يکشنبه ۱۳ خرداد
|
|
گل سرخ و سفید و سبزه زارم
|
|
|
|
|
بر جسم من چه طعنه زنند و شر رسد
نشناسند آنكه زِ من هرچه بُوَد ، خير رسد
|
|
|
|
|
فریاد هجران
رفتم به سفر که درس خوانم
دور از وطن و ز خاندانم
امروز دگر مرا نشان نیست
|
|
|
|
|
غروب هم
از راه رسید ،
وغروبی غم انگیز
در نبودنت
ومن غمگین تر از غروب
|
|
|
|
|
هرکه گوید من منم آن من نیست
|
|
|
|
|
سفری به درازای نگاه چشمانت می خواهم
زمان و مکان، توهمِ در تو می خواهم
|
|
|
|
|
هرچه از عمر گرانمایه انسان گذرد
|
|
|
|
|
به دیوان دو چشمان تو سوگند
|
|
|
|
|
روبرویمعکستو
داردنگاهممیکند
|
|
|
|
|
شنیدم هر چه از او بازگویی
|
|
|
|
|
در درونم دختری تنها نِشِست
صلح جو و مهربان ، نیکوسرشت
...
|
|
|
|
|
شام شعری بود و هرکس یک غزل آورده بود/
هر که شعری شاد و شیرین چون عسل آورده بود/
تا که شعری خواند
|
|
|
|
|
کمان عشقام را
هر سو بگیرم
باز به قلب تو میزند
|
|
|
|
|
"رومینا"
دختر شدم شاید که از دردم بکاهی
در حسرت حالم ؛ بگویی روبراهی ؟
دردانه ات باشم "رومینا
|
|
|
|
|
تو نگار منی
سرم داد میزنی
من کنار توام
چرا صدا میکنی
من نفس توام
با تو حرف میزنم
ندارم غیر توا
|
|
|
|
|
عشق را دیدم و جز درد نیافتم
در بین راه ماندم و جز ترس نیافتم
در بین شب های تاریک شکستم اما
مثل ا
|
|
|
|
|
من نمی دانم که هدف از من بر این کره ی خاکی، به چیست
|
|
|
|
|
ستاره هابدرخشید و آفتاب آمد
|
|
|
|
|
دلم گرفت ازین ظلمت و وحش
که گرفت جان دختری از خشم
دلم گرفت از آن قانونی
که جرم نمیداند قتل انسانی
|
|
|
|
|
تویی که در آینه ی رویاهایم هستی
|
|
|
|
|
سیل خون جاریست در گندمزار اندیشه
هلال ماه گریست بر داس جهلِ بی ریشه
|
|
|
|
|
جای دگر ندیده ای منتظری نظیر من
|
|
|
|
|
گرت رویات داعم من ته ارایه میپایم
|
|
|
|
|
تکان نخورد که گنجشک دانه بر دارد
که دید واهمه از لحظه ی خطر دارد
گرفت سفت کت رنگ رفته اش با دست
|
|
|
|
|
خبر از دلم نداری به هوای دلــگــــــــــــشایی
|
|
|
|
|
انبیا گویند او را مطلقان...
|
|
|
|
|
می رسد راه وصال از گردن کوه و کمر
|
|
|
|
|
ای صاحب شیدا پناهت کجاست ؟
وین سر و سامان تحیر رواست ؟
یاد تو در نظر باد صباست
یاد تو مونس شب های
|
|
|
|
|
غرق در تاریکیِ یک مشت رویای محال
روشنای بخت و اقبالِ کسی باشم که نیست
|
|
|
|
|
ای یار...543
گر مرد رهی
بدان
مرد راه را
از جاده های پر از گرگ و درنده وحشی،
باکی نیست
از
|
|
|
|
|
خدا مي داند آن خلقي كه من آن را نمی دانم
همي دانم كه خلقي هستم و خود را نمی دانم
|
|
|
|
|
کتاب هایم خیس اند
از زمان تصمیم کبری تا به حال
فقط از جنسِ دیگری است
باران ها و تصمیم ها
گاهی سب
|
|
|
|
|
می روم خلوت کنم، با عالم خود بعد از این
راه حلی _عشق_ دیگر... جز پریشانی نداشت
|
|
|
|
|
وقتی که تو بودی چقدرخوشحالی بود
|
|
|
|
|
یه روز مامان و بابام
رفته بودن مهمو...
|
|
|
|
|
تا که از عشق نوشتم، قلمم عاشق شد..
تا به معشوق رسیدم ،زِ دلم فارِق شد
|
|
|
|
|
دل ساده ی قشنگم چی میخواستی اززمونه
فکرمیکردی عشق بهاره غصه ها مال خزونه
وقتی عاشقش شدی ودل به قصه
|
|
|
|
|
دوش دیدم آن خدا رو که زِ گهوار تِ گور
بود مراقب هرشب زِ این تن خسته و کور
|
|
|
|
|
چراغ ژاله
دلم چو نوح ،ز دردی هزار ساله بسوخت
ز داغ مرگ جوانان به باغ لاله بسوخت
چو شمع،شمع وجودم
|
|
|
|
|
درد مشکوک من
غُرش ریا هر سو
|
|
|
|
|
صبح است،برایتان عسل آوردم
یک دشت ترانه و غزل آوردم
|
|
|
|
|
بیا از دل بگو من هم بگویم
غبار بی تو بودن را بشوییم
بیا چون مریم و چون غنچه ی یاس
که من هم یاس
|
|
|
|
|
در آیِنه وقتی رُژِ قرمز به لبت هست:/
با عشوه بگویی که به پایِ تو نشستم/
یا زردترین رنگِ گُلِ گیسِ
|
|
|
|
|
پشت کوههای بلند
آبادی ست
آسمانش آبی
و زمینش سرسبز
و هوایش
پاکِ پاکِ پاک است
.
.
.
|
|
|
|
|
صدایم کن
همچون کویری تشنه باران
سالکانه تشنه صدای توام
و
از تنوره ی جانم
گدازه های عشق تو بر
|
|
|
|
|
معرفت راه رفاقت را نشانم داد و گفت ؛
لطف کن دیگر نرو برگرد گفتم بیخیال
|
|
|
|
|
کاش در دستم تلی بود از دلار
کاش زر می ریخت دراین روزگار.......
زندگی زیر و بمش بسیار شد
|
|
|
|
|
این تو بودی و عبور کردی و از دل منو از وجودم
|
|
|
|
|
ای عشق تو هستی همه ی باور من...
|
|
|
|
|
دهه شصت
"چِقَدر مقطع حساس کنونی" که نمودند فدای دهه شصت!!!...
|
|
|
|
|
اگر امروز جهانم ، به جهان بیهمتاست...
|
|
|
|
|
سوالی دارم از اهل تفکر
نه آن افراطیون بی تدبر
|
|
|
|
|
مرا از شب رهایی ده! تو که خورشید میکاری
که پرهایم گرفتار شبستان های پُر بید است
|
|
|
|
|
مردم ای مردم یادتان باشد
خودپرستی را یادتان باشد
|
|
|
|
|
بی نوایی همی نالید و می گفت خداوندا چیست این روزگا.ر
حال ما را بس نمی پرسی رسم چه باشد زین روزگار
|
|
|
|
|
الهی واسه تو بمیرم که هرکسی منو دید.
نفرینت کرد..
|
|
|
|
|
شاعری وامانده را مهمان بوران کرده ای
شاعر چشمان خود را غرق طوفان کرده ای
|
|
|
|
|
به تو دل دادم آسان ، جان گرفتی
|
|
|
|
|
گفتمش پولی ندارم بدهم تا نروی ....
|
|
|
|
|
ما آدمها عاشق بدبختی هستیم...
|
|
|
مجموع ۱۲۴۴۸۷ پست فعال در ۱۵۵۷ صفحه |