شنبه ۲۹ ارديبهشت
|
|
من به هر صبح به همراهِ نسیم
می کنم ناز تو را
و به آغوش کِشم
همهء جانِ تو را.
بِسِتانم سرِ صبح
|
|
|
|
|
مخزن الاسرار
( بمناسبت شهادت حضرت علی ع )
طبیبا التیامی نیست بر زخم سرم امشب
که دیگر میهمان حض
|
|
|
|
|
🍀
در چشمهای شیشه ای اشراق پیدا نیست
باغ بلور قصه ها ، جز خواب و رویا نیست
|
|
|
|
|
حرف هایم
از ماسک بی نیاز
و کلماتم
از ضدعفونی شدن
هر کجایش را که تماشا می کنی
ویروس نه !
صحبت ا
|
|
|
|
|
تو در کویر زندگی ابری و باران
|
|
|
|
|
ماه، هنگامِ دیدنش شده بود
راه، وقتِ رسیدنش شده بود
|
|
|
|
|
خداي لم يزلي را نمي توان ديدن
زِ فكر و تجربه كردن،خدا توان ديدن
خداي
|
|
|
|
|
راه عارفان ..باباباقر546
با خدا بودن به هر دینی رواست
چون خدا از دین و مذهب ها جداست
آن که
|
|
|
|
|
حال و هوای هر روزه ما
مزه مزه ی گس می دهد
فرح امیدی _ شیراز
دلمان خوش با طمع گس تلخی ها
|
|
|
|
|
((عمر گرانمایه در این صرف شد تا چه خورم صیف و چه پوشم شتا))
|
|
|
|
|
وجدان که نباشد، آدم ازحیوانی خونخوار،
پست تر میگردد
|
|
|
|
|
سایه ام بر پل معلق است...
|
|
|
|
|
انديشه ات را پرت كن به ديوار حافظه ام
|
|
|
|
|
به چِفت های کلون های جاده درگیری
دو پای مانده ی وابسته ات، خداحافظ...
|
|
|
|
|
چه کنم با درد کرمان؟
چه کنم با دود تهران؟
چه کنم با گرد اهواز؟
چه کنم با مرگ ایران؟
|
|
|
|
|
همیشه در دلِ تنگم انار میشکند
|
|
|
|
|
درگیر خیالاتم / پس کو غل و زنجیــرم؟
دیوانگی ام مسری است/حیف است نمی میرم
|
|
|
|
|
بیاییم زندگی را در انتخاب ها خلاصه کنیم...
|
|
|
|
|
دست هایم همه شب
بردر و در گاه توست ،
دستم را به بین
چه انتظار بیهوده ای
|
|
|
|
|
نامداران را فقط نامردمی بدنام کرد...
|
|
|
|
|
نه نه ، زبانم لال ، تو از آنها نیستی
|
|
|
|
|
خیال عشق گر دل برد و شد ایمان فراموشش...
|
|
|
|
|
روزی به او بگویید که ....
|
|
|
|
|
کجای تقویم سالروز تولدم باشد ؟؟؟
|
|
|
|
|
پریشان میکند خواب ِ مرا چشمان ِ آهوها
به سمت آشیان پر می کشند امشب پرستوها
نگاه آسمان ِ کعبه می
|
|
|
|
|
وصف
بلبلان نغمه سرای می کنند عابدان شب زنده داری می کنند
هر کسی در
|
|
|
|
|
" رفیق مطمئنی دارم آن نامش قلم هست "
( حقیقت را بدانم یا ندانم ، مینویسد )
|
|
|
|
|
آتشی افتاده در دل ،بار خدایا مددی فرما
بنده افتاده ازپا،صنمابه دلنوازی نظری فرما
|
|
|
|
|
چهار شعر هاشور از کتاب عشق پایکوبی میکند!
|
|
|
|
|
دو دستت بشکند ای ابن ملجم
|
|
|
|
|
عشق چراغیست به دلها که عا شقان دارد نشان
هم پریشانی و هم خلدتی پنهان دارد نشات
تمام لذت دل به ا
|
|
|
|
|
دست هابرآسمان امشب چه غوغامی کنند
رازخلوت های دل راخوب پیدامی کنند
یارب این شب ازهزاران شب توبرترد
|
|
|
|
|
او که تقدیر مرا با تو نوشت
سرنوشتم را چه خوب از سر نوشت!
با تو شد
اردیبهشت اردیبعشق
می شود آیا ا
|
|
|
|
|
دلم می خواهد از وابستگی هایت رها باشم
کمی از درد بی پایان و جانسوزت جدا باشم
|
|
|
|
|
در آینه چشم تو پیداست جهانی
انگار که عاشق شدی و هیچ ندانی
|
|
|
|
|
وای بر من که چنین شب زده ام...
|
|
|
|
|
شب آمد یارم مرا یاد نکرد
آخر این دل بیمار مرا شاد نکرد
افسوس که عمری به پایش سوختم
انگار که با ای
|
|
|
|
|
در آسمان غوغا و شيون در زمين است
اندوه در چشمان ختم المرسلين است
|
|
|
|
|
تو،،،
شــاعری!
وَ من؛
تندیسِ شــعرهایت!
|
|
|
|
|
ای رفیق و همدرد کس بی رفیق من
|
|
|
|
|
کمی آنسوتر افتادم
من از مرز جنون این بار ...
|
|
|
|
|
ماه روشنی بخشم غروبی ندارد اصلا
|
|
|
|
|
مرگ اتفاقن خوبه وقتی، سکان کشتی پوسیده باشه...
مرگ مثل این میمونه فک کن،کشتی لب ساحلو بوسیده باشه
|
|
|
|
|
هیچ کسی نمیکند درک مرا درک مرا
|
|
|
|
|
من که عمری را کنارت عاشقانه زیستم
|
|
|
|
|
یا رب تو که دانی دل ما را
پس جرعهای از عشق مرا ده
|
|
|
|
|
رفتی ، کسی تو را ز غم من خبر نکرد
رفتی و چشم تو به شب من نظر نکرد
|
|
|
|
|
عصای بی حوصلگیم را
دور خواهم انداخت
|
|
|
|
|
مولا سلام
یا علی ای در میان مردمان تنها سلام
یا علی ای همنشین غربت زهرا سلام
اشک خون جاری ز چا
|
|
|
|
|
علی ای امید احسان ز غبار خاک پایت
|
|
|
|
|
اگر شیمیایی چو جامِ میِ است
ز مستی بسی سینه سوزانده ایم
|
|
|
|
|
بی تومفهومی ندارد زندگی
باتو معنی می شوداین زندگی
|
|
|
|
|
سیّدِ اهلِ معرفت، شاهِ سرای شعرِ ناب
یک نفر است، "احمدی"، عطرِ هوای شعرِ ناب
|
|
|
|
|
چه زیبا گربالگری است دنیا...
|
|
|
|
|
شاه بیت چشم تو : چیزی شبیه یک غزل
اقتدا بر چشم تو : (حی علی خیر العمل)
|
|
|
|
|
والاترین تبلورِ عدلِ خدا، علی (ع)
این گونه معتکف شده در کنجِ عزلت است!
|
|
|
|
|
کوچه های شهر را آیینه بندان می کنم
شهر خاموش شبت را شعرباران می کنم
|
|
|
|
|
یارب این زخمی که بر دل اوفتادست کو دوا
|
|
|
|
|
نگارم؛تجربه کردم که بی تو زندگی تلخ است
گذشــت از دوریـَـت هرچه،جهانم شد جهنم تر
|
|
|
|
|
خداوند دانا و فرهنگ و هوش
نگويد سخن ، تا نبودن خموش1
خدايي كه بر بندگان
|
|
|
|
|
سخن نو آر که نو را حلاوتیست دگر
|
|
|
|
|
عشق در چشم است و لب را بیخبر
هی نگویید چشم را نیست در خطر
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۶۰ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |