پنجشنبه ۲۷ ارديبهشت
|
|
تا دلی را مژده ای از لطف یزدان می رسد
اندک اندک سوی شهرآبادِ ایمان می رسد
هر که با شیطان ظلمت پنجه
|
|
|
|
|
تنگه ي مِه گِــرفـتـه ،گلوي خسته ي من
|
|
|
|
|
خاک پیراهن شده بر تکّه های پیکرش
شوره زارِ لعنتی از خونِ او دریا شده!
|
|
|
|
|
نامهربانم! کاش با من مهربان بودی؛
یکذرّه بامن مهربان باشی نمیمیری
............
|
|
|
|
|
با همین چشمِ پُراز اشک و همان حالتِ زار
گفته بودم . صنما ، دل به رقیبم ... مسپار
|
|
|
|
|
خوزگه ده متوانی تۆ له ژێر خاکی ژیانیشم بسڕمه وه
تا بو په یا کردنی تۆ
روژی سه د جار
هه ڵی نه که نم
|
|
|
|
|
به ما گو دلاور که عُقبا دلان
کجایند ؟ در دارِ دنیا ، فنا
|
|
|
|
|
پیامبران شعبده باز نبودند
|
|
|
|
|
بزرگی در جل و دستار سر نیست
پر پروانه را بستن هنر نیست
به دنیایی که یک اَرزن نیارزد
دلیل
|
|
|
|
|
هرکس به جهان عشق رخ یار ندارد
|
|
|
|
|
آسمان اشکی نبار از بغض سرشارم هنوز
|
|
|
|
|
شرم کن دژخیم خون آشام ، چشمی خواب میخواهم
|
|
|
|
|
نام خدا ، هميشه مرا بـر زبان بُوَد
فكرم هميشه ، در ره توحيد آن
|
|
|
|
|
من یادگارلحظه های گمشده درغبارم
فراموش کردم وفریاد میزنم
ای انسانها حتی برای لحظه ای زود گذر
|
|
|
|
|
من باران زاده ام
هر قدر تابستانی شوی من مه گرفته تر می شوم
|
|
|
|
|
دموکراسی
خیالِ آغوشِ توست.
حتی در
گوانتانامو.
مهدی_برآهویی
|
|
|
|
|
در دایره چشم تو بیچاره دل من
میگردد و میچرخد و حیران شده یارم
در مرکز این دایره اسرار دل من
چون ق
|
|
|
|
|
آمدی تا یار من باشی و دلداری کنی
آمدی تا بین مردم آبرو داری کنی
|
|
|
|
|
" آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا "
گشته ورد هر زبان در کوچه های کوفیان
|
|
|
|
|
نگاهش چون شب و ماهه
میون جنگل تردید
منم اون تاک خشکیده
به دور از باور و امید
|
|
|
|
|
من.. تو هستم ، چرا فراموشی..!؟
|
|
|
|
|
تمام روزهایم را بیا اردیبهشتی کن
|
|
|
|
|
من زِ گرگ در لباس میش می ترسم هنوز
|
|
|
|
|
باز امشب به هوایت درِ این خانه زدم
پشت پا بر طمع شوکت شاهانه زدم
|
|
|
|
|
خرد را در صدر کارهایت قرار ده و به شیوه ی جاری کردن آن بر زندگی بیاندیش
|
|
|
|
|
ای عشق !!
تویادگار قصه های کودکانه ای
از آن زمان که شرع بنام گناه
تورا به حبس کشید بدون هیچ بهان
|
|
|
|
|
قامتت مانند گل،عطر و جمالت همچو گل
.....برده ای هوش از سرم ،این دل شده آواره ات
|
|
|
|
|
تا کنون بندِ یکی دلبر عیار شدی؟
بهرِ دل بر درِ یک خانه گرفتار شدی؟
|
|
|
|
|
نشسته ام پای گودی چشمهام،
دنبال گذشته ام میگردم.
به گمانم جایی عمیق ترازاین حرفها
غرق شده باشد
|
|
|
|
|
باید که برون کرد از خانه ی دل گرد پریشانی افکار
باید که حذر کرد از وسوسه و لغزش رفتار
شب ، شاهدِ
|
|
|
|
|
عاشقی دیوانه همچون من که پیدا می کند؟
خاطرت تا کی مرا هر لحظه شیدا می کند؟
|
|
|
|
|
شمس رویش منشا انوار عشق سرمدیست
هرچه دارم هرچه هستم باعثش حب علیست
|
|
|
|
|
سرای میکده ات می کند دلم،،،آرام
|
|
|
|
|
رؤیای مرا در شبِ خوابش نفروشید...
آن باغ من و، چشمه ی آبش نفروشید...
|
|
|
|
|
ز زبان سرخ دارم شِکوه ها
زانکه برخیزد از آن بس فتنه ها
.
گر بگویدیک کلامی ناصواب
روزگـاری را
|
|
|
|
|
سنگ تیپا خورده ی کنج خیابان توام
چشمه ای جوشان و نالان در بیابان توام
|
|
|
|
|
ماه تابان جهانم به گلستان سمنی
|
|
|
|
|
بک بوسه زتو کافیست عاشق شدنش بامن
یک موی زمن آتش زن ظاهر شدنش بامن
از گوشه آن چشمت ه
|
|
|
|
|
نیمقرناستکهدرگیرهمینیکبیتم
|
|
|
|
|
هر آنچه رسيد از تو همان است كه دلم مي خواهد....
|
|
|
|
|
ساقی امشب باورم از باده است
|
|
|
|
|
مبناي عشق ، مبداء جسـم بشـر بُوَد
عشق است ،نيرويش به سرم غوطه ور بُوَد
ع
|
|
|
|
|
دیار..565 عارفانه عاشقانه
شب ها من و یاد رخت ، پیمانه ها با هم زنیم
شاد و غزل خوان تا سحر، چون جا
|
|
|
|
|
مدارا
جناب شعرهای من،کمی با من مدارا کن
بیا وجانِ من باش و مرا درخویش پیداکن
|
|
|
|
|
خسته ام، عاجز و آواره وخانه بدوش...
افسار گسیخته همچو اسبی چموش...
خاکسترم از زبانه تیز آتشی خموش.
|
|
|
|
|
آتش این سینه بایادتوسوزان میشود...!
|
|
|
|
|
نبی فرمود علی ای والی پاک
|
|
|
|
|
عشق جنگی پر شر و پر شورش است
برق چشمانی دلیل یورش است
|
|
|
|
|
بعد تو ثانیه ها دیر به هم می گردند
خاطرات من و تو رفته و برمی گردن
|
|
|
|
|
دل سپردن هنرِ ساده و آسانی نیست
سهم دلداده بجز دیده ی گریانـی نیست
ظاهراً مـردم آبادی ما دلش
|
|
|
|
|
دوباره هفتم ذیالحجه داغِ روی دل است
به یاد حضرت باقر مدینه مشتعل است
کسی که نور دو چشم امام سجاد
|
|
|
|
|
شد آنچنان که ناگهانم جان پُر از تو
|
|
|
|
|
تاثیر صدایت به دلم خوب و گواراست
آرامش آوا و صدایت همه زیباست
ان عشق نهان خفته به اندر دل لحن
|
|
|
|
|
بی ریا, پروانه وار, دور تو می گردم هنوز
|
|
|
|
|
تو که نباشی فردا محال است
|
|
|
|
|
دلم گرفته زین همه شکوه قیل و قال ها
|
|
|
|
|
برای دیدنم
ساعتش را کوک می کرد...
|
|
|
|
|
جەهەنەم؛
جاییگە
پهر لە بێکەسی
ئەڕا هەر کسێک که تنیاترە.
|
|
|
|
|
راه را ،در وادیِ حیرت ، چو دیدم ناگران
بر سر فقر و فنا دیدم خودی را ای فزون
|
|
|
|
|
دارم هوایِ مرقدت ای شاهِ من
|
|
|
|
|
دیوان من سیاه تر از زلف دلبر است........از ابتدای خلقت من این مقدّر است
|
|
|
|
|
دنیایی که بی تو باشه سکوت میشه
از زندگیت یکی رو به روت رد میشه
این دنیا هم داری بی من راحت باش
اگ
|
|
|
|
|
ساقی امشب جام حق در دست توست
عمر ما و طول شب بر قصد توست
|
|
|
|
|
ذهنم از حِسِّ ترشح خالیست
|
|
|
|
|
دلتنگم
درود بر شما دوستان ناب شعر ناب
کوتاهی من را به بلندای اندیشه خود ببخشید.
|
|
|
|
|
کاش در یک روزِ زیبا و بزرگ ، حرص را در سینه قربانی کنم.
|
|
|
|
|
زندگی قصه ی وصلی ست که آهنگ جدایی دارد...
|
|
|
مجموع ۱۲۴۱۴۰ پست فعال در ۱۵۵۲ صفحه |