمانِ شب رویا ربودم
|
|
|
|
|
آبادیِ ما هزار و یک خان دارد
صد مشکلِ آشکار و پنهان دارد
|
|
|
|
|
ماییم و ندای سبزِ آزادی مان
خاموش شده صدای هر شادی مان
|
|
|
|
|
جمالِ رقص در دیوانگی نیست
|
|
|
|
|
ما شبیهِ بره های ساده و سر براهی هستیم
|
|
|
|
|
دلم هیچ نمیخواهد
جز یک دوستِ خواستنی
|
|
|
|
|
هر صبح طنینِ عشق در محفلِ ماست
بهترین جای شفا گوشه ی چپ آن بالاست(قلب)
|
|
|
|
|
آینه ی بخت و اقبالمان شکسته شد
چشمی که بدر دوخته بود بسته شد
|
|
|
|
|
اتتهای بن بست خیالش تخت است
آنکه با خاطره اش خوشبخت است
|
|
|
|
|
ای خاطره انگیز ترین شور شبانه
ای خوبترین،خوبترین در این میانه
|
|
|
|
|
عشق،ماندگارترین و زیباترین اثرِ خالق هستی است...
|
|
|
|
|
چشمِ من از دوری ات نمناک شد
آرزوهایی که در دل خاک شد
|
|
|
|
|
با بی خردی به بختمان سنگ زدیم
بر صورت ناموس زمان چنگ زدیم
|
|
|
|
|
بگو تاوانِ کدام اشتباهم بودی
تو آتشِ زیرِ خاکستر و دودی
|
|
|
|
|
او که احساس مرا خواست لگد مال کند
من معرفت خرج کنم،او برود حال کند...
|
|
|
|
|
شروعِ یک میزبانیِ ساده
چایِ دم کشیده ی آماده
حرفهای خوب و عاشقانه
طبعِ شیرین و شاعرانه
|
|
|
|
|
در کوچه ی بارانی،کسی را دیدم
بغایت شبیه به تو
با همان هیبت
در لباسی دیگر...
|
|
|
|
|
عشق هم در نفسِ ثانیه ها می میرد
وقتی از پنجره ها بوی هوس می آید...
|
|
|