سه شنبه ۲۵ ارديبهشت
|
|
در سکوت
دست در دست تنهاییم می گذارم
هر دو با هم
شال وکلاه می کنیم
|
|
|
|
|
دریا فقط پسمانده ای از اشک ماهی هاست
|
|
|
|
|
سنگ خارا را زبان گفتگو با جان شیدا نیست
نا سزاواران محنت را هوای خنده پیدا نیست
|
|
|
|
|
راه را بی نقشه وبی رهنما
گرروی گم می کنی ای آشنا
مانع موجود در هر جای شاد
|
|
|
|
|
ای شقایق
چشمانت را در دیار باران خورده کدام شاعر به ودیعه گذشتی
|
|
|
|
|
ای جفاکاران بترسید از کمین
از جفا بر مام خود این سرزمین
حق مادر
|
|
|
|
|
بوسه ات را من نخواهم ، اشکِ من را در نیار
هر چه میخواهی جفا کن ، می روم تا پای دار
|
|
|
|
|
شاعری سرم داد کشید!
که چرا از زلالی اب می گویی!
|
|
|
|
|
تمام تنم آغشته است به غم
انگار تمام غم ها حمله آورده اند به من
|
|
|
|
|
گفتی برای ساحلت قایق نبودم
هرگز نماندم پای تو عاشق نبودم
اصلن به حال من دلِ عالم نمیسوخت
نقاشی
|
|
|
|
|
بسوز ای دل، که جان افروزِ دل پرور، نمی آید
من از دیروزِ بی پایان پریشان تر، نمی آید
بِگِریَم من بر
|
|
|
|
|
هر زمانی دل هویدا میکند دردی درون را
پس پدید آرد نبردی، مرز عشق و یک جنون را
|
|
|
|
|
مثل تو خوبرویی جای دگــر نباشد
زیبایی شب از توست بهر قمــر نباشد
در حسن تو سرودن ، وزن و سخن فر
|
|
|
|
|
پدرها می روند یک یک به نوبت
|
|
|
|
|
مرا عشق علی در د ل چه کوهی سبز و خرم با صفا باشد
|
|
|
|
|
در نگاهم روی تو سرگشته ام سازد مدام
|
|
|
|
|
من آن خفته به خواب غفلتم که
اسیر گاه و بیگاه خیالم. ........
|
|
|
|
|
تاريخ مي شود ، تكرار پشت هم.....
قانون بهانه است ، صادر شده جواز ؟!!
|
|
|
|
|
حال من خوب ترین حال جان است اگر
تو کنارم باشی........
|
|
|
|
|
من شاعر درباری ام دربار مولانا علی
هر روز رزقم میرسد از دار مولانا علی
خوردم زمین ، با یاعلی بر
|
|
|
|
|
یک پسربچه ی تنها و یتیم ،
|
|
|
|
|
گفتـار سليمان كه زِ اسرار نگيـن است
اسرار خـدا بود و زِ دوران قديـم است
|
|
|
|
|
همه گلهای تو گلدون
همه آواز قناری
همه شنهای بیابون
همه لحظههای خندون
همه باد بهاری
|
|
|
|
|
برشی از دلنوشتهی دختری با عطر میخکهای صورتی
|
|
|
|
|
بنالد این دل که ناله دیده است
|
|
|
|
|
من تو را در سکوت نت ها جای داده ام
|
|
|
|
|
در اوج انزوا
در پس آفتابی سرد و خموش
پروانه ی کوچکی
به میهمانی شعرهایم آمده بود !
من از تو مینو
|
|
|
|
|
بی سر و پا شدهام مست تماشا در تو..!!
|
|
|
|
|
صدایت که می ریزد به خانه
جنگهای زیادی اتفاق می افتد!
|
|
|
|
|
بر گور تمام رفتگان زن سنگی
از دغدغه های خود زنی آهنگی
یک لحظه سکوت بر سرخاک بمان
با طعنه به دل
|
|
|
|
|
قصوربادصبــــایـاکهکممحلیتــو؟
بهشوقوصلتودادمبهراهصدپیغام
|
|
|
|
|
دختری بود که از غصه و ازبیماری
هیچ کس را نشداز اوکه بپرسد حالی
عاشقی داشت که از غصه به خود میپیچید
|
|
|
|
|
پدری پر زد و رفت ،خانه ای خالی شد🥀
شمع کاشانه فسرد،اشک من جاری شد
|
|
|
|
|
در این وادی دلی درگیر مانده
|
|
|
|
|
تقدیر همیشه جاریست
در رودخانه زمان
|
|
|
|
|
"تند باد غم"
رفت و از این زندگی سیرم نمود
در جوانی یک شبه پیرم نمود
رفت و با او دلخوشیها
|
|
|
|
|
دوستم داری اگر پس شاد باش
|
|
|
|
|
ای دخترِ باران، ملازمِ دریا
فقط تو میدانی
ابرها
چند موسم در چَشمانم تنیدهاند
که تطهیر یابد
|
|
|
|
|
در غمت هر فکر که در ذهن می آید ز درد
موج می انگیزد و خود داغ دیگر می شود
|
|
|
|
|
ما را زمانه گر چه به ظاهر خراب کرد
دلداده ای برای غزل انتخاب کرد
|
|
|
|
|
خواستنی ها کم نیست
من و تو
به حداقل ها قانع بودیم
اما دریغ که از
قله ها باز ماندیم
رسیدن به
|
|
|
|
|
عالم بی جان
این عالم بی جان ما،با تو چه زیبا می شود
با بودنت همراه ما،دنیا تماشا می شود
ا
|
|
|
|
|
روزی نشست مثل پدر پشت پنجره
|
|
|
|
|
لووِت چي گل ، چَشِت چي آسمونه
هلالِ بِرم تو مثلِ كمونه
(لبت مانند گل ، چشمانت آسمانيست
هلال ابروا
|
|
|
|
|
بیهوده ترین فصل بشر برهه پیریست
البته ؛ نچرخد اگر ایام بکامش..؟
تنهایی وفرسودگی و طعنه و تحقیر
|
|
|
|
|
افتاده اى در دام صياد تباهى
برده تو را گرد سپيدى تا سياهى
اى جانشين آسمان بر پهنه ى خاك
گم ك
|
|
|
|
|
دوشوبدی غم خیالیمه نیگاریم هیجریدن گورَم
دوتوبدی قلبی یاسیمه نه ماتم عشقیدن گورَم
|
|
|
|
|
یه آسمونِ پُر ستاره
پنج انگشت و یه زخمه
که مشغول به نواختنِ گیتاره
|
|
|
|
|
ای فرا و ماوراء را تعریف
بر آسمان پر ستاره دل
خالق چاله تابان کهکشان...
|
|
|
|
|
زاهد ، به راه جـمله تـجمّل خودت مـرو
راهت قناعت است ، اگـر مي شود بـرو
زاهـ
|
|
|
|
|
دوستت دارم
اندازه تمام ماهیهای اقیانوسها
|
|
|
|
|
شبی در سایه ها دچار نقطه ای می شوی
|
|
|
|
|
یکی روز می آیی ولی من در جهانی دیگرم...
|
|
|
|
|
خیالِ بال زدن ، بال و پر نمیخواهد...
|
|
|
|
|
شبی شیخی شرابم را بنوشیدی به سردی
من از شاهد بپرسیدم شبانگاهان ز زردی
بگفتا من ز پس شیخ از نهانگاه
|
|
|
|
|
آدمی خواهم بدون حرص و آز
بی نصیب از جاه و از حب نیاز
آدمی بی جاه و بی جنجال و جنگ
|
|
|
|
|
خو مکن عادت کنی
کار تو بس زار شود
گوشت برادر مرده بر
جان تو پروار شود
خلاصه بر عیب به کس
عیب
|
|
|
|
|
کاش میشد یادگاری با خودم میبردمش
تارِ مویی را که از شالِ سرت برداشتم...
|
|
|
|
|
پاییز غم انگیز دلم طولانیست
|
|
|
|
|
سگ ولگرد
چه ساده روز و شب در این سرای درد می سوزم
بدور از دست گرم مهربانی سرد می سوزم
رها گشتم
|
|
|
|
|
عیش و نوش و می بریز مستانه وار
تا برقصد روی چهره مستی چشم خمار
|
|
|
|
|
من کویری تشنه ام جانا تو بارانی مرا
طعمِ تلخِ حسرتم یک جُرعه احسانی مرا
|
|
|
|
|
عزم وجودشان را باور نکرد دشمن
شستند خون خود را با قطره های باران
|
|
|
|
|
من برای بودنتْ عمری زُلیخا بوده ام!
|
|
|
|
|
زِ شبنم بوی گُل باید شنیدن ،
|
|
|
|
|
دوست دارم پرنده باشم
نه قناری در قفس
نه خروسی پر هوس
|
|
|
|
|
... سلام دوستان عزیر...
بر باد هم شوم اگر،
در یادم ،
شما همیشه می وزید...
|
|
|
|
|
آمد نوای جانها بوی عطر گلها رسیده ** صبح و سپیده دم باز در این دنیا دمیده
|
|
|
|
|
وقتی قنوت قافیه با قصد قربت است
قد قامت قیامِ قلم هم قیامت است
|
|
|
مجموع ۱۲۴۰۸۷ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |