جمعه ۱۶ آذر
|
|
عمری است که شب پوشش رنج است و تب و درد
|
|
|
|
|
این همه زیبایی
ازکجا آورده ای؟
|
|
|
|
|
یا دل آلوده بکش اززمین
یا قد صدق گذار برزمین
درره جانان تویکی خضرطلب
همره موسای کلیم شو مه جبین
|
|
|
|
|
مژه ی دو چشم مستت هدف شکار دارد
بخیال آن که امشب دل بی قرار دارد
به هوای تار مویت شب و روز ناله کر
|
|
|
|
|
در عصر ما تفکر انسان نشانه رفت
|
|
|
|
|
ساحل نشین موج اقیانوس دردم
بازیچهای از روزگار گرم و سردم
|
|
|
|
|
خواستم از تو بگویم غزلی ناب شدی
مرهمِ زخمِ دلِ خسته ی بی تاب شدی
|
|
|
|
|
دلبرم برقِ نگاهت حاملِ پیغام بود
با همینانگیزه می بینی که شاداب آمدم
|
|
|
|
|
من آن کویرم که ز باران میگریزم
آن دردمندم که ز درمان میگریزم
|
|
|
|
|
نیمه شبی که جهان در خاموشیست،خودم را ترک میکنم....
|
|
|
|
|
✨
ڪنج یک کلبه ی آرام و تو، بیهمهمه ای
عشق و آرامش ِ مُمتـــد،تو برایم همه ای
پیام_قاسمی
|
|
|
|
|
از هیچی نمی ترسم!
در برابر تمام تاریکی هایم
نور چشمانت را دارم.
|
|
|
|
|
من آن بی پناهم پناهم تویی...
|
|
|
|
|
در گذار سالها چون باوفاتر می شوی
بی تعارف در نگاهم دلرباتر می شوی
|
|
|
|
|
از پنجرهی صبح، دور شدنم را تماشا کن
لحظهی پروازِ مرا، با سکوت، مهیا کن
راحت از خانهات بیرون ب
|
|
|
|
|
حزن دلتنگی که می بخشد به آوای غروب؟
کاین چنین دلگیر و محزون است دنیای غروب
|
|
|
|
|
زندگی میگذرد چون برق و باد
حاصلش را مردگان دارند به یاد
وقت ما در این جهان کوته بود
مدت ما بهر آن
|
|
|
|
|
پشتش شکست و درد اسمش حکمت و تقدیر شد...
|
|
|
|
|
باران اشک است میبارد
بر تن سرد بی جان زهرا س
|
|
|
|
|
یک پیام ارسال کن دل بیقراری میکند
|
|
|
|
|
توی این فصل خزون بهارو با تو میسازم
|
|
|
|
|
به نام سُجدهی تنها، از عاشق به معشوق
به نام معشوق که دل به شریان دگر بست
|
|
|
|
|
وقتی که فقر حاکمِ بغداد میشود
|
|
|
|
|
در معبد دیدارِ عشقم با دل و جان آمدی
در غروب عشق من دیدم شتابان آمدی
|
|
|
|
|
راه تفکر
گفتم :
راهى بجز تفکر هست؟
گفت.
دل به نادانان مفروش
گفتم:
علم از چه شود حاصل ؟
گفت:
|
|
|
|
|
او دخترکی بود ،
شدیداً جذّاب
اما به نهایت ،
کذّاب
|
|
|
|
|
ایـن زاهـد بیمایه که از خـویش رمیـده
تـن پوش ریـا دارد و تـن پوش خـدا نه
|
|
|
|
|
دوباره دل شده پر از یاد یار
آدینه رفت اما نیامد بهار
|
|
|
|
|
سنجاق زنم بر جان ، عطر خوش گیسویت
|
|
|
|
|
جناب خر سلام عرض ادب دارم ،ارادت
|
|
|
|
|
تصمیم که دل سائل چشمان تو باشد
دل مست، نگه مایل چشمان تو باشد
|
|
|
|
|
چشم هايم را كه بستم روى ايوان ديدمت
بر سر سجاده اى از نور ، مهمان ديدمت
خواب بودم،خواب مى
|
|
|
|
|
ناگهان آغاز شد عشق و امانم را گرفت
|
|
|
|
|
بـایـد کـه شکوفـا شـود اندیـشـه ی پویـا
تا حق بتراود که عبث خار و خزان است
|
|
|
|
|
دلنوشتۀ من..؟
آی آدما ؛ این روزگار؟
پاییزه بی عطربهار
اگربهش خوبکنید
زردی میاد قطارقطار
|
|
|
|
|
شعر ناگهان می آید
دلم به بوی تو آغشته است ...
|
|
|
|
|
به رستاخیز دل بستم که شاید
به داد ما چو مختاری بیاید
|
|
|
|
|
دیدمت زیبا، کمی زیباتر حتی از خودت.
|
|
|
|
|
من باشم و او باشد
یک جام و سبو باشد
من باشم و وِی باشد
اهل دل و مِی باشد
|
|
|
|
|
باد دلتنگ ،
خورشید پریشان است
چهچه گلوله های سفید پوش،
نارنجی را به غم گرفته است .
سایهای د
|
|
|
|
|
بی تو هر لحظه مرا،همچو خزان
|
|
|
|
|
زهرا زهرا
بی توام تنها
چرا بی تو چرا
زهرا زهرا
دل وقتی تنها
یادم آورده تو را
زهرا زهرا زهرا
ی
|
|
|
|
|
در قلب تپنده شهر ، گمشدم در نگاهت
|
|
|
|
|
یلدا یعنی چه دلتنگم
برای خنده های تو
یه لحظه قدر صد ساله
شب و روزم فدای تو
|
|
|
|
|
ای قطره اشک از دل من یا دل ابری
|
|
|
|
|
موهای تو یعنی که بیا سمت شقایق
|
|
|
|
|
«بی دلیل این تن امانت را کشید»
|
|
|
|
|
یک غزل+ یک دوبیتی+ دو حرف دل ادبی
|
|
|
|
|
آسیمه سرم اسیر طوفان
چون کشتی بی شِراع و سُکّان
|
|
|
|
|
بشکستنت ای دوست بهای رشد است/دایر نشوی تا نشوی خرد و خراب
|
|
|
|
|
هنگام سحر ماه شبم بودی و افسوس
|
|
|
|
|
هردم ویار سیگار، سیگار پشت سیگار
گَه نعشه گاهی خمار، سیگار پشت سیگار
|
|
|
|
|
گفتیم پزشکی آید ،
درمان شود شهر ما
|
|
|
|
|
چروک دست های تو نشان از بندگی دارد
|
|
|
|
|
تقصیر دلم چیست نگاهت پر غوغاست
غوغا به کنار از تو تماشا به تماشاست
|
|
|
|
|
فرزندی از نسل منُ
فرزندی از نسل تو
|
|
|
|
|
🛸منتظر هستم همی، تا که ببینم من کنون🛸
🛸در تخیل هر چه باشد، جملگیْ علم و فنون🛸
|
|
|
|
|
تو که مثل دریا
عمیقی و تنها
بزرگی و زیبا
به وقت تماشا
تو را میشناسم
...
|
|
|
|
|
زندگی را شفیره بر تن کن
آسمان خونبهای آبان است
|
|
|
|
|
دریـا دریغ کرد زمانی ز تشنگـان
این است که هیچ گاه گوارا نمی شود
|
|
|
|
|
در جوار کعبه، میخانه از سنگ بسازیم
|
|
|
|
|
بعضی وقتها میخوای جدی جدی، شوخی کنی ولی نمیشه
|
|
|
|
|
سرفرازم در وفاداری اگر چه عاقبت
سرفرازی رتبه ای از دار بالاتر نداشت
|
|
|
|
|
باید این قصه تشویش به پایان ببرم
گرچه همراه نشد دل به خرامان ببرم
|
|
|
|
|
با حسن بودی و او طفلی خرد
کاش بودش علی همراه تو
|
|
|
|
|
بریده باد زبانی که بد ز ما گوید
زعیب خود گذرد، عیب دیگران جوید
ز لغزش منو تو شاد گردد و خُرم
بری
|
|
|
|
|
در نغمههای«بغبغوی» یک کبوتر
«بغ» را نواکردن، بهای زندگانیست
|
|
|
|
|
چهرهای که بوسه گاهِ خورشید بود،
حضور خدا گونه ی گرمای نگاهش،
مرا هم زمین گیر چشمانش کرد،
پوچ
|
|
|
مجموع ۱۲۸۲۱۴ پست فعال در ۱۶۰۳ صفحه |