دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
|
|
کارگاه عشقم بی رونق است...
تحریمها کمر عقلم را خم کرده!
وام میگیرم کم بهره...
تا بگویم «گر صبر ک
|
|
|
|
|
هر شب از شبهای دیگر، دلرباتر می شوی...
روی بالینِ خیالم، باصفاتر می شوی...
|
|
|
|
|
تو جان وماه دنیایی من باش
همین یک جمله هست کافی
.........
|
|
|
|
|
غم فراقت
تمام قندهایی که از دوستت دارمهایت
در دلم آب شده بود را
از چشمانم بیرون ریخت
|
|
|
|
|
دگر پر شد خیابانها ، از آن رفته حیای تو
|
|
|
|
|
شها ستاره هشتم ، رضا ، رضا جانم
تو از قبیله ی نوری من از محبّانم
|
|
|
|
|
میخواستم که دامن او را رها کنم
|
|
|
|
|
یادم آمد روزگاری خفته در بستر بودم...
|
|
|
|
|
سرخوش عشق تو را با غم دنیا چه کار؟
|
|
|
|
|
پریشان کی شود حالی که آرامش تو باشی ؟
نمیرد جان بی جانی که جانانش تو باشی ...
|
|
|
|
|
نه خیزی !
نه شوقم شبیهِ چیزی
|
|
|
|
|
خوش بحال تو که آیین کبوتر داری
می پری تا به افق های بلند، پَر داری
همه ی راز و نیازی که دلت میخواه
|
|
|
|
|
سازنده هر هجر بگيرد همه آتش
|
|
|
|
|
بوی عطر تو میپیچه وقتی سیگار میکشم
با دسام طرح یه مردو بر سر دار میکشم
توی خاکستر قلبم ردپات جامون
|
|
|
|
|
زندگی چیست؟ بجز پنجرهای رو به مجاز !
زندگی منتظر مرگ حقایق شدهاست
|
|
|
|
|
برای شاعر درمانده نیز چاره بساز
دوباره قافیهام گشتهاست "بیچاره"
فقط به پنجره فولادتان گره خوردیم
|
|
|
|
|
خستهام از تمام انسانها
از همین کوچهها، خیابانها
نوبهارا بیا دگر کافیاست
لرز در سردی زمستانه
|
|
|
|
|
اوّل ذی قعده، زندان، پارهای از نور شد
باز آمد فاطمه، چشم حسودان کور شد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
|
|
|
|
|
شهید، مظهر توحید، برترین بنیاد
شهید وحی و امامت، شهید، عدل و معاد
|
|
|
|
|
لالا لالا گل نعنا ببین ماه اومده بالا
حالا باید بخوابی تو ببند چشماتو جان ما
لالا ل
|
|
|
|
|
کوچه ، باران ، رؤیا، کوچه قدیمی ،دوران کودکی
|
|
|
|
|
"کویر"
وقتی که به تو دست مرا دسترسی نیست
این هرزه نفس عاشق کنج قفسی نیست
من تشنه کویری که تو
|
|
|
|
|
اولموسان ساکین اورکده؛ ای سنه قوربان جانیم...
|
|
|
|
|
چو نيّتـت به خودس، حق نگفته مي ماند
درون قلب تو ، دُري نَـسُفته5 مي ماند
|
|
|
|
|
ذهاب دشتی وسیع در استان کرمانشاه میباشد که زمین های حاصلخیز و مرغوبی دارد
متاسفانه در چند سال اخی
|
|
|
|
|
اصرار ...
اصرار میکند ...
دائم اصرار میکند...
بالاخره تسلیم میشوم پایم را بروی دشت تمدن می گ
|
|
|
|
|
ومن
میان تنهایی هایم پرسه میزنم
|
|
|
|
|
با زبان دل
دلم آهوی بستانت رضاجان
شده شیدای مستانت رضاجان
نظر دارد به خط هشتمین نور،
خراباتیِ سا
|
|
|
|
|
بازازگرانی وغم نان می نویسم
ازموج اشک وسیل و طوفان می نویسم
بغضی گلوگاه غزل را می فشارد
این گری
|
|
|
|
|
هستی آن نیست که با مرگ به یغما برود--- مرگ می آید و زندان مرا می گیرد،--- چشم دل باز کنم، هیچ غمی نی
|
|
|
|
|
در دهان قلم
مشتی از دردها تلمبار است
که برگ های بر باد رفته ی
دفتر عمر مردی را
قلم می زنند...
|
|
|
|
|
تو نمیدانی زن چیست، عشق چیست
|
|
|
|
|
عجب قمار نابرابریست
حکم، میان رفتنت و رنگ های روشن مداد رنگی ام
|
|
|
|
|
من ترنم بارانم و آواز خوانِ غزل
و در کیشِ خود محوم
|
|
|
|
|
ساقی امشب دربست مال منی گوشی موبایلت خاموش بکنی
|
|
|
|
|
در سرم خیالِ چَشمش ، چو ستارگان بمانده
آتشِ عشقِ نهانش ، شَرَرے به دل نشانده
همچو یک ماهیِ در م
|
|
|
|
|
وقتی تبسم ها به لب ها رنگ می شد
بین من و لبخند مردم جنگ می شد
|
|
|
|
|
غزلى به مناسبت ولادت حضرت امام رضا عليه السلام
|
|
|
|
|
عشق من
بی تو دلم غمگین است
بی تو سرد است ره خانه من
بی تو خورشید شفق خونین است
|
|
|
|
|
هر كار بدِ خلق ، مرا در نظر آمد
چون بذر بدي بود،كه در كشت و ذر3 آمد
|
|
|
|
|
یه دل دارم پر از ترک
قهره باهام چرخ فلک
بلا فقط تو لحظه هام
اینروزا میکشه سرک
|
|
|
|
|
اینستمهاییکهمناز
ظلمیاران دیدهام
|
|
|
|
|
ساقی امشب آتش ات بر جانِ ماست
|
|
|
|
|
پیدا شو ...مرا در خاطره های بی تو بودن
|
|
|
|
|
شبیه باران باش
پر از بخشش و مهر
|
|
|
|
|
مگه میشه تو منو تنهام بذاری و بری
|
|
|
|
|
امشب طاق کسرایم بیستون شده است..
|
|
|
|
|
دیگر زلیخا زلف زیبایی ندارد
آن خفته ی بیدار، رویایی ندارد
|
|
|
|
|
نیمه شب تیغی به دستِ نیمه جانش بوسه زد!
صبح فردا تختِ خوابش مثلِ گُل خوش رنگ بود!
|
|
|
|
|
باید که تو را داشت ، پسندید به جانم
|
|
|
|
|
باغِ ملاحت دیدهام ، در عارضِ یارِ ملیح
تلخ ار سخن گوید مرا ، شهدست و گفتارش فصیح
|
|
|
|
|
کسی حالی دگر از من نمی پرسد!
|
|
|
|
|
ز تورات و زبور انجیل و قرآن
یکایک ،این روایاتی ،بیان هان
|
|
|
|
|
در رفاقت روزها بی معناست ساعت و ثانیه ها بی معناست
دوری و بی خبری بی معناست غربت و غمزد
|
|
|
|
|
گه ز خود می پرسم
مهربانی خوب است ؟
|
|
|
|
|
جمعه را غروب هایش رسوا کرده ...
عشق را دیوانگی اش
مرا هم دو چشمان تو ...
|
|
|
|
|
نوشتم روی قلبم منو دیوونه کردی
فکر میکردم میمونی ولی تو هم یه دردی
به داد تو رسیدم تو این غبار
|
|
|
|
|
چشم ها گردیده در کاسه پر از خون، غم بخور
این دلم گردیده مجنون تر ز مجنون، غم بخور
صد نفس در سینه
|
|
|
|
|
آنچنان دیوانه ام کردی فراموشم شد آخر کیستم
بودمت چون سایه ای همراه و دیگر نیستم
بس حکایتها شنیدم
|
|
|
|
|
عشق ما
در رویایی خلاصه بود
که در همه عمر
هر چه گشتم
|
|
|
|
|
نقش شاعر کرده دیدی که به عشق است پست ، پست
و شمیم عشق هر جا عطر شاعر هست ، هست
|
|
|
|
|
دوری و دوستی، افسانهی فسونی است
انگور که دور افتد ز روبه، غوره می گردد
|
|
|
مجموع ۱۲۳۷۴۰ پست فعال در ۱۵۴۷ صفحه |